رفیق بهرام رحمانی وحزب کمونیستی

من با نوشته های رفیق بهرام رحمانی تازه گیها آشنا شده ام واز مطالعه اش بسیار لذت میبرم. وهمیشه به خودم میگفتم که یک فرد با اینچنین مواضع رادیکال وکمونیستی با چه جریانی فعالیت میکند. بعد شاید متوجه شدم که ایشان جزو کمونیستها ویا سوسیالیستهای “مستقل” است. آخر من سوسیالیست “مسقل” زیاد دیده بودم. نظیر دکتر مرتضی محیط وغیره که همگی به نحوی از انحاء مواضع ضد “امپریالیستی”، ارتجاعی وضد انقلابی خودرا بنام مواضع مستقل “کمونیستی” به خورد دیگران میدادند.
اما رفیق بهرام که از مقاله آخرش در سایت آزادی بیان متوجه شدم با دیگر کمونیستهای “مستقل” از زمین تا آسمان فاصله دارد. در این مقاله آخر، ایشان مطالبی راجع به سوسیالیسم علمی وتعریف پرولتاریا ودیگر مواضع انقلابی اتخاذ کرده که من با تمام این مواضع توافق دارم وفکر میکنم یک موضع رادیکال وکمونیستی میباشد. فقط نوشته کوتاه من راجع به یک موضع رفیق بهرام است که در اینجا میخواهم آنرا باز کنم واختلاف موضع خودم با آنرا نشان دهم. نه از این جهت که یک برخورد شخصی به رفیق عزیزم بکنم، بلکه اختلاف نظرم را با بسیاری از انقلابیون وکمونیستهای صادق و مستقل نشان دهم.
رفیق رحمانی معتقد است که تشکیلات کمونیستی نمیتواند جدا از طبقه کارگروخواست طبقه کارگر بوجود آید واز آنجا به این نتیجه میرسد که تمام تشکیلات واحزاب کمونیستی که مثلا در خارج کشور تشکیلات زده اند ربطی به طبقه کارگر وسوسیالیسم ندارند.همچنین رفیق معتقد است که کارگران خودشان با تشکیلات خودشان میتوانند حکومت را سرنگون کنند واگر توانستند میتوانند حکومت شورایی بسازند وحکومت کنند واحتیاجی به یک حزب کمونیستی ندارند.
رفیق همچنین معتقد است که تمام احزاب کمونیستی ربطی به سوسیالیم وحکومت شورایی ندارند وشاید بهتر است که منحل شوند وبگذارند طبقه کارگر خودش شورا بسازد ، انقلاب کندو حکومت کند.
رفیق بهرام مثال میاورد که در شوروی سابق حزب بلشویک در شوروی به حکومت رسید وخودرا به جای شوراهای کارگری جا زد. وعملا یک دیکتاتوری بورژوازی براه انداخت.وحزب بجای شورا به حکومت رسید.
من با خیلی از مواضع رفیق همراه هستم وحتی در مورد دیکتاتوری حزب به جای حکومت شورایی در شوروی سابق. اما مسئله این است که چطور میتوان بدون حزب بقدرت رسید.
اگر من وشما امروز از امکان پذیری سوسیالیزم صحبت میکنیم ومعتقدیم که حزب بجای شورا در روسیه حکومت کرد واین یک تراژدی بود. اما هر دو معتقدیم که سوسیالیسم امکانپذیر است. واین امکان نداشت اگر یک حزب بلشویکی در صحنه نبود.
شما معتقد هستید که کارگران از طریق شوراهای خود حکومت را سرنگون میکنند وبعد هم حکومت میکنندواحتیاج به قیم حزب کمونیست ندارند.
من معتقدم شوراها بخودی خود نمیتوانند حکومت را سرنگون کنند تازه اگر سرنگون کنند نمیتوانند حکومت کنندواگر بفرض محال حکومت کنند فوری سرنگون میشوند.
در دنیای امروز وحتی در گذشته هیچ طبقه ای، هیچ قشری وهیچ جنبشی هر چند بسیار قوی به خودی خود به قدرت نرسید.
به انقلاب ۵۷ ایران بنگریم. حکومت خمینی بدون سازماندهی تشکیلاتی امکان قدرت گرفتن نداشت. خمینی در خارج کشور بود وخود وهوادارانش ادعای حکومت علی میکردند. برای همین هم بعد از شروع جنبش انقلابی حکومتهای غربی با تشکیلات(حزب خمینی)تماس حاصل کردند وقدرت را با کمک مردم در داخل به او تفویض کردند. اگر کسی میامد به خمینی میگفت شما احتیاج به تشکیلات نداری، اسلامیون در ایران خودشان شوراهای اسلامی تشکیل میدهند وخودشان حکومت میکنند من فکر نمیکنم مردم در ایران وامپریالیستها خمینی را جدی میگرفتند واورا بقدرت میرساندند.البته مردم وامپریالیستها حتما فرد دیگری که دارای تشکیلات واشتهای حکومت گرفتن بود را بقدرت میرساندند. ممکن بود جبهه ملی بود ،مجاهد بود،فدایی بودویا هر نیروی انقلابی وارتجاعی دیگر بقدرت میرسید. اما شرط رسیدن به حکومت یک سازماندهی بود که مردم ویا امپریالیستها بتوانند با آن معامله کنند.
در انقلاب روسیه هم وضع بهمین منوال بود. اگر لنین حزب نداشت ،یک تشکیلات دیگر بقدرت میرسید. حالا چه بهتر وچه بدتر. تمام بحث من این است که در موضوع بخصوص ما ( یعنی طبقه کارگر) به خودی خود بقدرت نمیرسد.در خلاء بقدرت نمیرسد. حتی اگر بیش از ۹۹% جمعیت را تشکیل دهد.
طبقات فرو دست همیشه در طول تاریخ حداکثرقاطع جمعیت را تشکیل داده اند اما هیچوقت بقدرت نرسیدند.اعتصاب کردند، تظاهرات کردند،انقلاب کردند اما سربزنگاه قدرت را کسی صاحب شد که دارای تشکیلات وسازماندهی بود. در زمان اسپارتاکوس تاکمون پاریس وانقلاب ایران ومصر همیشه همین بوده. آنکه دارای حزب وتشکیلات وسازماندهی در جامعه بوده قدرت را بدست میگیرد وباز اکثریت جامعه گول میخورد واز قدرت محروم میشود.
من بشما قول میدهم در ایران اگر بزرگترین تظاهراتهای کارگری وانقلاب در جهان هم رخ دهد بدون یک حزب کمونیستی که ادعای قدرت داشته باشد انقلاب وسوسیالیسم امکان ندارد که پیروز شود تا چه رسد به قدرت شورایی برسد. طبقات حاکمه با هزاران تشکیلات کوچک وبزرگ از نظامی، سیاسی، اقتصادی وفرهنگی حی وحاضر در جامعه وجود دارند تا سر مردم را شیره بمالند وآنان را به خانه بفرستند وخود حکومت کنند. سر بزنگاه بورژوازی اگر لازم باشد از من وشما “کمونیست تر”و”کارگری”تر میشود وبا آن تشکیلات کمونیستیش وارد صحنه میشود و مردم را فریب میدهد.
ارتجاع ارتش دارد ، وزارت فرهنگ دارد، بانک وبانک جهانی دارد، مسجد ،آخوند ، کلیسا، حزب وهزاران تشکیلات ریز ودرشت دارد که متاسفانه میتواند توده های میلیونی را باهمین تشکیلاتها گول بزند.
طبقه کارگر متاسفانه تقریبا دارای هیچ تشکیلات مستقلی نیست. واگر بخواهد تشکیلاتش را تشکیل دهد با قهر ارتجاع وسرکوب ، زندان واعدام مواجهه میشود. متاسفانه انسانهای انقلابی هم مثل رفیق بهرام به کارگران توصیه میکند که این تشکیلات حزبی کذایی است وکارگران به حزب کمونیست احتیاج ندارند. خودشان با نیروی خود ارتجاع را سرنگون میکنند وحکومت تشکیل میدهند.
من هم با رفیق بهرام موافقم که حزب نبایست حکومت کند. اما هرگز معتقد نیستم که کارگران بدون سازمان وتشکیلات حزبی میتوانند بقدرت برسند وحکومت کنند. تضمین قدرت شورایی از طریق حزب واحزاب طبقه کارگر امکانپذیر است. طبقه کارگر با تشکیلات وحزبش میتواند به جامعه معرفی شود وعنان حکومت شورایی را بدست بگیرد ومهر خودرا به جامعه ،حکومت وشورا بزند. وگرنه تشکیلاتهای بورژوازی خواهند توانست به آسانی مهر خودرا به حکومت حقنه کنند.
بورژوازی با تشکیلات خودش بقدرت میرسد وحکومت میکند. بورژوازی بطور عام در حکومت نیست. تشکیلات وحزبش در حکومت است. ارتشش در حکومت است. پارلمانش در حکومت است. کلیسایش در حکومت شریک است. اینها همه تشکیلات وسازمان وحزب بورژوازی است که دارد حکومت میکند. بدون این سازماندهی حکومت بورژوازی سقوط میکند وانقلاب در همه جا جاری میشود.
چه نوع حزبی
ممکن است سوال شود که تمام احزاب موجود بی ربط به طبقه کارگر هستند در نتیجه باید گذاشت خود کارگران بقدرت برسند. من همانطور که ادعا کردم بدون تشکیلات ویک حزب کمونیستی، کارگران محال است بقدرت برسند وحکومت کنند.
اگر مثلا در ایران حزب کمونیستی وجود ندارد که کارگران را رهبری کند تنها به این دلیل است که حکومت فاشیستی اسلامی مانع آن است واحزاب مجبور شده اند که به خارج منتقل شوند. این امر نمیتواند مانع رهبری فکری ،عملی وحزبی طبقه کارگر باشد. طبقه کارگر باید متوجه باشد که تشکیلاتش بطور علنی در داخل نمیتوانند فعالیت کنند. اما از این سانسور ارتجاع، نمیتوان کارگران را از سازماندهی یک حزب کمونیستی بر حذر داشت واجازه داد تا ارتجاع به هدفش که فقدان تشکیلات کارگری وکمونیستی است برسد.
اگر فرد کمونیستی ادعا کند که بدلیل فقدان یک حزب کمونیستی واقعی از عضو شدن در یک حزب کمونیستی امتناع میکند، خود وظیفه دارد که برای یک تشکیلات کمونیستی واقعی کوشش کند. اما من فکر نمیکنم بتوان در حال حاضر ادعا کرد که همه احزاب ربطی به طبقه کارگر ندارند. من شخصا در حزبی فعالیت میکنم که فکر میکنم نزدیکتر به خواستهاو منافع طبقه کارگراست.واگر اختلافی دارم وظیفه خود میدانم که این حزب را به منافع طبقه کارگر نزدیکتر کنم ویا اگر امکان پذیر نبود خود اقدام به تشکیلاتی بزنم که منافع طبقه کارگر در آن نمایندگی شود.
حزب کمونیست شوروی به رهبری لنین در خارج از حیطه طبقه کارگر فعالیت میکرد. لنین ودیگر انقلابیون در خارج از کشور وظیفه خود میدانستند که باید کارگران را نمایندگی ورهبری کنند.
نمایندگی طبقه کارگر ورهبری کمونیستی -کارگری در خیلی مواقع ربطی به کمیت اعضای تشکیل دهنده آن تشکیلات ندارد.
منافع طبقه کارگرلزوما از وجود خود کارگر برخاسته نمیشود. تشکیلات صرفا کارگری وجود دارند که تقریبا صد در صد اعضای آن کارگران هستند، اما در حقیقت از منافع طبقه سرمایه دار حمایت میکنند. نگاه کنید به تشکیلات اتحادیه های کارگری کشور آمریکا که به اوباما رای میدهد ودر حقیقت بازیچه وحیاط خلوت تشکیلات سرمایه داری است.
نبایست به منافع طبقه کارگر یک برخورد صرفا مکانیکی وفیزیکی کرد.مانند همه پدیده ها در جهان امروز طبقه کارگر ومنافعش بخصوص یک امر علمی وانسانی است که باید همانطور به آن برخورد شود.
نمایندگی طبقه کارگر از مواضع انقلابی ورادیکال حزبش مشخص میشود نه تعداد کارگران طرفدارش. اگر ما مارکس را به حق نماینده کارگران جهان میدانیم نه به این خاطر است که مارکس در آلمان بود وهمه طبقه کارگر اورا رهبر خود میدانستند. خیر مارکس هم در خارج کشور بود ومتاسفانه مادام که زنده بود اکثریت طبقه کارگر طرفدارش نبودند. واو بیست سال آخر عمرش را در یک کتابخانه انگلیس مشغول نوشتن کتاب بود. آنچه مارکس را نماینده کارگران جهان کرده ومیکند مواضع سیاسی –اقتصادی ،اجتماعی وانسانی او است.
من فکر میکنم ما هم امروز خوشبختانه دارای حزبی هستیم که از مواضع رادیکال وکمونیستی –کارگری برخوردار است، اگر چه ممکن است مانند مارکس همه کارگران آنرا نشناسند. وظیفه هر انسان آزاده وکمونیستی است که این نمایندگی را به کارگران گوش زد کند وآنان را به منافع ورهبریشان آگاه نماید.
امروز حزبی که طرفدار برابری زن ومرد وهمه انسانها در جامعه است، حزبی که خواهان سرنگونی تمام وکمال حکومت اسلامی است،حزبی که مخالف سنگسار اعدام وتمام قوانین ضد بشری است، حزبی که مخالف به قدرت رسیدن همه جناحهای بورژوازی است، حزبی که خواهان آزادی بی قید شرط بیان وفعالیت سیاسی است وبالاخره حزبی که نماینده واقعی کارگران ومنافعشان است ومیخواهد حکومت را سرنگون کند،وحکومت شورایی را بقدرت برساند، موجود است. باید به آن پیوست وبزرگ وبزرگترش کرد .این تنها راه رهایی طبقه کارگر است.
دوران فعالیت فردی ومستقل خیلی وقت است که بسر رسیده. سوسیالیسم یک جنبش اجتماعی است نه فردی ومستقل. باید متشکل شد وطبقه کارگر را هم متشکل کرد ویکبار وبرای همیشه تشکیلاتهای یک درصدی هارا از حکومت ساقط کرد.این فقط با تشکیلات وحزب ۹۹% در صدی ها امکان پذیر است. جای شما دریک حزب کمونیستی-کارگری خالی است.