خاطراتی از زندگی و مبارزه حسین پیرخضرانیان عزیز

حسین پیرخضررانیان یکی از برجسته ترین شخصیتها و فعالین سیاسی دوران خود در کردستان و کمونیستی بسیار با نفوذ٫ پر انرژی٫ وسخت کوش و یکی از چهره های بسیار محبوب ودرخشان در مناطق مریوان٫ دیواندره٫ و سنندج بود. 
او سخنوری زبردست٫ شیرین زبان و از نفوذ کلام بالایی برخوردار بود. هر وقت در میان جمعی از مردم زحمتکش قرار میگرفت بلافاصله ذهن و توجه همه را به خود جلب میکرد. همیشه و درهمه عرصه های زندگی مردم دخالتگری فعال و پر شور بود. بهترین اوقات زندگیش این بود که در میان انها به کار اگاهگرانه مشغول باشد. مردم او را به عنوان رهبری دلسوز و یارو یاور خود میشناختند.

ده ها محفل وجمعهای مختلف را در شهر و روستاهای کردستان تشکیل داده و آ نها را حول منافع وآ رمانهای انسانی خود متحد و متشکل کرده بود.

خصوصیات برجسته دیگر حسین عزیز سرسختی وآشتی نا پذیری در مقابل هر گونه ظلم و ستم و نابرابری در جامعه بود. سخت در مقابل مرتجعین محلی وافکار وسنتهای رتجاعی و کهنه پرستانه آنها مقابله میکرد. به این خاطر بارها از جانب عوامل و مزدورانشان مورد تهدید قرار میگیرفت.

حسین و سایر همرزمان عزیز دیگرش از قبیل ایوب نبوی٫ مصطفی سلطانیها٫ ذکریا یها٫ بابا حاجیان ها٫ نوروز گنجی٫ و هزاران کمونیست دیگر٫ علیرغم همه نارسایی و محدودیتهای مبارزه آن دوران٫ شخصیتهایی بودند که شبانه روز در تلاش برای ایجاد یک جامعه ازاد و برابر که در ان نه ستمی وجود داشته با شد و نه کسی در فقر و محرومیت زندگی کند٫ بودند. و سرانجام در این راه زندگی بسیار پر بار و متاسفانه کوتاه خود را از دست دادند. یاد و خاطره همه این عزیزان همیشه در دل میلیونها انسان کارگر و زحمتکش زنده خواهد ماند.

بدنبال انقلاب همگانی۵٧ وتصرف قدرت سیاسی توسط یک رژیم هار اسلامی و در ادامه آن لشکر کشی به کردستان و اعدامهای دستجمعی فعا لین سیاسی و همچنین شرایط بسیار متحول بعدی, و از طرف دیگر محدودیت و نا رسایهای خود مبارزه سیاسی آن زمان از قبیل عدم وجود نشریات و یک سنت جا افتاده مبارزه سیاسی ٫ و خیلی عوامل دیگر باعث شد که کثر فعا لین برجسته از جمله حسین پیرخضرانیان برای نسل بعدی تا حدودی نا شناخته بمانند.

همه ما که سالهای زیادی از نزدیک در کنار این عزیزان بودیم باید تلاش کنیم که نقش و جایگاه آنها را در پیشبرد مبارزات آن دوران وکلا اهداف و آرمانهای برابری طلبانه وانسانیشان را آن طوری که واقعا بودند و شبانه روز تلاش کردند را به جامعه و به نسل جوان امروز بشناسانیم.

نوشتن خاطره حسین عزیز و سایر فعالین سیاسی آن دوران هم از نظر عاطفی و هم این که بدونیم که چه نقشی در پیشبرد تحولات سیاسی دوران خود داشتند٫ فوق لعاده مفید و ارزشمند میباشد. به سهم خود سعی میکنم تا جایی که حافظه ام اجازه بدهد به گوشه های از زندگی و فعالیت بسیار پر شور حسین پیرخضری عزیز که خود یک نمونه تیپیک از فعالین سیاسی دوران انقلاب ۵٧ و قبل از آن در کردستان بود بپردازم.

از طرف دیگر باید اجازه ندهیم که بعضی از جریانات ضد مردمی و کهنه پرست از نفوذ و محبوبیت اجتماعی آنها سوء استفاده کنند. و با قرار دادن تصویر و اسامی این شریفترین انسانها در سایتهایشان برای پیشبرد اهداف شوم و ضد انسانی خود وجهه ای در میان مردم کسب کنند.

مشخصا جریان زحمتکشان که جریانی هست بر مبنای کینه و نفرت قوی و قوم پرستی شکل گرفته و در خدمت سیاستهای ارتجاعی نظم نوین رژیم امریکا میباشد, سالهاست که تلاش میکنند که تصویریی وارونه و چهره دیگری از این انسانهای ازادیخواه و شریف را به جامعه بدهند. این توهین و بی حرمتی به هزاران انسان مبارز و کمونیست جان با خته و توهین به همه کارگران و مردم زحمتکش کردستان میباشد. باید جلو این اقدام فرصت طلبانه و رذیل را گرفت. خود حسین عزیز و همه آن انسانهای مبارز و کمونیست سالها در بر علیه چنین جریاناتی مبارزه کردند. مشخصا حسین غزیز موقعی که در سر نژمار مریوان معلم بود منزلش از جانب قیاده موقت( همان حزب دمکرات کردستان عراق) مورد یورش قرار میگیرد. آنها به قصد ترور او آمده بودند. بعدا که ناموفق میشوند همه اسناد و مدارک وسایل شخصی او را غارت می کنند. امروز سران زحمتکشان با در دست داشتن عکس حسین و سایر کمونیستهای کردستان در مراسم سالگرد تولد سران این جریان فوق ارتجاعی ثنا گویی میکنند. باید چهره واقعی آنها را رو کرد.

تا جایی که بیاد دارم حسین پیرخضری ازاوایل دوران دبیرستان با مسایل سیاسی آشنا می شود و همره دوست و همرزم دیرینه اش, ایوب نبوی عزیزو جمع دیگری به فعالیت سیاسی در شهر سنندج می پردازد.
فضای سیاسی سالهای اویل انقلاب بیشتر تحت تآثیر جنبشهای چریکی و آ زاد یبخش دهه ۴٠ و ۵٠ در امریکای لاتین, انقلابات چین و ویتنام و همچنین جنبش آزاد مقاومت فلسطین بود. مشخصا شخصیت مائوو مائوایسم در میان روشنفکران کردستان از نفوذ اعتبار زیادی برخوردار بود. اثار مائو براحتی همه جا پیدا میشد. ولی از انقلاب بلشویکها و سنتهای مبارزاتی آنها تصویر وارونه ای وجود داشت.

در این زمان کردستان از نظر رشد اقتصاد سرمایه داری به نسبت شهرهای دیگر ایران عقب مانده تر بود. هر چند که مدتها از اصلاحات ارضی دهه ۴٠ گذشته بود, ولی هنوز ملاکین و زمین داران بزرگ در منا طق مختلف قدرت داشتند و در کنار این, فرهنگ و سنتهای عشیر تی ماقبل سرمایه داری هم در خیلی جاهها هنوز حکمفرما بود.

در چنین شرایطی حسین و دیگر فعا لین چپ از نظر چهارچوب عمومی فکری و سنت و جنبشهای مبارزاتی که زیر پرچم آن قرار گرفته بودند, وهمچنین محدودیتهای دیگری از قبیل درک محدود از مارکسیسم و نبودن تشکل و سازمان سیاسی … از اشکالات زیادی برخوردار بودند عمدتا آثار دست دوم و تحریف شده ای از کتابهای مارکسیستی در اختیار داشتند. ولی با وجود همه این محدودیت و نارسایها, انها در قالب و ظرفیت فردی, کمونیستهایی بودند که برای از بین بردن هرگونه فقر و نابرابری طبقاتی و برای آزادی و سعادت انسانها شبانه روز در میان توده های مردم فعالیت میکردند. آرزوهای بزرگ انسانی داشتند و مدام در تلاش بودند که به رادیکال ترین ایده و افکار موجود دست پیدا کنند که با روحیه رزمندگی انها سازگار باشد.

در اوایل حسین عزیز بیشتر کتابهای رمان عزیز نسین, صادق هدایت, صمد بهرنگی, تاریخ معاصر شوروی, و کتابهایی راجع به انقلاب چین و ویتنام, همچنین شعر هایی در ووصف زندگی و اوضاع فلاکت بار مردم مثل توتنه وانی هژار( تنبا کو کار فقیر, که تا سالها مثل سرود انترناسیونال در هر جمع و میتینگی قرائت میشد) و غیرو در اختیار داشت. تازه میبایستی نهایت مخفی کاری را هم رعایت کرد تا از چشم ماموران ساواک بدور ماند.

در این زمان من که تازه به سن نوجوانی رسیده بودم در روستای نیزل زندگی میکردم . کاک حسین مرتبا به دیدن ما میامد. و همیشه کتاب و اشعار مختلفی را با خود میاورد. در فرصتهایی که پیش میامد با آن صدای جذاب و شیوای خاص خودش ساعتها برای ما کتاب و شعر میخواند و یا به مسایل اجتماعی مختلف روز می پرداخت. یکی از بحثهای همیشگی آن موقع افشای زورگویان و اربابان محلی ویا ا فکار و سنتهای خرافی وعقب مانده بودند. از این زمان حسین برای من دیگر فقط یک پسر عمه نبود بلکه رفیق نازنینی بود که برای همیشه مسیر زندگیم را تغییر داد. تحت تاثیر شخصیت بسیار جذاب مردمی و اهداف و جهت گیری انسانی او قرار گرفتم. او سنبل همه چیز بود و اوایل پیغمبر گونه دوستش داشتم. بعدا که بیشتر با هم سرو کار پیدا کردیم مثل دو رفیق خیلی صمیمی به هم برخورد میکردیم هر چند اختلاف سنی نسبتا زیادی هم داشتیم.

او از همان دوران اولیه فعالیت سیاسی خود بشدت ضد ستم و نابرابریهای طبقاتی بود. یکی از مشغله های اولیه او این بود که چرا توده وسیعی از مردم روستاها زمین ندارند با وصف اینکه نسل اندر نسل آنها روی این زمین ها کار میکنند. همیشه ورد زبانش بود که هیچ جا ثروتی جمع نمیشود بدون اینکه حق مردم دیگری پایمال نشده باشد. در واقع این گرایش خمیر مایه فعالیتهای بعدی او شد. علیرغم اینکه در آن زمان جو قوی مبارزه چریکی در ایران وجود داشت ولی حسین و سایر همرزمانش در کردستان به فعالیت سیاسی توده ای در میان مردم رویی آوردند. داشتن نفوذ و اعتبار در میان مردم و توجه به مسایل زندگی آنها خصوصا زحمتکش ترین قشر آن, جزو پیش فرض شروع کار و فعالیت سیاسی به شمار می رفت.

یادم میاد که حسین عزیز در ابتدای رویی آ وری به فعالیت سیاسی همراه برادرش احمد پیرخضری (یادش همیشه عزیز وگرامیست) مرتب به روستاهای منطقه کلاترزان میامدند که بدیهی های مردم را بابت خرید از مغازه پدرش جمع آوری کنند. بعضی اوقات من هم همراهیش میکردم . وقتی که وارد منزل مردم میشد و میدید که آنها در چه فقری بسر میبرند, اصلا به روی خودش نمیاورد که برای چه منظوری آمده و معمولا به نوعی آمدنش را توجیه میکرد. البته آنها خوب میدانستند و اگر موضوع را طرح میکردند در مقابل میگفت که بابای من به اندازه کافی دارد . همیشه از این وظیفه که به او سپرده بودند رنج میبرد و میگفت که این کار با اهداف و فعالیتهای من تناقض دارد. در این زمان هنوز گرایش به جریان خاصی پیدا نکرده بود و هیچ سازمان و تشکلی هم در میان نبود. ولی علل عموم ضد وضعیت موجود و خواهان ازادی و برابری انسانها بود.

دقیقا نمیدانم که حسین از چه طریقی و در ارتباط با چه کسانی با مسایل سیاسی آشنا شد. و یا محفل اولیه آنها چه کسانی بودند. ولی میدانم که نزدیکترین دوست دوران دبیرستان او ایوب نبوی بود. رابطه و رفاقت آنها فوق لعاده نزدیک و صمیمی بود. در همه زمینه ها وجوه مشترکی داشتند. هر دو شخصیت بسیار توده ای و با نفوذ با افکار و دیدگاههای مشترک و شیفته فعالیت سیاسی و کار اگاهگرانه در میان مردم زحمتکش بودند. و خصوصیات دیگری از قبیل جدیت, صداقت و پیگیری در امر مبارزه آنها را به هم تنیده بود. بطور واقعی هر وقت میخواهم راجع به حسین خاطراتی را بیان کنم نمیتوانم به ایوب نبوی عزیز فکر نکنم. این دو نفر یار و همرزم دیرینه هم بودند و سالهای سال دوش بدوش همدیگر در شهر و روستاهای کردستان مثل مشعلی درخشیدند و بی امان برای دنیای برابر مبارزه کردند.

حسین عزیز از دوران دبیرستان تصمیم گرفت که در دانشگاه در رشته مهندسی راه و ساختمان ادامه تحصیل دهد. با وجود اینکه یکی از شاگردان ممتاز دبیرستان بود ولی متاسفانه در امتحان کنکور قبول نشد. سالهای بعد برای ما تعریف میکرد که رشته مهندسی را به این خاطر انتخاب کرده بود که از این طریق بتواند در میان کارگران کار و فعالیت سیاسی خود را پیش ببرد. گویا کسانی را می شناخت که با دشتن چنین موقعیتی ارتباط وسیعی را در میان کار گران بهم زده بودند.
وقتی که من وارد دبیرستان شدم مدام تشویقم میکرد که رشته ریاضی انتخاب کنم تا بتوانم در رشته مهندسی راه و ساختمان ادامه تحصیل بدهم. او ریاضیش خیلی خوب بود. با وصف اینکه سالهای زیادی از دوران دبیرستان گذشته بود ولی هر وقت ما مشکل ریاضی داشتیم به او مراجعه میکردیم. با آن چهره خندان و جذابش ساعتها ما را کمک میکرد. چه برای تدریس و یا هر موضوع دیگری که میخواست موضوعی را تشریح کند, روش خاص خودش را داشت. او استاد و کار کشته این بود که هر مسله پیچیده ای را چه تدریس معمولی و یا تبلیع و ترویج مسایل سیاسی را با زبانی ساده, شیوا, و قابل فهم توضیح و حلاجی کند. یکی از دلایل محبوبیتش در میان مردم همین سخنوری و قدرت بیان و شیوای کلامش بود که در کنار خصوصیات و قابلیتهای برجسته دیگرش او را به رهبری محبوب در میان مردم تبدیل کرده بود.
حسین بعدا از شرکت مجدد در امتحانات کنکور صرف نظر کرد و زندگیش را طور دیگری تغییر داد, و شغل معلمی و کار میان مردم روستاها را بر گزید. او ابتدا دو سال در پست سپاهی دانش در یکی از روستا های اسد اباد همدان و گرگان مشغول تدریس شد.

شغل سپاهی دانش و کار در شهرهای خارج کردستان برای حسین خیلی جالب و همراه تجربه های جدیدی بود. طبق معمول و بنا به خصوصیات همیشگیش خیلی سریع با مردم آن مناطق ارتباط وسیعی برقرار کرد و از نفوذ و محبوبیت زیادی در میان آنها برخوردار شد. هر وقت که به سنندج بر میگشت دوستان جدیدی را همراه خود میاورد. از خصوصیات برجسته او بود که همیشه رابطه های جدیدی را بوجود بیاورد و انسانهای مختلفی را به هم متحد و متصل کند.
در این سالها او پلی شد بین همدان, گرگان, و سنندج. برایش فرقی نداشت که انسان در کجا زندگی میکند. چیزی که واقعا از همان ابتدای فعالیت سیا سیش امر او بود, آگاه و متحد کردن مردم زحمتکش برای یک زندگی انسانی بود.

نا گفته نماند که در سالهای دهه ۴٠ به بعد بخش وسیعی از روشنفکران کردستان به شغل معلمی و کار در میان مردم زحمتکش روستاها رویی اوردند. ظاهرا هیچ تشکیلات سیا سی در میان نبود که به آنها خط و جهت بدهد ولی اکثرا اهداف و خط مشترکی داشتند. هر چند محفل در ارتباط با هم بودند. بخصوص سالهای ۵٠ به بعد اکثر روستاهای کردستان زیر پوشش آنها قرار داشت. تا جایی که اطلاع داشته باشم حسین و اکثر آنها از سر داشتن شغل و امرار معاش شغل معلمی را بر نگزیدند, بلکه اگاهانه و به خاطر کارو فعالیت سیاسی در میان مردم زحمتکش روستاها به این عرصه رویی آوردند.
به هر رو حسین عزیز بعد از دو سال انجام وظیفه در پست سپاهی دانش که جزو خدمت سر بازیش هم بود, در روستای هاله دره از توابع دیواندره معلم شد. دقیقا به یاد ندارم که چه سالی بود, فکر کنم دورو بر سالهای ۵۵ بود. بعد از ان به روستای گزان و سپس روستای سر نژمار از توابع مریوان منتقل شد.

در روستای هاله دره داستانهای زیادی زیادی داشت که مرتبا برای ما تعریف میکرد. حسین همیشه این داستانها را با شیرین زبانی و با جزئیات کامل برای دیگران تعریف میکرد. در ابتدای ورود طبق معمول, خان و زمینداران بزرگ روستا با حسین تماس میگیرند و انتظار داشتند که او زیر نظر و تحت کنترل آنها باشد. غافل از اینکه با چه شخصیتی طرف هستند. حتی در خواست کرده بودند که بعضی از بچه ها را به مدرسه راه ندهد. حسین عزیز خیلی سریع و سفت و محکم و با شهامت در مقابل آنها ایستادگی میکند و به انها میگوید که او معلم کل روستاست و برنامه و نقشه خودش را پیش میبرد. مدتی با آنها دست و پنجه نرم می کند. البته به کمک و همکاری بخش عمده مردم روستا. گویا در روستاهای دیگر کسانی بودند که زیر نطر اربابان روستا عمل میکردند و مردم هم دل خوشی از آنها نداشتند. بعدا بعضی از مردم برای حسین تعریف میکردند که چگونه در ابتدای کار به او اعتماد نداشتند. برداشت آنها این بود که حسین نقشه ای زیر سرش هست که اینقدر با آنها نزدیک و صمیمی برخورد میکند.

طولی نکشید که حسین عزیز اکثر مردم روستا را دور خودش جمع کرده و مردم مثل مردمک چشمشان او را دوست داشتند. و ارباباب و خانها هم هر چه بیشتر منزوی تر شدند. محبوبیت حسین فقط به این روستا محدود نماند بلکه سریعا در بخشهای مختلف دیواندره هم شهرت و نفوذ وسیعی پیدا کرد. در کنار کار روتین تدریس شبانه روز با مردم زحمتکش تماس داشت و در میان آنها علیه ظلم و ستم رژیم شاهی و ارباب و زمینداران و افکار ارتجاعی سنتهای کهنه پرستانه آنها تبلیع میکرد. مردم هاله دره و روستاهای اطراف وسیعا تحت تاثیر فعالیت حسین و سایر معلمان کمونیست متحد میشوند و مرتجعین محلی هم دیگر نمی توانند کاری را پیش ببرند. هر چند در گوشه و کنار هنوز از پشتیبانی ماموران ژاندارمری هم برخوردار بودند. ولی اکثرا یا به شهر ها کوچ میکنند و یا بی خاصیت به زندگی خود درروستا را ادامه میدهند. توازن قوا و جو و فضای ورستاها بکلی عوض می شود. حاصل کار و فعالیت خستگی نا پذیر حسین و سایر عزیزان باعث میشود که جنبشهای دهقانی و مصادره زمینهای ملاکین در گوشه و کنار کردستان در اوایل و بعد از انقلاب ۵٧ وسیعا راه جریان پیدا کند.

در ضمن کاک حسین در میان معلمان منطقه دیواندره نیز از نفوذ و اتوریته زیادی بر خوردار بود و به نوعی در میان بخشی از آنها نقش سازمانده و هدایت کننده را داشت. البته با همکاری دوست و همرزمان عزیزش ایوب نبوی و جمیل ذکریایی. ایوب در شهر دیواندره کارمند بود. و جمیل هم در روستاهای دیواندره معلم بود. که در گزان همراه حسین تدریس میکرد.

منزل حسین همیشه پر بود از مردم روستا خصوصا جوانان. آنها برای همه امورات زندگی خود به او مراجعه می کردند و حسین هم با آغوش باز به مسایل مردم می پرداخت و در تمام امورات زندگی آنها دخالتگری دلسوز بود. زن و مرد پیر و جوان او را چراغ راهنمای زندگی خود میدانستند و به او اعتماد کامل داشتند. خیلی مواقع پیش می آمد که مریضی را با خود به شهر سنندج میا ورد. یا به ما سفارش می کرد که آنها را پیش دکتر ببریم. دکتر لطف لا نژادیان ( یادش همیشه در دلها زنده خواهد ماند) هم از دوستان نزدیک حسین و ایوب بود که به طور مجانی اکثر سفارشات آنها را انجام می داد.

برای حسین بودن و فعالیت اگاهگرانه در میان مردم زحمتکش مثل یک وظیفه تشکیلاتی و سازمانی نبود. اینکه بلا خره باید وظیفه ای را که به عهده اش سپرده اند انجام بدهد. بلکه خود علاقه عجیبی به آن داشت. ساعتها پای درد دل مردم می نشست و یا به کار روشنگری و تبلیغ علیه افکار و سنتهای خرافی می پرداخت. در کنار دلسوزی و دخالتگری در زندگی مردم, از نظر طرز بیان و مهارت در سخنوری و شیرین زبانی همه جا شهرت پیدا کرده بود. خصوصا با قیافه جذاب و دوست داشتنی و چهره همیشه خندانش. با چه شوره حرارتی به مسایل مردم برخورد میکرد.

حسین عزیز از نظر مسایل فردی و شخصی به خودش توجه نمیکرد. تمام زندگیش تحت شعاع کار و فعالیت سیاسی در روستاها بود. بهترین تفریحش بودن در میان مردم و زندگی کردن با آنها بود. و زمانی هم که در اثر فشار خا نواده و بعضا اشتباه خودش تصمیم به ازدواج گرفت که ١٨٠ درجه با هم اختلاف داشتند. آنها دو تیپ کاملا متفاوت و با سلیقه های مختلف بودند. موقعی که در روستای هاله دره زندگی می کردند, حسین انتظار داشت که همسرش هم مثل خودش در میان مردم دخالتگر و با آنها رفت و آمد نزدیکی داشته باشد. به هر حال بعد از مدت کوتاهی آنها از هم جدا شدند. بعدا حسین عزیز هیچوقت رسما ازدواج نکرد ولی در دوران انقلاب با رفیق عزیزش فریده ذکریایی تصمیم داشتند ازدواج کنند. که متاسفانه به وقوع نه پیوست, فریده عزیز همراه جمعی از همرزمانشان که عازم کمک رسانی به مردم ترکمن صحرا بودند در اثر تصادف جان باخت. یادشان همیشه زنده خواهد ماند.

در آن زمان این بی توجهی به خود و تزکیه نفس و محرومیت کشیدن و دور بودن از زنگی شهری و غیره یکی از اشکالات عمده اکثرفعالین بشمار می رفت. مثلا بیشتر به موسیقی فولکلوریک محلی که انعکاسی از زندگی زحمتکشان روستاها بود توجه می کردند و یا اینکه کمتر به سینما می رفتند. و …

حسین بعد از هاله دره همره رفیق عزیزش جمیل ذکریایی به روستای گزان در همان منطقه می روند. در روستای گزان هم در میان مردم از نفوذ وسیعی برخوردار می شوند و مورد اعتماد مردم قرار می گیرند. در این زمان به یک تجربه جدیدی میرسند, آن هم اینکه به کار گران روستایی (خوش نشین ها, اصطلاحی که برای آنها به کار می بردند. بعضی جاها اصطلاح جو چین بکار می برند). توجه بیشتری کنند. همچنین رفت و آمد به شهر سنندج و تماس با محافل کارگری و فعالین سیاسی را در دستور خود می گذارند. برای این منظور همراه ایوب نبوی در یکی از محلات فقیر نشین سنندج منزلی را اجاره کردند. هر وقت حسین به شهر بر می گشت برای جلسات و روبراه کردن امورات سیاسی خود از این مکان استفاده می کردند. آن موقع یکی از افتخارات من این بود که به آنجا سر بزنم و کلید آنجا را داشته باشم. باید مرتبا در غیاب آنها به آنجا رفت و آمد می کردم تا وانمود کنیم که کسانی در این محل زندگی می کنند و بنوعی طبیعی جلوه کند. با این وسیله زیر نظر مامورین ساواک قرار نگیرد. هر چند که مدت زمان زیادی نگذشت که جو و فضای شهرها بکلی دگرگون شد و فعالیت سیاسی هم تا حدودی وسیع تر و علنی تر پیش می رفت.

در سنندج مدام تیپهای مختلفی به حسین مراجعه می کردند و یا به دید و باز دید دوستان قدیمی و سر زدن به محافل و روابط پیرامونی خود مشغول می شد. منزلشان همیشه موج میزد از زحمتکشان منطقه دیوا ندره و یا دوستان و همکاران خودش در سنندج. ایوب نبوی عزیز همیشه پای ثابت آنجا بود. بعضی وقتها هنوز حسین نرسیده سرو کله ایوب پیدا میشد. از وجود او همه می فهمیدند که کاک حسین داره بر میگردد.
همیشه هم سعی می کرد اوقات معینی را به دیدار خانواده عزیزش در نظر بگیرد. هر چند آنها هیچوقت از بودن با پسر نا زنینشان ( حمه گیان, ا سمی که ما در عزیزش او را خطاب می کرد) سیر نمی شدند و مثل همه پدر مادرها انتظار بیشتری داشتند که با آنها وقت بگذارد. ولی علیرغم اینکه خانواده اش را عمیقا دوست داشت و به آنها عشق می ورزید ولی عملا به دلیل درگیر شدن در کار و فعالیتهای روزمره ا ش کمتر انتظارات آنها را جوابگو بود. فکر می کنم این در مورد همه فعالین سیاسی آن دوران صدق می کرد..

محافلی که در این مقطع در شهر سنندج با آنها رابطه داشت عمدتا کار گرانی بودند که از روستاها کنده شده و در حاشیه شهر زندگی میکردند و یا جوانانی بودند که برای ادامه تحصیل به شهر آمده و اکثرا تحت تاثیر او و سایر معلمان دیگر به فعالیت سیاسی رویی آورده بودند.

گاها پیش می آمد که در خیابانها قدمی بزنیم, از همه طرف به دیدار او می آمدند. چه از دوستان قدیم و یا زحمتکشان منطقه دیواندره. به زحمت می شد که نیم ساعت با هم گپی بزنیم. قیافه های اکثر معلمان سیاسی که از روستا ها بر گشته بودند از دور نمایان بود. معمولا هر کدام جمعی از زحمتکشان روستا را با خود داشتند.

از نیمه دوم دهه ۵٠ به بعد فعالیتهای سیاسی حسین و ایوب خیلی متمرکز وهدافمند تر پیش می رفت. بیشتر از پیش در شهر سنندج ظاهر می شدند. بخصوص فضای سیاسی در سراسر ایران باز تر شده بود. آنها مدام در میان محافل پیرامونی خود در تماس بودند و بکار روتین تبلیغ و روشنگری به سبک آن دوران شبا نه روز مشغول بودند. شبکه های وسیعی از کرگران و روشنفکران را زیر نفوذ خود داشتنند. آنها از ظرفیت و توان بالایی در جذب و متحد کردن مردم به اهداف و آرمانهای خود برخوردار بودند. تقریبا سرا سر کردستان چنین شرایطی را داشت که روشفکران و فعالین کمونیست بدون هیچ نشریه و سازمان و تشکلی و بنا به ابتکارات فردی خود بصورت محافل و گروههای مختلف فعالیت کنند. بعضا دامنه و نفوذ این شبکه ها شهرهای دیگری را هم در بر میگرفت. حسین و ایوب عزیز چنین شبکه هایی را تشکیل داده بودند.

در یکی از این سالها حسین به مریوان , به روستای سر نژمار منتقل می شود. هر چند برادرش احمد پیرخضری هم در مریوان زندگی می کرد ولی خانواده اش با این ا نتقال خیلی مخالفت کردند. آنها او را تشویق می کردند که همچنان در دیواندره بما ند, چون فکر میکردند که آنجا هم به سنندج نزدیکتر بود و هم اینکه به نسبت مریوان جای امن تری بحساب میاید. ولی حسین عزیز تصمیم خودش را گرفته بود. بعد از مدت کوتاهی در سرنژمار و منا طق دوره بر آن نفوذ وسیعی در میان مردم زحمتکش پیدا کرد و تاثیر عمیقی در اگاه و متشکل کردن مردم و افشای هر چه بیشتر مرتجعین و سنتهای قرون وسطایی آنها را داشت به همین خاطر چندین با ر مورد تهدید و توطئه مرتجعین و مزدوران و بسته به رژیم وقت قرار گرفت.
یکی از آن روزها هنگامی که حسین ازشهر مریوان با یک موتور سیکلت عازم سر نژمار بود, چند نفر از مرتجعین و مزدورانشان در محلی برای او کمین می گذارند و به قصد ترور به او حمله ور میشوند. خوشبختانه حسین عزیز موفق می شود که از این مهلکه جان سالم بدر ببرد. این خبر سریعا میان فعالین مریوان در سطح وسیعی پخش می شود و که اکثرا هم از دوستان نزدیک حسین بودند. این عزیزان جلسه می گیرند و به این نتیجه می رسند که هر چه زود تر عاملین این توطئه را گوشما لی بدهند. و موفق هم می شوند طوریکه آنها دیگر جرات ابراز وجود نکردند. و تا بعد از انقلاب ۵٧ و تصرف شهر مریوان جو وفضای شهرو توازن قوای آن در دست کمونیستها و مردم آ زادیخواه بود. مورد دیگر حمله نیروهای مزدور قیاده موقت به منزل حسین در سر نژمار بود. آنها می خواستند اورا ترور کنند ولی موفق به این کار نمی شوند ولی تمام مدارک وسایل شخصی او را غارت می کنند.

در مریوان سابقه مبارزات مردم با ملاکین و زمینداران, مشخصا مبارزات دهقانان دارسیران برای باز پس گرفتن زمینهایشان واز طرف دیگر وجود مرتجعین محلی و فکار و سنتهای عقب مانده آنها و همچنین هم مرز بودن مریوان با عراق و رفت و آمد های انواع نیرهای اپوزیسیون کرد از قبیل قیاده مو قت ( از مزدوران همیشه در کمین برای ضربه زدن به فعالین کمونیست و پیشرو ) و اتحادیه میهنی و … مریوان را به یکی از کانونهای مبارزاتی تبدیل کرده بود. فعالین کمونیست هم در این میان از نفوذ اجتماعی خیلی وسیعی در شهر و روستاها برخوردار بودند. در چنین شرایطی حضور حسین در مریوان این جبهه را بیشتر قویتر کرد. او بعد از مدت کوتاهی یکی از چهرهای محبوب و درخشان سرنژمار و کلا منطقه مریوان شد. خصوصا در میان رهبران و فعالین مبارزاتی آنجا نفوذ و اتوریته زیادی داشت. بطویکه در جریان انقلاب ودر ادامه آن تشکیل اتحادیه دهقانان و داشتن مقر و فعالیت علنی در یکی
از شخصیتهای اصلی مبارز این دوره بود

با گسترش دامنه فعالیتش در این دوره و نزدیک شدن به انقلاب ۵٧ و باز شدن عرصه های جدید مبارزه, حسین فکر می کرد که تدریس در روستا ها دیگر فعالیتی محدود و به نوعی در مقایسه با عرصه های دیگر کار دست و پا گیره. در این زمان با ایوب کماکان رابطه تنگا تنگی داشتند. آنها برای جوابگویی به نیازهای ایندوره خوداقدام به خرید یک دستگاه ما شین کردند. تویوتا دو کابینه آنها مدام بین دیواندره, سنندج , و مریوان در رفت و آمد بود. آنها در تدارک کار های بزرگی بودند که بعدها معلوم شد که در تدارک فراهم کردن ملزومات یک نیروی مسلح بودند

در ابتدای شروع انقلاب موجی از زندانیان سیاسی آزاد می شوند از جمله بنیان گذاران محفلی که بعدها سازمانی به اسم کومله را رسما تشکیل داداند. حسین و ایوب از همان شروع فعالیت به اسم کومله به عضویت آن در میایند. در این موقع در همه شهرهای ایران و کردستان مبارزات علیه رژیم شاه به اوج خود می رسد. و انقلاب شروع می شود. در این اثنا اتحادیه دهقانان مریوان با ابتکار و رهبری فواد مصطفی سلطانی عزیز تشکیل می شود. در یکی از جلسات اولیه آن که در روستای بیلو در منطقه مریوان بر گزار شد حسین بعنوان یکی از تشکیل دهندگان این اتحادیه سخنرانی می کند.
سپس اتحادیه دهقانان بصورت مسلحانه در روستاهای مریوان به گشت سیاسی مشغول می شود. ولی حسین عزیز در شهر مریوان مانگار می شود و امورات شهررا به همراه رفقای دیگرش سازمان می دهد. اداره شهر دست آنها و سایر مردم بود تا اینکه نیروهای رژیم جمهوری اسلامی در سال ١٣۵٨ به کردستان حمله می کنند و در یکی از آن روزها حسین عزیز همراه جمع دیگری از بهترین همرزمانش توسط نیرهای اسلامی دستگیر و بدون هیچ محاکمه ای و به دستور جلاد وقت خلخالی اعدام می شوند

یاد حسین عزیز و همه همرزمانش دیگرش که سراسر زندگیشان را برای آزادی وعدالت اجتماعی و خوشبختی مردم وقف کردند گرامی باد.

May 2007
حسین احمدی نیا
Hossein_ah2005@yahoo.ca