دیوار نقاشی کودکان

“دیوار نقاشی کودکان”

نزدیکی مرز جنگ
یه دیوار بود
کودکان روزی برای همیشه
آن را نقاشی کردن
کودکی تا خواست
گنجیشک کشید
زرد
قرمز
آبی
سفید
بی هراس از سقوط
پرواز میکردن
بدون آنکه به مرزی بخورند

کودکی خواهرش را کشید
که ناله میکرد
وموهایش پریشان بود
صدای خش خش موهای خشکش
آسمان نقاشی را گرفته بود

کودکی خویش را کشید
که به گنجیشک های مجاور
خیره شده بود
گنجشکی سفید را دوست داشت
وازپشت خرابه ی دیوار به آن مینگریست

کودکی مادرش را کشید
که غمناک بود
پشت غم های مادرش
پدرش را کشید
که میرقصید

دختری تمام سهم نقاشی اش
را سبز کرد
انعکاس رنگ سبز در نگاهش موج میزد
به بقیه گفت:
چشم پسر همسایمون مثل دیوار سبز است
من میخوام سبز شوم
من میخوام سبز شوم
من پسرهمسایه را دوست دارم
من گوشه ی سبز دیوار را دوست دارم
من گوشه ی خراب شده ی سبز را دوست دارم
a
“علی رسولی”(نزار)