مارکسیسم فرانگر است ( پوزیتیویسم پنهان در « مارکسیسم » تجدیدنظرگرایان ) … بخش پایانی

چنین نیست که ملایان ِ فلسفه این حقایق را ندانند ؛ خوب می دانند ، اما تعلقات و پراگماتیسم ِ حزبی حکم می کند که همه ی حقیقت را نگویند ، و آن بخش از حقیقت را که با عملکرد و گرایش های سکتاریستی شان همخوانی ندارد لاپوشانی کنند . مائوییست ها هم در وفاداری به تئوری های مارکسیستی ، کارنامه ای بهتر از توده ای ها ندارند . آنها درمکتب ِ تفکر توده ای ( لنینیسم ) و « سوسیالیسم ِ » عجیب الخلقه ی بورژوایی – دهقانی آموزش دیده و بزرگ شده اند . اگرچه با آنان در نوع ِ جهش از راه رشد ِ غیر سرمایه داری به سوسیالیسم – یعنی غوره نشده مویز شدن ! – اختلاف نظر دارند . اختلاف شان هم بر سر ِ آموزه های مارکس نیست ، بلکه از اختلاف نظر میان ِ دو حزب « کمونیست » شوروی و چین بر سر ِ این مساله ناشی می شود که کشور و جامعه ای که می خواهد یا باید سرمایه داری را طی نکرده به سوسیالیسم جهش کند ، وابسته به چین است یا شوروی . معنای این اختلاف نظر ، و هر اختلاف ِ نظر دیگر میان این دو بینش ِ پوزی تیویستی – تجدیدنظرگرا ، با داعیه ی مارکسیسم ، این است که آنها سکتاریسم ِ سازمانی ، و وابستگی ِ به این دو قدرت ِ جهانی را به وحدت ِ طبقاتی و انترناسیونالیسم ِ پرولتاریایی که ستون اصلی و نگهدارنده ی جهان بینی مارکسیستی است ، ترجیح می دهند .
مائوییست ها ، همچون توده ای ها معتقدند :
« در کشورهای تحت سلطه ی امپریالیسم – مستعمرات و نیمه مستعمرات – انقلاب رهایی بخش ملی و ضدامپریالیستی به مرحله ی نوینی گام می نهد . … لنین و استالین با جمع بندی از اهمیت تاریخی و جهانی ِ انقلاب اکتبر خاطرنشان ساختند که کمونیست ها و پرولتاریای کشورهای تحت سلطه ی امپریالیسم که اکثریت جمعیت آنها را دهقانان تشکیل می دهند ، می توانند به اتکای تئوری و پراتیک عام ِ کمونیسم و تطبیق آن با شرایط ِ ویژه ی خود و به کمک پرولتاریای بین المللی و کشورهای سوسیالیستی ، پس از طی مراحل معین تکامل بدون گذار از جامعه ی سرمایه داری به کمونیسم نایل آیند . مائوتسه دون به اتکای آموزش های لنین و استالین ، قانون مندی و چگونگی ِ انجام انقلاب در جوامع تحت سلطه ی امپریالیسم را نشان داد و بدین سان مارکسیسم را در پراتیک ِ تلفیق آن با مسایل مشخص انقلاب چین و انطباق آن با مسایل انقلاب دوران ما و امر ِانقلاب ِ خلق های ستمدیده بسط و تکامل و به مرحله ی عالی تری ارتقا داد [ به زبان خودشان یعنی در آن تجدیدنظر کرد ! ] » . ( مبانی و مفاهیم مارکسیسم . ص ١۵۶­١۵۵ . درون کروشه از من است . ) .
نتیجه ی جهش ِ بدون ِ سپری کردن ِ دوران ِغورگی ، به عصر ِ بلوغ ِ مویزی – یعنی عرض ِ اندام ِ غوره ها در برابر ِ قوانین پرزور ِ دیالکتیک ِ ماتریالیستی – را هم در شوروی و جمهوری های اش و هم در چین که هر دو ادعای رهبری ِ جهان ِ سوسیالیسم را داشتند دیدیم . دیدیم که چگونه تفکر ِ لنینیستی فرمول بندی ِ دروغین خود در مورد انقلاب و جهش از فرماسیون پیشاسرمایه داری به سوسیالیسم را به جای فرمول بندی علمی مارکس – انگلس قرار داد و ناکام شد . در واقع می توان پست مدرنیسم ِ ارتجاعی را هم شکل دیگری از راه رشد غیرسرمایه داری ، یعنی عبور از مدرنیته بدون ِ نیاز به از سرگذرانی ِ آن دانست . هرچند راه رشدی ها در ادعا با آن مخالف باشند . هر دو نظر تکنولوژی پیشرفته را غیرضروری و نالازم می دانند . ده ها سال است لنینیسم و تفکر توده ای با نام مارکسیسم ، چنین آگاهی های دروغینی به پرولتاریای جهانی و طبقه ی کارگر ایران تحویل داده و هنوز هم می دهد .
پراگماتیسم ِ لنینیستی – و تفکر توده ای ، با نگرش ِ پوزی تیویستی و منحصر نمودن ِ شناخت به زمان و مکان ِ در دست رس و دیدرس ، برخلاف ِ ادعای اش شناخت ِ تئوریک ِ ماتریالیستی دیالکتیکی را زیر سوال می برد و تنها برای اشکال ِ موجود و هم اکنون ِ تاریخی اعتبار قایل است . تفکری که با همه ی ادعاهای دروغین اش ، نمی تواند با فرانگری ِ اندیشه ی مارکس و انگلس همخوانی و همسویی داشته باشد .
تفکر توده ای ، هرکجا مقتضیات حزبی – و نه حقانیت ِ پرولتری و مارکسیستی – ایجاب نماید ، به طور علنی و بی رودربایستی ، در بیان ِ فلسفه ی مارکسیستی تقلب می کند و از آن آمیزه ی ناهمجوشی از ایده آلیسم و ماتریالیسم به قصد ِ خوش خدمتی به ارتجاع می سازد ، و ابایی ندارد که نام ِ این ترکیب نا همجوش ماتریالیسم و ایده آلیسم را بگذارد : غنی کردن و ارتقای مارکسیسم . گویا چون دوران ، دوران ِ امپریالیسم است ، و باید مارکسیسم ِ « عقب مانده از دوران » را با شرایط ِ مشخص ِامروز همساز نمود ، می توان اصول و قوانین و تئوری های علمی را هم دستکاری کرد و بر ایده های هزار سال پیش منطبق نمود . یا برعکس ، برای غنا بخشیدن به مارکسیسم آن ایده ها را بر مارکسیسم مونتاژ کرد . نمونه ی این ترکیب های ناهمجوش که بنابر مصلحت ِ حزب توده در مقاطع تاریخی و صرفا به دلیل ِ بده بستان های حزب با حاکمیت ها اتفاق افتاده کم نیستند . از جمله : احسان طبری در « نوشته های فلسفی و اجتماعی » در آغازگاه ِ کتاب ، در مقاله ای با عنوان ِ « حرکت یا جنبش » که قرار است درباره ی اصول ِ دیالکتیک ِ ماتریالیستی و اشکال ِ حرکت باشد ، در بالای مقاله آیه ای قرآنی را آورده است : « و تری الجبال و تحسبها جامده و هی تمر مرالسحاب » ، عینا به همین شکل ، و در پایین توضیح داده است ، کوه ها را می بینی و آن ها را جامد و ساکن می شماری و آن ها چون ابرها در گذرند . از سوره ی نمل . آیه ی ٩٠ .
طبری در شروع بحث می نویسد : « در جریان ِ بحث های ایدئولوژیک ، مخالفین دیالکتیک ِ مارکسیستی ، توجه خاصی به مساله ی حرکت یا جنبش و مساله ی خود جنبایی یا اتودینامیسم که از اصول دیالکتیک ِ مارکسیستی است معطوف می دارند . دلیل این امر آن است که آن ها تصور می کنند که قبول ِ خودجنبایی ِ سیستم ِ هستی از طرف مارکسیست ها ترفندی است برای انکار ِ نقش ِ قادر متعال به عنوان ِ علت ِ تامه ی حرکت و تغییر . … » ( نوشته های فلسفی و اجتماعی . بخش دوم . ص ۴۴ ) .
مفهوم ِ تلویحی ِ دوپهلوی ِ هم خدا و هم خرمای دوالیسم ِ توده ای آن است که : درست است که مارکسیست ها به دیالکتیک ماتریالیستی اعتقاد دارند ، اما این دلیل نمی شود که آن ها قادر متعال را به عنوان ِ علت ِ تامه ی حرکت و تغییر قبول نداشته باشند . می توان هم به دیالکتیک ِ مارکسیستی اعتقاد ِ علمی ، و در همان حال به قادر متعال ایمان ِ قلبی داشت .
می نویسد : « اگر به آن ها – یعنی به مخالفین دیالکتیک – بگویید که قبول ِ اصول ِ علمی و تجربی خللی به ایمان وارد نمی سازد توجهی به شما نمی کنند . » .
در سراسر ِ بحثی که قرار است ماتریالیستی و مارکسیستی باشد ، طبری تا آنجا که توانسته به ایده های مذهبی و به ویژه به متفکران ِ مسلمان امتیاز داده ، و با همان ادبیات و شیوه ی استدلال دئیستی و دوالیستی ( دوانگار ) که خدا را علت ِ تامه ای می داند که یکبار برای همیشه ماده ی در حرکت را خلق کرده ، آن را با قوانین اش به حال ِ خود گذارده ، و خود برای همیشه از دخالت ِ در امور جهان کناره گرفته است ، و این را می گوید وحدت ِ علم و ایمان .
جالب است که از این دیدگاه : اختلاف ِ دیدگاه ِ فلسفی و هستی ِ شناختی ماتریالیسم دیالکتیک با آنچه او آن را سریان جوهر صدرالمتالهین – ملاصدرا – می نامد ، تنها یک اختلاف برداشت ساده از حرکت است ، که او تلاش می کند آن را برطرف سازد ، که صد البته بجز با سفسطه و باج دهی از کیسه ی مارکسیسم به ایده آلیسم مذهبی شدنی نیست .
در این دوالیسم بورژوایی ِ هم خدا و هم خرمای توده ای ، ملاصدرا و ملاحسن ِ فیض کاشانی صاحب کتاب اصول المعارف در کنار انگلس قرار گرفته اند ، تا بدعت گذار توده ای بتواند مارکسیسم مارکس و انگلس را در عصر امپریالیسم به یاری ملایان غنی سازد و ارتقا دهد !
در اصل ، این دوالیسم ِ فلسفی ِ حزب توده ، یعنی همامیزی ( همزیستی ) ماتریالیسم و ایده آلیسم ، بازتاب ِ ذهنی ِ تز معروف ِ همزیستی ِ مسالمت آمیز در سیاست ِ حزب ِ « کمونیست » شوروی و حزب های دنباله روی آن است . همزیستی ِ مسالمت آمیزی که در آن ، با خواندن ِ سوره ی فاتحه ، فاتحه ی ماتریالیسم دیالکتیک و مارکسیسم هم خوانده می شود !
این فاتحه ، به اعتراف ِ محمدعلی عمویی از اعضا و کادرهای رهبری حزب در گفت و گویی با مجله ی مهرنامه از همان سال های آغازین ِ ایجاد حزب توده خوانده شد :
« حزب در دهه ی ١٣٢٠ خیلی رعایت ِ وجه ِ مذهبی را می کرد . حتا در ایام تاسوعا و عاشورا مراسم عزاداری برگزار می کرد . » . (مهرنامه ١۶ . آبان ١٣٩٠ . ص ١٢۵ ) . مراسم ساده ای که چند دهه بعد در تکامل ِ خود به جایی رسید که شعار حزب شد : « حزب فقط حزب … رهبر فقط … » ، و هر نیروی سیاسی ِ چپی را که چنین شعاری نمی داد و شعار سازمانی ِ خود را که عمدتا در هواداری از طبقه ی کارگر و زحمت کشان بود ، می داد ، متهم به نوکری ِ امپریالیسم می کرد .
تفکری که جهان بینی علمی را تابع علت تامه یا اراده ی فعال مایشای خداوند می کند ، و در سیاست همزیستی مسالمت آمیز کار و سرمایه را تبلیغ می نماید ، تفکری که در مارکسیسم تجدیدنظر می کند تا به کارگران بقبولاند دوران مارکس و انگلس به سر آمده و قوانین دیالکتیک ماتریالیستی عمومیت و جهانروایی ندارد ، تفکری که تضادها را با هم آشتی می دهد و بخشی از تضاد آنتاگونیستی را به صلاحدید خود غیرآنتاگونیستی و حتا پیشرو قلمداد می کند ، تفکری که مصالح جامعه و بشریت را به منافع حزبی و سکتاریستی خود وابسته می کند ، تفکری که در تحلیل های جامعه شناختی اش هرآنچه را که ذهنی است بر هرآنچه که عینی است تقدم می بخشد و اراده ی معطوف به قدرت خود را بر قوانین و ضرورت های تاریخی مقدم می داند ، بورژاوزی ِ ارتجاعی را به بورژوازی خوب وبد ، ناسیونالیسم ِ ارتجاعی را به ناسیونالیسم خوب و بد ، میهن پرستی ارتجاعی را به میهن پرستی خوب و بد ، افیون ِ دین و مذهب را به افیون خوب و بد ، سرمایه داری ارتجاعی را به سرمایه داری ِ خوب و بد ، یعنی به طور کلی واپس گرایی را به واپس گرایی خوب و بد تقسیم می کند تا بخشی از آن را متحد طبیعی ِ خود در کسب قدرت ِ سیاسی – به اعتبار نام ِ پرولتاریا و مارکسیسم – نماید ، چنین تفکری هرگز نمی تواند مخالف ِ امپریالیسمی باشد که تکیه گاه و جاده صاف کن اش در همه ی کشورها همین متحدان ِ طبیعی ِ او هستند .
تفکر توده ای ، چنانچه خود به ما نشان داده ، در عمل همرای و متحد طبیعی ِ همه ی انواع واپس گرایی و تجاوز به حقوق انسان ها و سرکوبگری ها ، یعنی همه ی آن اقدامات عملی است که نظام سرمایه داری در همه ی اشکال پیشرفته و عقب مانده اش برای ادامه ی بقای خود در همه ی کشورها به آنها دست زده است .
چنین تفکر ِ دوالیستی که در یک دست کتاب مقدس و در دست ِ دیگر مانیفست کمونیست دارد ، آن هم در جهانی که در آن دو طبقه با دو ایدئولوژی ِ ناسازگار و آشتی ناپذیر وجود دارد ، که در دست ِ یکی کتاب مقدس برای فریبکاری و در اسارت نگهداشتن است ، و در دست ِ دیگری مانیفست کمونیست برای رهایی ِ بشریت ، تفکری ایده آلیستی و بورژوایی است که هدفی جز دوام و بقای سلطه ی سیاسی و ایدئولوژیک ِ طبقه و نظام مسلط یعنی سرمایه داری و امپریالیسم ندارد .
در مقابل ِ چنین تفکر ِ ایستانگر و واپس گرایی ، کارگران ِ آگاه ایران با مارکسیسمی فرانگر و آینده گرا قرار دارند که هوشمندانه تاریخ و جغرافیای مبارزه ی طبقاتی را در همه ی ابعاد سیاسی ، ایدئولوژیک و جهانی ( انترناسیونالیستی ) اش مطالعه می کنند و زیر نظر دارند . اکنون این بخش ِ آگاه ِ نیروی کار است که می داند طبقه ی او به مثابه طبقه ای جهانی باید به نیروی مادی و جهان بینی ِ علمی ِ خود رها شود . طبقه ای که اگر به فلسفه و جهان بینی ِ علمی ِ فرانگر ، یعنی آموزه های مارکس و انگلس مجهز شود و آن را چراغ ِ راهنمای خود کند ، می تواند جهان ِ تقسیم شده میان سرمایه داران و امپریالیست ها را از آن ِ خود ، و از آن ِ تمام بشریت نماید .