مارکسیسم فرانگر است .(پوزیتیویسم ِ پنهان در « مارکسیسم » تجدیدنظرگرایان) … بخش۴

مارکسیسم فرانگر است .

( پوزیتیویسم ِ پنهان در « مارکسیسم » تجدیدنظرگرایان )

بخش ۴

نقض ِ قانون ِ دیالکتیکی ِ نفی و نفی ِ نفی :

نفی و نفی ِ نفی ، برآمد ( منتجه ی ) حرکت ِ دیالکتیکی در همه ی شکل های نمودین ِ آن است .

نفی ، شدن است از این به آن . آن ی که سپس خودش این می شود برای آن ِ دیگر ( نفی نفی ) . حرکتی که تا پایان ِ یک پروسه ی فعال ادامه دارد . پروسه ای که از آغاز تا پایان اش ، هر این ، یک آن ( دگر ِ ) بالقوه است . به گونه ای که در هر فرایند ِ کامل ، چند یا بسیار این ِ بالفعل و آن ِ بالقوه وجود دارد ، اگر فرایند دچار ِ گسست ِ پیوستار ِ ارگانیک به دلایل ِ خارج از کلیت اش نشود . چرا که شرط ادامه ی حرکت ، پیوستاری ِ ارگانیک ِ همه ی مراحل در عین گسست های مرحله به مرحله ی دگرگشت هاست . از این رو ، با چنین حرکت ِ قانون مند ِ فرارونده و دگرگون شونده ای از بسیار این ها به آن ها ، یا آن های بالقوه در این های بالفعل ، حرکت ِ دیالکتیکی ِ نفی و نفی ِ نفی ، در یک پروسه ی کامل ، حرکتی است غایت مند ، به شرط ِ آن که در پیوستار همبسته اش ، گسست ِ دایم ، یا از هم پاشی ِ سیستمی به علت ِ رویدادهای غیر منتظر که به ندرت روی می دهند و از این رو قاعدتا در روند ِ قانون مند به حساب نمی آیند ، ایجاد نگردد .

جهان ، در عین ِ کثرت و بسیاری ِ نمودها یک وحدت ِ مادی – سیستمی ِ همبسته ی خودگردان است . خودگردانی اش ، معلول ِ کارکرد ِ قوانین ِ دیالکتیکی و تضادهای حاکم بر این کارکردهاست . به بیان ِ دیگر ، قوانین دیالکتیک عامل ِ حرکت ، وحدت ِ تضادمند ، همبستگی نظام مند و خودگردانی ِ تمامی اشکال ِ هستی ِ بالفعل و بالقوه ی ماده است . بدون ِ حاکمیت ِ قوانین دیالکتیک ، جهان یک لحظه دوام نخواهد داشت . این قوانین ، ذاتی ِ جهان ، وحدت دهنده ی مادیت ِ سیستمی و جهت دهنده ی بی آغاز و پایان ِ خودگردانی و خودسامان یابی ِ آن است .

به گفته ی انگلس : « دیالکتیک ، چیزی غیر از قوانین ِ حرکت و تکامل عمومی ِ طبیعت ، تاریخ انسانی و تفکر نیست » . قوانین ، چه در طبیعت ، چه در جامعه به هیچ اراده ی مافوق و بیرون از کرد و کار طبیعت و جامعه وابسته نیستند ، و تنها وقتی به حیطه ی شناخت درآمدند ، انسان می تواند کارکرد و سمت و سوی شان را از آن خود کند .

دیالکتیک ِ نفی  و نفی ِ نفی سو دهنده به حرکت ِ یک پدیده ی خاص در همسویی ِ آن با حرکت ِ عام و کلی ِ جهان ِ مادی است ، و از آن جا که حرکت ِ دیالکتیکی حرکتی فرارونده و تکامل یابنده است ، نفی و نفی ِ نفی در هر پدیده ای بیانگر ِ حرکت ِ پیشرونده و تکاملی ِ آن است . از این رو ، هر رویدادی را که در جهت ِ حرکت ِ فرارونده ی یک پدیده از پست به عالی نباشد ، یا به فراروی ِ آن یاری نرساند نمی توان در زمره ی دیالکتیک ِ نفی و نفی نفی دانست . به ویژه در جامعه ، رویدادهای خلاف ِ جهت ِ روند ِ تکاملی یا ناهمسو با آن از سوی نیروهای واپس گرا بسیار اتفاق می افتد که در نهایت بر خلاف جریان عمومی ِ تاریخ خواهان ِ ایستایی ِ جامعه در همان وضعیت ِ موجود هستند .

تفاوت ِ مارکسیسم با دیگر جهان بینی ها در علمی بودن ، و از این رو شناخت ِ درست ِ روند ِ تکاملی ِ تاریخ است .

مارکسیسم ، تاریخ را یک روند ِ تضادمند ِ والایش یابنده از ساده ترین شکل و محتوا یعنی کمون ابتدایی ، تا پیچیده ترین فرماسیون ِ اجتماعی یعنی کمونیسم می داند . در این روند ِ تضادمند همچون دیگر پدیده های طبیعی ، هر دوران               ( فرماسیون ) اجتماعی  ، بذر ِ دوران ِ بعد از خود را در درون ِ خود دارد ، و آن را تا حد بلوغ می پروراند ، تا آن که زمانی فرا رسد که آن بذر جوانه بزند ، بالغ شود ، و درست در لحظه ای تاریخی که مادر زاینده اش فرتوت و از کار افتاده شد ، آن را نفی کند و خود در جای آن قرار گیرد ، ضمن آن که تمام خصوصیات مثبتی را که از او به ارث می برد ، حفظ کرده و با هستی ِ نوین ِتاریخی ِ خود همساز می کند ، و خصوصیات ناهمخوان با هستی ِ تاریخی ِ والایش یابنده اش را به دور می افکند .

در این فرایند ِ تاریخی ، میان ِ تغییرات کمی و کیفی ، و نفی و نفی نفی به دلیل ِ وحدت ِ خاستگاه ، یعنی وحدت و همبستگی ِ ارگانیک ِ پدیده ی معین تاریخی – اجتماعی ( جامعه ) رابطه ی ارگانیک ( انداموار ) وجود دارد ، به گونه ای که هر تغییری در این ، منجر به تغییر در آن و بالعکس می شود .

از این رو ، باید گفت : قانون ِ دیالکتیکی ِ گذار تغییرات کمی به کیفی ، همان قانون ِ دیالکتیکی نفی ، و این ها همان قانون ِ دیالکتیکی ِ جهش از کهنه به نو هستند ، چرا که منشا ، کارکرد و رویکرد واحدی دارند . نتیجه آن که ، نقض نخستین قانون عام ِ دیالکتیک ِ ماتریالیستی ، آنچنان که پیش تر دیدیم ، با ادعای پوزی تیویستی ِمنطبق نمودن ِ تئوری ِ ناتوان از پیش بینی ِ آینده ی مارکس با شرایط ِ نوین ، نقض ِ دیگر قوانین عام ِ همبسته و همسو با آن را با همان ادعا ، و در نتیجه تجدیدنظر در اصول و قوانین مارکسیستی را در پی دارد . ادعا و عملی که تنها از یک تفکر ِ ایده آلیستی متافیزیکی ِ محدودنگر بر می آید .

مارکس در بحث ِ مشخص از جامعه ی انسانی ، چونان کلیت ِ به هم پیوسته ی تاریخی – اجتماعی ، به دلیل ِ نگرش ِ مونیستی ِ غایت گرای ِ دیالکتیکی ماتریالیستی اش ، توانست قوانین عام ِ روا بر این کلیت ِ به هم پیوسته را از برش ِ تاریخی ِ انسان شدن میمون با کار و سپس پیدایش ِ فرماسیون های اجتماعی – اقتصادی ِ مختلف در دوران های مختلف ِ تکامل ِ جامعه ی انسانی از ساده ترین کمون ، تا عالی ترین دوران ِ تکاملی ِ تاریخ ، یعنی فرماسیون ِ بعد از سرمایه داری را با دقت ِ علوم طبیعی به طور ِ تئوریک تشریح ، یا پیش بینی نماید . در این فرایند ، بنابر قوانین ِ دیالکتیک ، هر دوران ، نفی دوران ِ پیشین و فرابرد ِ آن است ، ضمن ِ حفظ ِ دستاوردهای مثبت و کنار نهادن ِ خصوصیت های منفی و بازدارنده ی آن . مارکس ، این مونیسم و نگرش ِ سیستمی ( کلیت نگر ) را در جامعه ی بشری در گزاره ی زیر از کتاب سرمایه به شیواترین و عالی ترین شکلی بیان می کند :

« در هر مرحله ی معین از تکامل ِ اجتماعی ، نیروهای تولیدی ، شرایط ِ زوال ِ خود را فراهم می سازند ، درست در زمانی که نیروهای تازه در درون ِ جامعه می جوشد و احساس می کنند که جامعه ی موجود مانع ِ رشد و بالندگی آنهاست . پس ، این زمانی است که آن جامعه ( شرایط اجتماعی ) باید نابود گردد ، و نابود می گردد ( خود را نفی می کند ) .

در جامعه ی سرمایه داری ، طبقه ای که دائم به شمار ( کمیت ) آن افزوده می شود و با همین ساز و کار ِ فرایند ِ تولید ِ سرمایه داری آموزش می بیند ، متحد می شود و خود را سازمان می دهد . انحصاری شدن ِ سرمایه به مانعی بر سر راه ِ تولید ِ اجتماعی سرمایه داری تبدیل می گردد . تمرکز وسایل تولید و اجتماعی شدن کار [ شاخص های کمی ِ رشد ِ سرمایه داری ] به نقطه ای می رسد که دیگر با پوسته ی سرمایه داری همخوانی و همسویی ندارد . این پوسته از هم دریده می شود . ناقوس ِ مرگ ِ ( نفی ) مالکیت ِ خصوصی ِ سرمایه داری به صدا در می آید : از سلب ِ مالکیت کنندگان سلب ِ مالکیت می شود [ نفی ِ نفی ] . » ( سرمایه . فصل سی و دوم . درون ِ کروشه از من است ) .

در این گزاره ، مارکس همروایی و همکنشی ِ هر سه قانون ِ دیالکتیک تکامل اجتماعی ، یعنی گذار کمی به کیفی ، نفی و نفی ِ نفی ، و جهش را در فرماسیون ِ سرمایه داری نشان داده است . گذار و جهشی که نه بازگشت است و نه تکرار ، بلکه اعتلایی و فرارونده است : « شیوه ی مالکیت ِ سرمایه داری که از شیوه ی تولید ِ سرمایه داری سرچشمه می گیرد ، مالکیت ِ خصوصی ِ سرمایه داری را به وجود می آورد . این ، نخستین نفی ِ مالکیت ِ خصوصی و فردی است که بر پایه ی کار ِ مالک ِ ابزار تولید قرار دارد . اما ، تولید ِسرمایه داری نیز با حتمیت ِ یک فرایند ِ طبیعی موجب ِ نفی ِ خود می گردد ، و این نفی ِ نفی است . نفی نفی این بار موجب ِ استقرار دوباره ی مالکیت خصوصی نمی شود ، بلکه در واقع مالکیت ِ فردی بر پایه ی دستاوردهای سرمایه داری را به وجود می آورد ، یعنی تعاون و مالکیت ِ جمعی ِ زمین و ابزار تولید که توسط ِ خود ِ کارگران ایجاد شده است . نفی نخست مصادره ی هستی ِ توده ی بزرگی از مردم به دست ِ اقلیتی کوچک بود ، در حالی که نفی دوم ، مصادره ی شمار اندکی غاصب به دست ِ توده ی عظیم ِ مردم است . » ( همانجا ) .

لنینیست ها و مائوییست ها برای آن که خود را مارکسیست بنامند ، این ها را خوانده ، از بر کرده و در بحث ها و نوشتارهای شان بسیار به کار می برند . اما به هنگام ِ اثبات ِ ادعا ، در عمل یادشان می رود که این ها فقط حرف و لالایی برای خواب کردن ِ کارگران نیست ، بلکه برای آگاهانیدن ِ آن ها از شرایط ِ موجودی است که باید به وسیله ی آن ها – و فقط آنها – تغییر یابد .

نیک آیین در ماتریالیسم تاریخی اش جامعه ی بشری را « همچون یک ارگانیسم اجتماعی ِ یگانه و زنده و پویا که دارای وحدت ِ درونی و بنیادی است و اجزای آن بر هم دارای تاثیر متقابل هستند » توصیف می کند ، که در آن « جامعه ی بشری در مجموع ِ خود از مراحل مختلف ِ پنجگانه ای می گذرد و نمی تواند از روی این مراحل یعنی فرماسیون ها بجهد . »      ( کتاب دوم . ص . ١١١­١١٠ ) . اما بلافاصله چند سطر بعد ، با یک اما ی مصلحت گرایانه و قانون ِ من در آوردی همین گفته ی خود را نقض می کند :

« اما یک جامعه ی مشخص در این یا آن سرزمین ، به این یا آن علت می تواند یک فرماسیون را به اصطلاح طفره زند ، یعنی بدون ِ طی یک مرحله ، به پایه ی بالاتر گام نهد ، بجهد . مثلا جامعه ی کنونی ِ ایالات متحده تاریخ خود را بدون فئودالیسم آغاز کرد و مغولستان دوران سرمایه داری را از سر نگذراند و مستقیما از شکل ِ ماقبل سرمایه داری به سوسیالیسم رفت . مفهوم ِ راه رشد ِ غیر سرمایه داری که اکنون جلوی برخی از کشورهای آسیا آفریقا قرار گرفته عبارت است از احتراز و نپیمودن ِ تمامی ِ راه ِ دردناک ِ تکامل ِ سرمایه داری و گشودن ِ طرق جدید و سمت گیری ِ مبتکرانه ای که تعالی ِ جامعه را به سوی سوسیالیسم امکان پذیر سازد . » ( همان کتاب . همان صفحه ) .

این ، نمونه ای است از آنچه لنینیست ها به آن ارتقا دادن و غنا بخشیدن به مارکسیسم می گویند . نمونه ای سراسر گمراه کننده برای طبقه ی کارگر جهانی که فراموش کند این قوانین ِ بی چون و چرای و بی اما و اگر ِ دیالکتیکی است که بر جامعه و تاریخ حاکم است ، نه تعاریف ِ من درآوردی سکتاریستی ِ این یا آن سازمان و حزب ِ موسوم به توده ای یا غیر توده ای ِبی ارتباط با طبقه ی پیشروی که تنها به نیروی مادی و آگاهی ِ خود انقلاب اش را به پیش می برد ، سوسیالیسم اش را تحقق می بخشد ، و خود و جامعه را از هرگونه واپس ماندگی رها می سازد . آنچه نیک آیین درباره ی راه رشد غیر سرمایه داری و جهیدن از فرماسیون های عقب مانده ی پیشا سرمایه داری به سوسیالیسم می گوید ، خیالبافی محض ، و نقض ِ یکجای همه ی قوانین دیالکتیک است . چرا که ، یکم :

تاریخ ِ جامعه ی کنونی ِ ایالات ِمتحده ، ادامه ی تاریخ ِ اروپای غربی ِ پیشرفته ای بود که با کشف ِ آمریکا و کوچ ِ اروپاییان به آنجا دستاوردهای فنی و تمدن ِ خود را به آن سرزمین وارد کرد ، یا به بیان دیگر انتقال داد .

در واقع ، این صنعت و تکنولوژی ِپیشرفته و مدرنیته ی اروپایی بود که توانست بعد از سال ها درگیری و کشمکش میان ِ کهنه و نو ( فرماسیون ِ عقب مانده ی پیشا سرمایه داری و فرماسیون ِ پیشرفته ی سرمایه داری ) ، دقیقا مطابق ِ قانون ِ تضاد ِ دیالکتیکی ، نو را بر کهنه چیره نماید و فرماسیون جدید را جایگزین فرماسیون پیشین نماید . آن هم نه به سادگی و بدون ِ تقابل های آشتی ناپذیر از هر دو سو . به این معنا که کهنه به راحتی و با زبان ِ خوش تسلیم نو نگردید ، و در سوی مقابل ، نو نیز تنها با زبان زور و تکنولوژی و تجهیزات برتر بود که طی یک فرایند ِ دراز مدت ِ درگیری و کشتار از هر دو سوی قطب ِ منازعه ، توانست برتری ِ کیفی ِ خود را اثبات نماید و جامعه ی عقب مانده را وادار به پذیرش ِ همترازی با مرحله ی تاریخی ِ خود نماید .

برخورد ِ احساسی و « انسان دوستی ِ » فرا تاریخی ِ دروغین ِ ایده آلیستی – مذهبی ، در تاریخ نگاری ِ مارکسیستی هیچ جایی ندارد . از دیدگاه ِ مارکسیسم ، همچون شخص ِ مارکس ، هر طبقه ی اجتماعی نماینده ی یک دوران ِ تاریخی ِ معین ِ در حال بالندگی است ، و بورژوازی ِ اروپای غربی از میانه های هزاره ی دوم میلادی – سده ی پانزدهم به بعد – تا میانه ی سده ی نوزدهم و پیدایش ِ طبقه ی کارگر و جهان بینی و ایدئولوژی ِ انقلابی اش ، طبقه ی انقلابی و پیشرو بود ، و به هر سرزمینی وارد شد ، به گفته ی مارکس آنجا را از عقب ماندگی ِ تاریخی و بلاهت ِروستایی – قبیله ای رها ساخت ، و نظام ِ نوین ِ سرمایه داری را بر آن مسلط نمود . افزون بر این ، در درازمدت ِ تاریخی ، کوچ ِ صنعت و تکنولوژی و تمدن ِ اروپایی به آمریکا ، نه به زیان ِ بومیان ، که به سود آنان هم بود ، و آنان را ناگزیر نمود خود را با شرایط ِ مادی ِ نوین سازگار نمایند .

در واقع ، جبر دیالکتیکی – مادی ِ پیشرفت آنان را وادار به پذیرش ِ حقانیت ِ شرایط ِپیشرفته تر کرد .جهش ِ بومیان ِ آمریکا از فرماسیون ِ قبیله ای ، به فرماسیون سرمایه داری ، از این لحاظ دیالکتیکی و مترقی بود که آن ها سر ِ سفره ی حاضر و آماده ی بورژوازی نشستند ، اگر چه با اکراه و پس از ده ها سال مقاومت ِ سرسختانه ی بیهوده . به علاوه ، این فرایندی بود بازگشت ناپذیر و مطمئن ، چرا که بورژوازی و فرماسیون اش در آن زمان در اوج بالندگی و تکامل بود .

حتا رابینسون کروزوئه هم هنگامی که تک و تنها وارد جزیره ای شد که هنوز مدرنیته ی بورژوازی به آن وارد نشده بود ، تنها با تکنولوژی پیشرفته و شعور و اندیشه ی برآمده از ان بود که توانست بر عقب ماندگی بومیان غلبه کند و آنان را وادار به پذیرش برتری مدرنیته ی اروپایی نماید .

در واقع ، نه خیرخواهی رابینسون کروزوئه ، بلکه برتری تکنیک و شعور بورژوایی عامل اصلی فرارفت و جهش از فرماسیون عقب مانده به فرماسیون پیشرفته گردید . بدون چنان شرایط مادی و ذهنی حاضر و آماده ی پیشرفته ای رابینسون قادر نبود با هیچ موعظه و معجزه ای بر عقب ماندگی بومیان غلبه کند . این نمونه ای است که بیانگر رابطه ی دیالکتیکی کیفیت و کمیت ، و نقش کیفیت پیشرفته در همسو نمودن کمیت عقب مانده با سازوکار خود است .

دوم:

در مورد مغولستان اما ، چنان موقعیت ِ تاریخی – تکاملی برای روسیه وجود نداشت که بتواند همچون اروپای پیشرفته ، فرماسیون ِ عقب مانده را پیش بجهاند .

روسیه به اعتراف نویسندگان و متفکران ِ روس ، خود کشور عقب مانده با اکثریت جمعیت ِ روستایی و دهقان بود ، که اگرچه داعیه ی سوسیالیسم داشت اما هرگز سوسیالیستی نشد .

موضوع این است که بدون ِ وجود ِ شرایط ِ مادی ( اجتماعی – اقتصادی ، یا تولیدی – مناسباتی ِ ) پیشرفته و حاضر و آماده در کشور ( جامعه ی ) مهاجم و سلطه گرا ، هیچ معجزه ای قادر به فرابرد ِ جهش وار ِ جامعه ی زیر سلطه یا وابسته به مرحله ی برتر نخواهد شد .

روسیه می توانست مغولستان ، یا هر جامعه و کشور وابسته به خود را از راه رشد غیر سرمایه داری به سوسیالیسم فرا ببرد به شرط ِآن که  :

١.خودش راه رشد کامل ِ سرمایه داری را از سر گذرانده و با جهش پرولتری وارد ِ فاز ِ سوسیالیسم شده باشد .

٢.به روش ِ انترناسیونالیسم پرولتاریایی زمینه های مادی ِ رشد ِ تکنیکی و انسانی ِ مورد ِ نیاز سوسیالیسم را در کشور مورد نظر به طور کامل فراهم نماید .

٣.این کار ، همچون حضور ِ مادی ِ جامعه های کوچ کننده و سلطه گر اروپایی در آمریکا ، مستلزم ِ فرابرد ِ همه جانبه و واقعی ِ کشور و جامعه ی ناهمتراز ، طبق ِ قانون ِ طبیعی ِ همتراز شدن ِ سیال ها در ظروف ِ ناهم سطح ِ مرتبط است : کشورها ( جامعه های ) پیشرفته و عقب مانده ی مرتبط از هر لحاظ با یکدیگر همسطح و همتراز می شوند . نه آن که یکی در بالا و یکی در پایین ایستاده باشد و ادعا شود که انها همترازند ! ِ

۴.این کار نه از طریق ِ کودتای نظامیان ِ هوادار ِ کشور سلطه گر و تبدیل کشور عقب مانده به پادگان ِ نظامی و خط مقدم ِ جبهه برای دیدبانی ِ عملیات ِ کشورهای رقیب در منطقه – نظیر کودتاهای نظامیان ِ طرفدار ِ شوروی در عراق ، سوریه ، اتیوپی ، افغانستان … – بلکه تنها از طریق ِ یاری رسانی ِ تکنیکی – انسانی با رویکرد ِ انترناسیونالیسم پرولتری امکان پذیر است .

۵.مهم تر از همه ، کشوری که خود فرماسیون ِ سرمایه داری را تمام و کمال از سر نگذرانده و هشت ِموجودیت اش همیشه در گروی نُه ِ محاصره ی اقتصادی و سیاسی ِ کشورهای سرمایه داری ِ پیشرفته بود ، چگونه می توانست « عصاکش ِ کور دگر » برای ارتقای آن به سوسیالیسم بشود ؟

۶.ممکن است مدافعان ِ راه رشد ِ غیر سرمایه داری که معتقدند مغولستان « مستقیما از شکل ِ ماقبل سرمایه داری به سوسیالیسم رفت » به دیگران توضیح دهند که این جهش ِ نمونه وار در تاریخ چگونه و با چه سازوکارهایی صورت گرفت ، و مغولستان – و دیگر جمهوری های عقب مانده ی آن زمان ِ شوروی – هم اکنون در چه فرماسیون ِ اقتصادی – اجتماعی قرار دارند ؟

                                                                                               ادامه دارد …