دادوستد!

شنیدم منادی دوخنیاگر
دوخنیاگرهمیشه سوداگر
دو تجارزرق، تازه کار
به پروژه خودهستند امیدوار
یکی ساده لوح، دیگری دزد
چند بارزد جیب همکارخود
هردوغرق دردریای غرور
چراغ امیدشان ندارد نور
دروغ گفتن با آن خلق ژنده پوش
تا بگیرند مدا ل اقلیم فروش
درامواج نیرنگ پیچیده اند
تصویرخود درآینه دیده اند
یکی میشود شاه دیگری وزیر
یکی میشود روباه دیگری شیر
دواسم را کرده اند “چک” بانگ
برای اعتبارنمایش توپ و تانگ
به میدان می آورند لشکروسپاه
توازن کدام بیشتر،می شود شاه
تجاردزد، چرپ زبان وفریبکار
درکمین است همیشه مثل مار
او می شود وزیر آن اقلیم
تف کرد برصورت لام ومیم
اندرورن مرموز درکردستان
داد دست بدعت، با دشمنان
بلدند خواندن سرود دربار
بجای گل کاشتن میکارند خار
آن دوعراف حلقه به گوش
غلتک سنگ، گرفته اند بردوش
پوشیده اند هردو برگ سبز
ندارند پروا، زطعن و طنز
آنهمه جاروجنجال وغوغا
زدن برطبل ودمک وکرنا
آن همه لاف زدن بیسود
درآن امتحان می شوند مردود
ای مریدان طریقت “کاخ سفید”!
به عباپوشان “سبز”بسته اندامید؟
ای سیاه اندرون اقلیم فروش
دیک کینه مردم آمده جوش
توافقنامه تان خواب وخیال است
گنجشک فلج، بی دم وبال است
طوفان خشم، زجنوب تا شمال
درخود می پیچد همه خواب وخیال
برنده، پُتک بدستان نیروفروش
نه، نیرنگ مهتران اقلیم فروش.

کمال محمدی ٢٧/٩/٢٠١٢