آب در خوابگه مورچگان , لیبرال ها و ماجرای گاندی

جنبش توده ای و واکنش لیبرال ها

همه شان به اضطراب افتاده اند؛ ترس سراپای وجودشان را فرا گرفته، خواب و خوراکشان را ربوده و تارنماهایشان را به لرزش انداخته است. از نخبگان نامدار تا بی نام و آوازه تر ها، از سایت جمهوری و کار آنلاین تا  مدرسه فمینیستی و میدان زنان و … از اکثریت و جمهوری خواهان تا فمینیست ها! هر چه این مملکت از لیبرال و سوسیال دموکرات (ببخشید، "تحول طلب" و "توسعه گرا") در خود دارد، بعد از ۶ دی خون می گرید. چرا؟ چون جنبش توده ای به راه آنها نمی رود، چون جنبش توده  ای روز به روز رادیکال تر می شود، چون بویژه در ۶ دی مردم معترض و به جان آمده شعار های ساختار شکن و ضد رژیم داده اند، چون خیابان را به اختیار خود درآورده اند و با بستن باریکاد مانع ورود اوباش موتور سوار شده اند، چون با آتش زدن زباله دان ها گاز خفه کننده را خنثی کرده اند تا در خیابان بمانند و به اعتراض خود ادامه دهند، چون تعدادی از برادران بسیج و امنیت را گوشمالی داده اند … فریادِ یا مصیبتا، یا خشونتا قرار است از این پس صفوف منهزم و پراکنده طیف لیبرال ها و سوسیال دموکرات های ما را متحد و یکدست کند … 

آنهائی که دیروز ادای ماندلا را در می آورند و "هم فراموش می کردند و هم می بخشیدند"، در سیر تحول خود چندی ست که گاندی را علم کرده اند. گاندی مد روز لیبرال نمایان ایرانی و اسم دعای آنها شده است. به نام او قسم می خورند و در اعلام وفاداری به راه او با هم مسابقه می دهند. ”ماهاتما“ (روح بزرگ) در کالبد بی جان لیبرال نمایان ایرانی نفوذ کرده و آن ها را به واعظین علم  اخلاق مبدل کرده است.

 

امروز که جنبش توده ای در راه رادیکالیزه شدن گام بر می دارد و شبح انقلاب را بر فراز ایران به پرواز در آورده است، گاندی و ایدئولوژی جنبش ”ضد خشونت“ او قرار است نقش باز گرداندن این جنبش به راه راست، یعنی راه اصلاح طلبی، را بازی کند. لیبرالیسم ایرانی بسیاری از نخبگانی را که در چنته دارد وارد میدان کرده تا به نام اومانیسم گاندی وار و با مائده ضد خشونت به آرمانهای اصلاح طلبانه خود در رژیم جمهوری اسلامی، که با اوج گیری جنبش توده ای روز به روز نحیف تر می شود، قوتی بخشد.

 

همین است که توضیح می دهد چرا "لیبرال" های ما حالا یاد گاندی و جنبش غیر خشونت گرایش افتاده اند؛ در حالی که این مشی امروز در جهان، در مجموع، تنها در جریانات حاشیه ای و اتوپیست به حساب می آید؛ خط مشی گاندی در اروپای میان دو جنگ از سوی جنبش های چپ و ضد جنگ جدی گرفته می شد و در میان آنها نفوذ داشت، اما بعد از جنگ دوم در محافل سیاسی و روشنفکری اروپا به افول گرائید و تنها از پایان دهه هشتاد و به موازات روندهائی که جهان را در این دوره دستخوش تحول کردند، در کشورهای "جهان سوم" مجددا رنگ و رونقی گرفت (این جا صحبت از میزان محبوبیت و مراتب تقدیس آن نیست، بلکه تاثیر عملی اش مورد نظر است).  

 

خمیره جنبش ضد خشونت امروزی ایشان البته از یک دهه پیش ور آمده بود. بیش از ده سال است که لیبرال های ایرانی همانند صفحه خط افتاده ای این اوراد را تکرار می کنند:

 انقلاب نوعی تهاجم است برای تغییر بر مبنای منطق خشونت و نه گفتگو و احترام به حقوق مخاطب خود. در انقلاب خشونت هست چون بر مبنای احترام و گفتگو استوار نیست. انقلاب ماشین دولت را تخریب می کند، سیستم را به هم می زند و به این ترتیب خشونت را انتشار می دهد. انقلاب یک سلطه مبتنی بر خشونت و بیگانه با فرایندهای مدنی ست. حکومت هائی که از انقلاب بیرون می آیند چون محصول اعمال خشونت هستند خودشان گفتمان خشونت در جامعه را گسترش می دهند. خشونت در جامعه محصول گفتمان خشونت است. تولید خشونت از طریق گفتمان زمینه های روانی و اجتماعی اعمال خشونت را فراهم می کند و … (برای نمونه نگاه کنید به آثار ن. احمدی خراسانی، ک. علمداری،  ع. سحر خیز ، ف. نگهدار …)

 

این جا ضرورتی به توضیح بی پایگی این احکام نیست، چرا که همه آنهائی که ریگی به کفش ندارند و با منطق انقلابات حداقل آشنائی را دارند می دانند که انقلاب و خشونت یک به یک نیستند و پیوند ذاتی و مستقیم میان این دو وجود ندارد؛ انقلاب عملی برای تغییر رادیکال و بنیادی وضع موجود است که در انتهای روندی از مبارزات روزمره رخ می دهد؛ وقتی انقلاب می شود که هنجار های متداول در سیستم دیگر جواب ندهد و ساختار های آن از هم بپاشد؛ انقلاب اما لزوما خشونت آمیز نیست؛ انقلاب زمانی به خشونت روی می آورد که با سرکوب خشونت بار ارتجاع مواجه می شود.

تنها کافی ست که به گفته های مشاهیر بسیار غیر انقلابی در مورد خشونت انقلابی اشاره کنیم. از چهره محبوب لیبرال های مان، کارل پوپر (به  زعم او جائی که نیروئی آزادی کش با خشونت و جنگ به از میان بردن آزادی کمر بسته است آزادی خواهان مجبور می شوند برای دفاع از آن به جنگ و خشونت دست زنند)، که بگذریم  به خود گاندی می رسیم که با یاد آوری حد و حدود متدش از شرایط روی آوری به سلاح نیز حرف زده است؛ این گفته او در چهار گوشه جهان شهرت دارد : "من ترجیح می دهم که هند برای دفاع از حیثیت خود سلاح  بردارد تا ببینم که با جبن و زبونی به تماشای برباد رفتن شرافت خود نشسته است".

دیگر این که تضاد قهر آمیزی که خود را در عرصه سیاست نشان می دهد انعکاس تناقضات و تقابلاتی ست که در زیر بنای طبقاتی و اقتصادی جامعه وجود دارد.

یعنی خشونت عریان و فیزیکی در انقلابات و طغیان های توده ای انعکاس خشونت همه جانبه و پنهانی ست که در یک ساختار ستم گرانه اقتصادی و اجتماعی بر شمار بزرگی از انسانها می رود و هستی و شأن انسانی و آزادی آن ها را هر روزه مورد تجاوز قرار می دهد.

 

از "لیبرال" های ما این البته انتظار بزرگی ست که پیکان حمله خود را به چنین خشونتی نیز متوجه کنند اما دست کم می شود انتظار داشت که در ادعاها و احکام خود نسبت به بروز "خشونت" در انقلاب ها و سوابق تاریخی آن امانت و شرافت در پیش گیرند. یک نمونه از تحریف های رایج در میان طیف "ضد خشونت جوی" ما تلاش برای این است که "خشونت های" انقلاب بهمن ۵۷ را مبنای سرکوب های دوران بعد از آن جلوه دهند.

از قضا انقلاب بهمن که یک سال و اندی به درازا کشید یک نمونه از انقلاب هائی بود که بدون توسل به سلاح و تنها به نیروی تظاهرات و اعتصابات سراسری روی داد. از وقایع روز ۲۲ بهمن هم که پایگاه ه