معضلات جنبش کارگری در آئینه بحران سرمایه(قسمت دوم)

جنبش کارگری در حیطه ی جهانی با مشکلات عدیده ای همراست و در قسمت اول مقاله و در “پیش درآمد” آن نگاشتم که سعی براینست به بعضی از بدیل ها و راهکارهای جنبش کارگری، بویژه از زاویه ی رفرمیسم و آن نیروهایی که هنوز راه رسیدن به سوسیالیسم انقلابی را به اشکال مختلف، خرد و کلان، مستقیم و یا غیرمستقیم با ملاحظاتی آغشته میسازند که مطابق آن هنوز مرزبندی قاطعی با نظام سرمایه داری ندارند که یکی از نشانه های آن شرکت در پارلمان و یا ابزارهای انتخاباتی بورژوازیست، انقلاب کارگری را قربانی امیال بورژوازی جهانی مینمایند. جنبش کارگری، نهادها و نیروهای متفاوتی را در بر میگیرد. آن بخش از نهادهایی که در چارچوب حقوق اجتماعی کارگران فعالیت مینمایبد، در حیطه ی تئوریک و نیز پراتیک اجتماعی سوسیالیسم انقلابی نمی گنجند. آنها جایگاه خاص و ویژه ی خود را خواهند داشت. منظور اینست هر جا از جنبش کارگری در رابطه با سوسیالیسم انقلابی به بحث می پردازم، نهادهایی را که بیش از پیش به مسائل حقوقی ـ اقتصادی تعلق دارند، مستقیمن از چنین اهدافی بدور خواهند ماند. البته در قسمت دیگری از مقاله ام به وظایف اینگونه نهادهای کارگری اشاره ای خواهم نمود، زیرا در حال حاضر به گونه ای پاشنه آشیل بعضی از فعالان کارگری در ایران شده است. در نتیجه هدف اینست که در مجموعه ای از نظرات و گرایشاتی که جنبش کارگری را به بن بست می رسانند و یا تراوشات بورژوایی را با اشاعه ی رفرمیسم و پوپولیسم در درون آن تبلیغ میکنند، شناسایی و مرزبندی نمائیم.

در نتیجه در این قسمت از مقاله، اذهان خود را به دیدگاه “نوینی” معطوف خواهیم ساخت که از طرف آنتونیو نگری و مایکل هارد در رابطه با بدیل کارگری در چارچوب کتاب “امپراطوری” طرح گشته است و بیشتر بدین دلیل که نظرات آنها حاوی مطالب جدیدی است که همه ی مفاهیم گذشته را تحت شعاع آن قرار میدهد و دنیایی را ترسیم میکند که باید بدان پاسخگو بود. بویژه نفوذ آنتونیو نگری در جنبش کارگری ایتالیا و تا حدودی در اروپا، میتواند انگیزه ی دیگری را در این راستا موجب شود و ما را حتا نه کاملن، بلکه به نوعی در مناسبات آن قرار داده و افکار کارگری را منحرف و مخدوش سازد.

“امپراطوری” و جنبش کارگری

نظام سرمایه و کارگزاران آن تهاجم خود را به نیروی کارگری از زوایای مختلفی تحقق می بخشند که مهمترین آنها نفوذ مستقیم در درون جنبش کارگری است و با اینگونه ترفندها سعی دارند که چالش ها و به طریق اولی تضاد طبقاتی را عاری از روحیه انقلابی نمایند و آنها را فقط به مبارزات قانونی بکشانند و بر چنین مبنایی دموکراسی بورژوایی را که در واقعیت امر موجودیتی ندارد، مقدس سازند و روی بعضی از شخصیت های سیاسی چپ که دارای روحیه ی مبارزاتی ضعیف میباشند و یا در مسیر سخت مبارزاتی، توان و پایداری انقلابی خویش را از دست داده اند، سرمایه گذاری نموده و هزینه های گزافی در مورد آن میپردازند. از بوجود آوردن اتحادیه های زرد امپریالیستی تا نفوذ در درون نهادهای کارگری و احزاب و سازمانهای سیاسی چپ و نیز متفکرین آنها در چنین رابطه ای قرار میگیرند و بی محابا و بطور مستمر با اتجاد انگیزه های متفاوت، اهداف کثیف خود را جامه عمل می پوشانند. آنها حتا با توطئه هایی موجب اختلافات درونی بعضی از نیروهای چپ میگردند. در یک کلام هدف آنها شکستن مقاومت مبارزاتی و متقاعد نمودن آنان به موازین و قوانین بورژوایی است. ولی نیروهای سیاسی انقلابی که بطور واقعی بر مبنای مبارزه ی طبقاتی، مسیر فعالیت های خود را متعین میسازند با افشای ترفندهای بورژوازی، پیکار کارگری علیه سرمایه را سازماندهی مینمایند و پرچم مستقل طبقاتی را به اهتزاز میآورند و در یک کلام اهداف بورژوا امپریالیستها را نقش برآب میکنند و با ریویزیونیست ها، رفرمیست ها و پوپولیست هایی که در نقش چپ ظاهر میشوند، مرزبندی کامل دارند.

آنتونیو نگری قبل از اینکه از طرف روشنفکران فرانسه به مقام فیلسوفی نائل شود، یک مبارز خستگی ناپذیر قدیمی در جنبش کارگری ایتالیا بود. او در جنبش ۶۸ فعالیت چشمگیری داشت و دست نوشته های او در بعضی از واحدهای تولیدی ایتالیا بین کارگران توزیع میگردید. انسانی شریف و مومن به آرمان کارگری بود و با مرزبندی با سوسیال ـ امپریالیسم شوروی، به انقلاب سوسیالیستی میاندیشید و در دانشگاه “پادووا”، علوم سیاسی تدریس می نمود. در اواخر سال های هفتاد و ابتدای دهه ی هشتاد میلادی در رابطه با بریگاد سرخ (که عضویتی در آن نداشت) به عنوان مغز متفکر آن به زندان ایتالیا اسیر میگردد و بالاخره در فرانسه پناهنده میشود و با روشنفکران چپ فرانسه در یکی از دانشگاه های پاریس به تدریس می پردازد و دوباره به ایتالیا بازگشته و به زندان محکوم میشود و در زندان همراه مایکل هارد، استاد یار ادبیات دانشگاه دوک آمریکا، کتاب “امپراطوری” را به نگارش میآورد. کتاب یاد شده در مارس ۲۰۰۴ به فرانسه انتشار مییابد و باصطلاح ابتدای قرن بیست و یکم را با اندیشه های نوینی آغشته می سازد.

“امپراطوری” همه چیز را زیر و رو می نماید و با سنت های انقلابی جنبش کارگری وداع میکند. واقعیت اینست که از قبل و در مدت اقامت وی در فرانسه از آرمان های انقلابی دست می شوید، زیرا اغلب روشنفکران “رادیکال” فرانسه گفتمان های چپ اختیار میکنند ولی در انتها و در طرح بدیل و آلترناتیو سیاسی، نتایج رفرمیستی از آن منتج میگردد. حتا نیروهای باصطلاح چپ فرانسه نیز از همین بیماری رنج میبرند و با آنکه جنبش کارگری این کشور بطور بالقوه در خدمت آرمان های انقلابی قرار دارد، بدلیل بیماری یاد شده نمیتواند بصورت بالفعل به خواست ها و اهداف خویش نائل شود.

“امپراطوری” بیش از پیش خود را به خواست های نئولیبرال منطبق می سازد و بیهوده نیست که پس از انتشار، از طرف مجله “نیویورک تایمز” کتاب قرن معرفی میشود، بطوری که “امپراطوری” را “راه حلی تئوریک برای هزاره نوین” (۵) قلمداد میکند. این کتاب به مسائلی میپردازد که در دهه ی هفتاد بخش هایی از آن طرح و پیش بینی شده بود. ولی تعجب اینجاست که آنها در رابطه با ارائه اندیشه های خود به ساختمان جدیدی از بافت اجتماعی ـ اقتصادی میرسند.  در اولین گام “امپراطوری” بدیلی در برابر امپریالیسم است. در واقع تحلیلی که در این رابطه بوسیله آنها ارائه میشود فاقد نگاه عمیق به مفهوم سیاسی ـ اقتصادی آنست. آنها تضعیف تدریجی قدرت تولیدی و در چنین مسیری تضعیف دولت ـ ملت را نشانه ی برجسته ای از انحطاط امپریالیسم و برآمدگی “امپراطوری” میدانند. اما چنین تعریفی نمیتواند به مفاهیم اساسی امپریالیسم پاسخ دهد و استخوانبندی سیاسی ـ اقتصادی آنرا برملا نماید.

لنین در مورد امپریالیسم تحلیل همه جانبه و دقیقی ارائه میدهد و راهکارهای اقتصادی آنرا باز مینماید. این مسائل را همه میدانیم و در مورد آن مطالعه نموده ایم. او برخلاف آقایان نگری و مایکل هارد و نیز دقیقن یک قرن قبل از آنها، امپریالیسم را در روابط و مناسبات پیچیده ی انحصارات جهانی به تحلیل می آورد. لنین انحصار را در کارتل ها، تراست ها و موسسات عظیم اقتصادی می بیند که با سرمایه بانک های بزرگ جهانی ادغام شده است و در چنین راستایی به سرمایه مالی میرسد زیرا مجموعه یاد شده در فوق با صاحبان صنایع آمیخته میشود. استثمار، سیاست های استعماری، تقسیم جهان، توسعه طلبی همه از بطن و اراده ی نیروهای بزرگ یاد شده منتج میگردد. بنابراین خلاصه کردن امپریالیسم در دولت ـ ملت و کتمان نمودن انحصارات جهانی سرمایه راه را به ناکجا آباد میرساند. مناسبات سرمایه های انحصاری در بطن امپریالیسم آنقدر پیچیده و وسیع است که نمیتوان تعریف کوتاهی برای آن نمود. با این وجود، لنین سعی میکند خلاصه ای از آنرا بدست دهد. او می نویسد:  “اگر تعریف حتی المقدور کوتاهتری برای امپریالیسم لازم باشد، باید گفته شود که امپریالیسم مرحله ی انحصاری سرمایه داریست. چنین تعریفی عمده ترین نکته را در برخواهد داشت… ولی تعریف های بسیار کوتاه گرچه راحت هستند، زیرا نکته عمده را در بردارند، ولی چون باید علایم مشخصه ی بسیار مهم پدیده ی مشمول تعریف را بطور خاص از آنها استنتاج کرد، کافی نیستند. بدین جهت بدون فراموش کردن اهمیت مشروط و نسبی همه ی تعریف ها بطور اعم که هیچگاه نمیتوانند روابط همه جانبه ی پدیده را در تمام جریان تکامل آن فرا گیرند، باید چنان تعریف برای امپریالیسم بیان داشت که پنج علامت بنیادی آن یعنی علائم زیرین را دربرگیرد: ۱) رسیدن تراکم تولید و سرمایه به چنان درجه ی بالایی از رشد که انحصارات دارای نقش قاطع در زندگی اقتصادی را پدید آورده است ۲) درآمیزی سرمایه ی بانکی با سرمایه ی صنعتی و ایجاد الیگارشی مالی برپایه ی این “سرمایه مالی” ۳) صدور سرمایه برخلاف صدور کالا اهمیت خاص کسب میکند ۴) تشکیل گروهبندی های انحصاری بین المللی سرمایه داران که جهان را میان خود تقسیم میکنند و ۵) پایان تقسیم ارضی جهان میان بزرگترین دول سرمایه دارای. امپریالیسم عبارت است از سرمایه داری در مرحله ای از تکامل خود که در آن تسلط انحصارات و سرمایه مالی تثبیت شده، صدور سرمایه اهمیت بارز کسب کرده، تقسیم جهان میان تراست های بین المللی آغاز شده و تقسیم ارضی سراسر جهانه میان بزرگترین کشورهای سرمایه داری پایان یافته است… باری امپریالیسم عبارتست از انباشت عظیم سرمایه ی پولی در چند کشور معدود.” (۶).

ولی آقایان آنتونیو نگری و مایکل هارد همه ی پیچیده گی های فوق را آگاهانه کنار می نهند، زیرا وارد شدن در چنین عرصه ای، آنالیز همه جانبه ی اقتصادی را طلب میکند و با تفسیر ها و وقایع نگاری اقتصادی نمیتوان یک دوره ی تاریخی را مردود دانست. لنین آموزگار بزرگ پرولتاریای جهانی است. این بدان معنا نیست که ما بزرگان پرولتاریا را بمثابه پیغمبران در نظر گیریم، آنها هم میتوانند اشتباهاتی صورت دهند ولی کنار نهادن لنین که ما بسیاری از آموزش های خود در چارچوب انقلاب پرولتری را مدیون او میباشیم، هم خیانت و هم نیز فقدان آگاهی ما در برخورد به مفاهیم پر محتوای اقتصادی او خواهد بود. آنها در رابطه با آنالیز اجتماعی خویش، امپریالیسم را با مدرنیسم و امپراطوری را “پست مدرنیسم” ارزیابی میکنند و در این چارچوب بسیاری از نگرش های خود را از میشل فوکو فیلسوف فرانسوی (که پس از قیام شکوهمند ۵۷) به ایران هم آمده بود، به وام می گیرند. آنها می نویسند:  “واقعیت اینست که با رشد مناسبات جهانی تولید، اقتدار “دولت ـ ملت” بتدریج از نقش واقعی خارج می گردد و انحطاط مییابد. عوامل اولیه تولید و مبادلات پول، تکنولوژی، فرد و کالا ـ از مرزها به آسانی رشد یابنده ای عبور میکنند و در تعاقب آن از قدرت “دولت ـ ملت” میکاهند و نیروی اقتصادی خود را تحمیل میکنند.”(۷).

در عبارات فوق جوهره ی اساسی نئولیبرالیسم بچشم میخورد و این مسئله نیز واقعیت دارد که هر اندازه نئولیبرالیسم، بال اقتصادی خود را می گستراند، به همان اندازه از نیروی قدرت دولتی کاسته میشود. ولی هیچگاه “دولت ـ ملت” بصورت تدریجی و حتا با رشد فزاینده ی نئولیبرالیسم به انحطاط نخواهد رفت. زیرا نظام سرمایه داری گزینه ها و فرمول های متفاوت اقتصادی را حفظ مینماید تا در زمان مناسب مطابق با ضرورت ایجاد شده عیان گردد و کاربرد عملی به خود گیرد. هر چند که مفهوم “دولت ـ ملت” صوری است و بصورت واقعی نمیتواند وجود داشته باشد و بگونه ای وجه تمایز آن با سیستم ماقبل سرمایه داری است و نیز همراه موازین اقتصادی آن در خدمت اجتماعی شدن تولید قرار می گیرد ولی از آنجا که دموکراسی بورژوایی نمیتواند تحقق یابد بطریق اولی دولت قادر نیست که در قاعده ی کلی، ملت را نماینده گی کند، در نتیجه همواره بصورت اسمی باقی خواهد ماند. این را فقط کمونیست ها از زاویه ی مبارزه ی طبقاتی درک می کنند. میماند بعضی مواقع نادر و استثنایی که دولت ها مجبور میشوند از ملت “پشتیبانی” نمایند. بنابراین مفهوم کلی “دولت ـ ملت” امری صوری و ظاهری است. ولی آنچه مشخص است کاهش یابی قدرت دولتی نسبت به گذشته خواهد بود و این تمایز اساسی و آشکار شیوه ی کاربرد نئولیبرالیسم با روش های دیگر نظم سرمایه است. اما آنتونیو نگری و مایکل هارد چنین تمایزی را در دو مرحله ی تاریخی متفاوتی ارزیابی میکنند. آنان سیاست نئولیبرالیسم سرمایه داری را در رابطه با مرحله ای میدانند که نام “امپراطوری” بدان می بخشند. یعنی فقط با یک جابجایی ساده، برگ های زیادی را در رابطه با آن سیاه میکنند و در مجموع معتقدند که عصر امپریالیسم به پایان رسیده و دوره ی دیگری بنام “امپراطوری” جایگزین آن شده است. آنها دراینباره می نویسند:  “انحطاط اقتدار و عدم توانایی دولت ـ ملت در رابطه با نظم بخشیدن به اقتصاد و فرهنگ، اولین نشانه ی ظهور امپراطوری است. قدرت امپریالیسم و برنده گی آن در رابطه با موجودیت دولت ـ ملت به اثبات میرسید و قدرت های اروپایی در دوره ی مدرن آنرا بوجود آوردند. ولی امپراطوری کاملن با امپریالیسم تفاوت دارد. حد و مرزهایی که بوسیله سیستم مدرن دولت ـ ملت مشخص میگردید، پایه های اساسی کلنیالیسم اروپایی و در رابطه با توسعه و انکشاف اقتصادی اش بود… ولی عبور به امپراطوری، زوال قدرت مدرن را به همراه میآورد و برخلاف امپریالیسم، امپراطوری به حد و مرز سرزمین ها و موازینی که برای آن ایجاد می شود تکیه نمیکند. امپراطوری مرزها را می شکافد و تمرکز دولتی را ملغا میسازد و فضای تمام جهان را به مرز واحدی برای توسعه ی اقتصادی مبدل می نماید. امپراطوری رهبری ذات متفاوت و عناصر مختلف آنرا به زیر فرمان خویش می گیرد و در این زمینه ها روشی تمایز یافته با امپریالیسم جهانی دارد… مفهوم امپراطوری بطور اساسی در غیبت مرزهای جوامع ظاهر میگردد. دولت امپراطوری حد و مرزی ندارد… هیچ حد و مرز جغرافیای مشخصی زنگ اقتدار حکومتی اش را بصدا نمی آورد. در مرحله ی دوم امپراطوری به عنوان یک رژیم تاریخی معرفی نمیشود که اصالت خود را از آن بگیرد، بلکه رویهمرفته و بطور واقعی چنین اصالت هایی را ملغا میسازد…”(۸).

در مفاهیم فوق پریشانی و فقدان تحلیل منطقی به چشم میخورد. برای بررسی و نشان دادن گزینشی چون “امپراطوری” که اساسن اعتباری در برابر امپریالیسم ندارد و حداکثر میتواند در بطن آن قرار گیرد، ابتدا از جهانی شدن سرمایه آغاز می کنیم.

“امپراطوری” و جهانی شدن سرمایه

وقتی از جهانی شدن نظم سرمایه داری صحبت بمیان میآید، امپریالیسم تظاهر مییابد. زیرا بسیاری فکر میکنند که جهانی شدن مختص سیاست نئولیبرالی است و حتا با عباراتی چون “موندیالیزاسیون” و یا مترادف آن “گلوبالیزاسیون” در شرایط قدرت گیری نئولیبرال ها، نمیتوان جهانی شدن سرمایه را فقط در مدار اقتصادی آن جستجو نمود. بعنوان نمونه آنچه نئولیبرالیسم را از شرایط کینزی جدا می سازد، نه جهانی شدن سرمایه بلکه تضعیف قدرت دولتی است. با این تفاوت که نهادهایی در رابطه با کنترل اقتصادی در سطح جهانی بر فراز دولت های جوامع مختلف قرار می گیرند مانند “آژانس کنترل و بازرسی مالی” و یا “مودیس”(۹). ولی آنچه در روند کلی اقتصادی در چارچوب جهانی شدن سرمایه، افکار را به خود مشغول میدارد و مفهوم واقعی آن پدیدار میشود، عصر امپریالیسم است. عصری که مرزها را فرا می رویاند و موازین جهانی اقتصاد سرمایه داری را در تمام عرصه ها حاکم میسازد (باستثنای آنکه حتا در دوره های تاریخی دورتر نیز، اقتصاد جهانی ــ و نه جهانی شدن سرمایه ــ در شکل خاص خویش موجود بود).

آنالیز و تعاریفی که از طرف لنین در همین قسمت از مقاله طرح شده بود، به بهترین شکل ممکن جهانی شدن سرمایه در عصر امپریالیسم را گواهی میدهد. اینکه چرا آنتونیو نگری و مایکل هارد در طرح عصر “امپراطوری” با تعمق به لنین و کتاب “امپریالیزم، بالاترین مرحله سرمایه داری” اندیشه خود را معطوف نساختند، دلایل معینی دارد، زیرا از یک طرف قادر نبودند استدلال همه جانبه ی اقتصادی لنین را به مقابله گیرند و از طرف دیگر بدلیل اینکه آنتونیو نگری به ارتداد گرویده و از مواضع کمونیسم انقلابی سرباززده و رفرمیسم بورژوایی را پیشه نموده است، نفرتی از انقلابی گری لنین در دل خواهد داشت و متاسفانه با آن وداع کرده است. ولی جهانی شدن سرمایه گام به گام در عصر امپریالیسم رشد هرچه بیشتری مییابد و بمراتب نهادهای جهانی جدیدی جهت تسهیل نمودن صدور کالا و صدور سرمایه، در رابطه با تجارت و موازین گمرکی و مالی، تاسیس میگردد همانند پیمان “گات” که برای تعرفه های گمرکی و تجارت در سال ۱۹۴۷ بوجود میآید و ارگان نامبرده در سال ۱۹۹۵ به سازمان تجارت جهانی تغییر نام میدهد و یا “برتون وودز”، نوعی از بانک بین المللی در رابطه با سازماندهی پولی ـ تجاری و مالی در سال ۱۳۴۴ تشکیل میگردد و در حال حاضر یکی از پنج سازمانی است که در رابطه ی ارگانیک با بانک جهانی فعالیت میکند. حتا “طرح مارشال” بعد از پایان جنگ جهانی دوم از طرف ایالات متحد آمریکا در رابطه با بسط و گسترش سرمایه های جهانی بود، زیرا با کمک های اقتصادی آن، طرح و موازین نوینی را پی ریزی نمود که در ارتباط با موندیالیزاسیون هرچه بیشتر سرمایه ها یاری میرساند. در قسمت اول مقاله، نهادهای فوق را معرفی کرده بودم.

نتیجه ای که از مفاهیم فوق گرفته میشود ثابت می نماید که امپریالیسم بمثابه عالی ترین شکل از سرمایه داری است که گام به گام تکامل بیشتری مییابد. ولی نباید فراموش نمود که سیستم سرمایه داری به دلیل اینکه در محتوای خود پوشالی است، در نتیجه تکامل آن مترادف است با شکاف هرچه بیشتر نیروی کار انسانی با شرایط عینی فعالیت او و نیز وابستگی ارزش مصرفی به ارزش مبادله که با رشد سرمایه، به همان میزان همبستگی بیشتری مییابند و غیره. از این نظر است که گندیده تر میگردد و استثمار نیروی انسانی را افزایش میدهد. بنابراین تکامل هرچه بیشتر نظام سرمایه داری، بحران و دمل چرکین آنرا بیش از پیش عیان مینماید. نهادهای جهانی سرمایه نظیر “بانک جهانی”، “تجارت جهانی” و “صندوق بین المللی پول” که از سالها قبل ایجاد شده و با پروسه زمانی تکامل مییابند و ریشه ی هرچه بیشتری در ارگانیسم سرمایه میرانند و یا در ربع چهارم قرن بیستم با ادغام در یکدیگر، نام جدیدی مییابند، نه نتیجه ی دوره ایست که نگری و هارد نام “امپراطوری” برای آن برگزیده اند، بلکه برعکس، نتیجه تکامل یابی و پیچیده گی هرچه بیشتر نظم سرمایه و افزایش درجه ی استثمار شدیدی است که از بطن دوران امپریالیسم برمیخیزد و این مسیر تداوم خواهد داشت و از طرف “امپراطوری” که کاشف آن آقایان نگری و هارد میباشند، زوال نخواهد یافت. به ادعای نگری و هارد، “امپراطوری مرزها را می شکافد” و یا “تمام جهان را به مرز واحدی برای توسعه اقتصادی مبدل می نماید”. گویا امپریالیسم به چنین عملی روی نمی آورد! تمام دوره های متفاوت امپریالیسم جهانی مملو از شکستن مرزهاست و این مانوورها را چه در عرصه اقتصادی و چه سیاسی بی محابا پیش میبرد. باز برخلاف ادعای نگری و هارد که عنوان میدارند “قدرت امپریالیسم و برنده گی آن در رابطه با موجودیت دولت ـ ملت به اثبات میرسد”، امپریالیسم تمام موجودیت خود را برمبنای سود سرمایه و استثمار هرچه بیشتر نیروی کار داخلی و خارجی می بیند و نه دولت ـ ملت و بطور مشخص و یک جانبه نه در چارچوب مدرنیسم تعلق دارد و نه به پست مدرنیسم، بلکه مطابق با امیال و اشتهای سیری ناپذیر سودطلبی، هرجا شرایط ایجاب کند به اولی روی میآورد و هرگاه موقعیت عوض گردد دومی راطلب مینماید. به دلیل کسب سود و باصطلاح جلوگیری از بحران است که نقل و انتقال جغرافیایی تولید را پیشه می نماید و هر مکانی را طلب کند در روند کلی بدان جامه عمل می پوشاند و در برابر قدرت سرمایه امپریالیستی، مرزها توانایی مقابله نخواهند داشت.

نکته دیگر آنکه امپریالیسم مفهومی سیاسی ـ اقتصادی دارد و نظام سرمایه داری هیچگاه قادر نخواهد بود بین سیاست و اقتصاد موازنه بوجود آورد، برعکس هرچه سرمایه داری رشد بیشتری مییابد، شکاف بین آن دو را تعمیق بیشتری می بخشد. بعبارت دیگر اگر امپراطوری “تمام جهان را به مرز واحدی برای توسعه اقتصادی مبدل مینماید” ولی از دیدگاه سیاسی و اقتصادی به منافع درون مرزی خود نیز می اندیشد و قصد دارد که درآمد ناخالص ملی و داخلی را رشد دهد. شاید طرح شود که با شکستن مرزها، سرمایه داری دیگر نمیتواند پاسخگوی بازار کار داخلی باشد، زیرا سرمایه را در مکان و جامعه ی دیگری انتقال داده است. این مسئله قابل تایید است و اینگونه نطم سرمایه بیکاری را در بازار داخلی افزایش خواهد داد ولی از طرف دیگر بخش قابل توجه ای از سود و نیز فوق سود حاصل از صدور سرمایه در رابطه با انتقال جغرافیایی و مکانی آنرا در جامعه ی خویش بازمیگرداند و این عمل از دیدگاه سیاسی ـ اقتصادی، منافع مرز و بوم مشخصی را دنبال خواهد کرد. بنابراین شکستن مرزها و تبدیل آن به مرز واحد، منافع اقتصادی معینی را دنبال خواهد کرد. همانطوریکه در رابطه با تحقق بخشیدن سیاست نئولیبرالی در اروپا و ایجاد اتحادیه اروپا، مرزهای اقتصادی شان درهم شکسته شدند و سرمایه با گذر از چنین موازینی در شریان همه ی جوامع سرازیر شد ولی در واقعیت امر استثمار هرچه بیشتر یک جامعه علیه جامعه ی دیگر را به دنبال داشت و دیدیم چگونه منافع اقتصادی یونان، پرتقال، اسپانیا و ایتالیا بسوی فقر و ورشکستگی کامل کشیده شدند و با آنکه شرایط بحرانی در همه جا حاکم است، کشورهایی نظیر آلمان در تحلیل نهایی به منافع درونی خود چشم داشتند و اراده ی اقتصادی گسترده تر بطرف آنان جهت گیری می نمود.

جهانی شدن سرمایه با سیاست نئولیبرالیسم امپریالیستی علاوه بر تضعیف دولت، نهادهای مالی و تجاری را وسعت بیشتری میدهد و این هیچگونه ارتباطی با دوره ی پست مدرنیسم امپراطوری نخواهد داشت و در بالا نیز اشاره ی کوتاهی بدان نموده بودم. گسترش نهادهای مالی ـ تجاری در رابطه با ارضا و تحقق بخشیدن به سیاست نئولیبرالی است. نمونه ی “آژانس کنترل و بازرسی مالی” و نیز “مودیس” از این گونه اند. حال نمونه ای روشن درباره کاربرد اقتصادی اینگونه نهادهای نئولیبرال، میتوانند ما را به واقعیت امر نزدیک نماید و گوشه ای از پراتیک جهانی شدن سرمایه در چارچوب نئولیبرالی آنرا نشان دهد و قدرت اقتصادی نهادها را که بر فراز دولت ها به پرواز میآیند، به ثبوت رساند. نئولیبرالیسم قادر است اراده ی دولت ها را تضعیف نماید. بعنوان نمونه در فرانسه کارخانه خودرو سازی “پژو” همراه با سهامداران در منطقه ی “اولنه” واقع در “سن ساندونی” از توابع پاریس، در ارتباط با نقل و انتقال جغرافیایی سرمایه از ماه ژوئن امسال(۲۰۱۲)، اعلام کرده بود که کارخانه در این منطقه بطور کامل بسته میشود و ۸۰۰۰ کارگر و کارکنان آن بیکار میشوند. حاکمیت آقای “اولاند” که تازه به ریاست جمهوری جلوس نموده است همراه با نخست وزیر آن، آقای “ژان ـ مارک ارو” به مقابله با آن برخاستند و تعطیلی کارخانه را که اتفاقن سود سرشاری هم دارد، غیرقابل قبول خواندند و اعلام نمودند که پیشنهادهایی در رابطه با بقای خودرو سازی در “اولنه” داریم و آنرا عملی خواهیم ساخت. بیکاری هشت هزار نفر از کارگران خودرو سازی “پژو” را اگر بخواهیم با خانواده های آن مورد سنجش قرار دهیم با فقر و تنگدستی نسبی ۳۲ هزار انسان روبرو میشویم. جدال یاد شده بین دولت و کارفرمایان تداوم داشت که در نتیجه در آغاز سپتامبر دولت در برابر کارخانه “پژو” و سهامداران آن یعنی “اس ـ پ ـ آ” ، عقب نشینی مینماید و آنچه را که قبلن “غیر قابل قبول” میدانست، بدست فراموشی میسپارد و برای گریز از یک رسوایی بزرگ، وعده های توخالی سر خرمن را سر میدهد! جریان فوق نشان میدهد که نهادهای سرمایه، اراده ی خود را بر قدرت دولتی تحمیل میکنند و در جهت تحقق منافع خویش بر فراز دولت به پرواز میآیند و در رابطه با جابجایی جغرافیایی سرمایه، هشت هزار نفر را از کار محروم و به فقر آنان می افزایند.

نمونه ی دیگری از قدرت نئولیبرالیسم امپریالیستی که بر فراز نیروی دولتی ظاهر میشود و در سطح جهانی در برابر دولت ها قد علم میکند؛ “آژانس نوتاتسیون مالی” و یا “آژانس صورتحساب و بررسی های مالی” و یا “مودس” میباشد که در فوق از آن نام برده شده است که از طرف بزرگترین نهادهای جهانی (چند ملیتی) و سازمان های بین المللی معتبر که صندوق بین المللی پول، تجارت جهانی و بانک جهانی نیز شامل آنها میشوند، دولت های همه ی جوامع را در صورت قصور از موازین مالی جهانی کنترل مینماید و تصمیمات و قضاوت ضروری اقتصادی را در مورد آنان به مرحله ی اجرا میگذارند که در نتیجه مناسبات و مبادلات اقتصادی آنچنان تحت شعاع قرار خواهند گرفت که میتوانند نرخ سود تجارت جهانی اینگونه مناسبات را کاهش دهند. آخرین بررسی مالی آژانس یاد شده در مورد ایالات متحد آمریکا بود که در تاریخ ۱۱ سپتامبر ۲۰۱۲ بدان ابلاغ گردید که مبنی برآن آمریکا اگر به تصمیمات اتخاذ شده ی “آژانس نوتاتسیون مالی” توجه ای مبذول ندارد یک اعتبار مهم و اساسی در مناسبات اقتصاد بین المللی را از دست خواهد داد. واقعیت اینست که آمریکا شانزده هزار و شصت و یک میلیارد دلار بدهکاری دارد که تا حال پرداخت نشده است. این مبلغ عظیمی است که لرزان بودن اقتصاد آمریکا را نشان میدهد. مبلغ فوق ۱۰۳ درصد تولید ناخالص داخلی را تشکیل میدهد و عدم پرداخت تدریجی آن، بهره ی قابل توجه ای را به بدهکاری می افزاید، زیرا هر روزه ۳۵/۳ میلیارد دلار برمبلغ ۶۶۶/۱۶۰۶۱ افزوده خواهد شد. طبق بررسی های مورد نظر “آژانس نوتاتسیون مالی” برای آنکه آمریکا بتواند بدهی خود را پرداخت نماید، باید از سال ۲۰۱۳ بمدت ۱۰ سال و هر سال ۱۲۰۰ میلیارد دلار از بودجه ی سالانه خود بکاهد(۱۰). این نمونه دیگری است که نشان میدهد نهادهای اقتصادی چگونه دولت ها را کنترل میکنند و از نظر اقتصادی، تجاری و مالی، سیاست خود را بدانها تحمیل مینمایند. این نمونه ای از جهانی شدن سرمایه است که میتواند بطور واقعی منافع نئولیبرالیسم و حتا نوع کینزی آنرا پاسخگو باشند.

برعکس؛ نگری و هارد میخواهند پروسه ای را که در بطن عصر امپریالیسم صورت میگیرد، نام امپراطوری بدان نهند، تا با فراموشی سیستم امپریالیستی، سازشکاری طبقاتی را بجای آن بنشانند. آنها در تداوم بحث خویش می افزایند:  “یکی از مطالب اساسی سنت مارکسیستی در مورد امپریالیسم، رابطه ی بین کاپیتالیسم و توسعه گرایی است و توسعه ی سرمایه بطور اجتناب ناپذیر شکل امپریالیسم به خود میگیرد. مارکس خیلی کم درباره امپریالیسم نوشته است. مارکس بصورت باز و روشنی، کاربرد سرمایه را همواره در هماهنگی و ترکیب مرزها ی داخلی و خارجی می بیند. یعنی سرمایه بدون حد و مرز یک سرزمین و جمعیت آن عمل نخواهد کرد، بلکه همواره با پیشروندگی مرزهای خود، آنرا در خدمت برنامه های داخلی و فضای نوینی قرار میدهد.”(۱۱).

آیا آقایان نگری و هارد نمیدانند که قرن نوزده امپریالیسم با مفاهیم و ماهیت سیاسی ـ اقتصادی خویش هنوز پابعرصه نگذاشته بود و تازه در اواخر این قرن نطفه های ظهورش بچشم میخورد. در ضمن توسعه گرایی یک وجه معینی از کارکرد امپریالیسم را متظاهر می سازد. در صورتیکه ماهیت واقعی امپریالیسم، پاسخگویی به چگونگی و کیفیت توسعه گرایی است. زیرا ما از امپریالیسم سرمایه داری صحبت مینمائیم و نه امپریالیستی که در فقدان نظام سرمایه داری حتا در تاریخ باستانی موجود بود و بعنوان مثال ایران یکی از این امپریالیست ها بشمار میرود. لشکر کشی های ایران باستان بدلیل گرفتن بازارهای تجاری، یعنی توسعه گرایی بود. ولی توسعه گرایی امپریالیسم سرمایه داری مفاهیمی است که لنین یکی از آموزگاران پرولتاریای جهانی به تحلیل آورده است که در همین قسمت از مقاله سطوری از آنرا یادآوری نموده بودم. نگری و هارد با تبلیغات بی محتوای خویش و تکرار داستان هایی، خاک بچشم طبقه ی کارگر جهانی میریزند و آنها را از مبارزه ی طبقاتی منصرف میسازند.

پرولتاریا و جابجایی طبقاتی

 تنها عباراتی که بدرستی در کتاب “امپراطوری” طرح میشود، جابجایی اقشار و لایه هایی که در سابق بعنوان خرده بورژوازی فقیر به تحلیل و تفسیر قرار میگرفت ولی امروزه با تغییراتی در سطح نظام جهانی سرمایه بسوی طبقه ی کارگر گرویده اند، مانند معلمین و پرستاران که بازوی فکری و خدماتی کارگری اند. این بحث های منطقی که با تحلیل مشخص از شرایط امروزی جهان سرمایه داری صورت میگرفت، قبل از انتشار کتاب امپراطوری در محافل فعالان و روشنفکران کارگری جریان داشت و امپراطوری هم فرصت طلبانه از اصل منطقی فوق استفاده میکند ولی آنرا در رابطه با تمایلات رفرمیستی خویش به خدمت میگیرد، یعنی از اصل صحیح و جابجایی و تغییرات در لایه های متفاوت کارگری به نفی طبقه کارگر میرسد و بجای پرولتاریا عبارت مبهم و در نهایت پوپولیستی “مولتی تود”، یعنی کثرت گرایی خلقی را برای آن منظور مینماید. چون معتقدند که طبقه ی کارگر دیگر بمثابه شکل و محتوای گذشته اش موجودیت ندارد و برتری خویش را از دست داده است و از این زاویه پرولتاریا نیز اعتباری نخواهد داشت و به نیروی “کثرت گرایی خلقی” تبدیل شده است. میتوان معانی متفاوتی برای “مولتی تود” نمود ولی به باور من همه، بار اصلی نیروی کثرت گرایی خلقی را در بطن خود حفظ خواهند کرد. آنها در چنین راستایی متذکر می شوند:  “باید دانست که نزد ما حتا سوژه ی کار و دگرگونی و قیام کاملن عوض شده است. عبارت و ترکیب پرولتاریا نیز تغییر شکل یافته و لذا مفاهیم ما نیز نتیجه ی همین تغییرات است. درک ما از پرولتاریا به گونه ای است که دسته بندی های وسیعی را در بر میگیرد. دسته بندی هایی که بطور مستقیم و غیر مستقیم کارشان در تابعیت نظام سرمایه داری منطبق شده و در خدمت تولید و بازتولید قرار میگیرند.  در سابق پرولتاریا به دسته بندی خاصی متمرکز میگشت که طبقه کارگر صنعتی بود که اشاره به کارگران کارخانه داشت (گاهی هم از سوپرولتاریا نیز استفاده میگردید). غالبن هم می پذیرفتیم که طبقه کارگر صنعتی نقش برتری در برابر اشکال دیگر کار در جهان، نظیر کار دهقانی و یا کار دستی ایفا می نماید و بدین شکل بود که در آنالیزهای اقتصادی و جنبش های سیاسی بکار میرفت. امروزه چنین کارگرانی با خصوصیات فوق از افق طبقاتی یاد شده بچشم نمیخورند ولی موجودیتی دارند و فقط موقعیت ممتاز و برتر خود را در ترکیب طبقاتی پرولتری از دست داده اند.بنابراین پرولتاریا بشکل گذشته دیگر موجود نیست ولی بدین معنا نمیباشد که محو گشته و از صحنه طبقاتی خارج شده است، بلکه در روند آنالیز ما اشکال نوین دیگری بعنوان طبقه پرولتری به خود گرفته است.”(۱۲).

ما در عبارات فوق با ضعف آنالیز آقایان نگری و هارد مواجه میشویم، زیرا طبقه کارگر و بطریق اولی پرولتاریا هیچگاه موقعیت ممتاز خود را در جایگاه اجتماعی از دست نمیدهد. طبقه کارگر میتواند دستخوش جابجایی و تغییرات شود. برخلاف عقاید آنان، اینگونه جابجایی را در روند تاریخی نظام سرمایه داری و در مقاطع مختلف تجربه کرده ایم، بدون آنکه موقعیت طبقاتی کارگران دستخوش عواملی گردد که مجبور شویم نام دیگری برای آن اختیار نمائیم. پیچ و تاب هایی که آنان در سطور بالا مرتکب میشوند، دلیل مشخصی دارد. هدف آنان اینست که ماهیت طبقاتی کارگران را با تمام تغییرات و جابجایی آن در نزد افکار عمومی بویژه کارگران مخدوش سازند و آنرا تا به ماهیت پوپولیستی و تمام خلقی تنزل دهند. زیرا منظور خود را از قبل آشکار ساخته و عنوان نمودند:  “گام بسوی امپراطوری و مناسبات کلی آن، در واقعیت امر، امکانات نوینی را در خدمت نیروهای آزادیخواه فراهم میسازد… وظیفه سیاسی ما این نیست که عملن در برابر چنین مناسباتی مقاومت نمائیم، بلکه با سازماندهی و جهت گیری خود به هدف جدیدی نائل شویم. نیروهای تشکیل دهنده ی مولتی تود که از امپراطوری دفاع میکنند، توانایی آنرا دارند که با فعالیتی مستقل و با یک سازماندهی سیاسی برضد امپراطوری، تغییراتی در مناسبات رشد جهانی بوجود آورند… از کانال اینگونه مبارزات و نیز اشکال دیگر آن، مولتی تود قادر است فرم های نوینی از دموکراسی و قدرت جدید سیاسی را کشف و بوجود آورد و بدین ترتیب روزی امپراطوری را پشت سر گذارد.”(۱۳).

بنابراین پدیده ی مولتی تود یعنی کثرت گرایی پوپولیستی که بجای طبقه کارگر و پرولتاریا قرار گرفته است، نباید علیه امپراطوری وارد مبارزه ی سیاسی شود و از آنجا که به نظر آنان امپراطوری گزینش نوینی بجای عصر امپریالیسم میباشد و بجای آن قرار گرفته است، نباید مبارزه ی ضد امپریالیستی نماید. نظر یاد شده یعنی استنکاف از مبارزه ی طبقاتی است که رفرمیسم و سازش طبقاتی را به همراه خواهد داشت. از این بالاتر، مولتی تودی را که جایگزین طبقه ی کارگر شده باید از “امپراطوری” دفاع نماید و دفاع از عصر امپریالیسم آنسوی سکه را نشان خواهد داد. تمام عصاره ی کتاب امپراطوری بر مفاهیم فوق بنا شده است و بیهوده نیست که مجله ی “نیویورک تایمز” کتاب “امپراطوری” را می ستاید و آنرا “راه حلی تئوریک برای هزاره نوین” میداند. در یک کلام آنتونیو نگری که در جنبش علیه موندیالیزاسیون فعالیت دارد با فشاندن نظریات بغایت راست که در خدمت بورژوازی امپریالیستی قرار دارد، افکار کارگران را از مبارزه ی انقلابی و طبقاتی منحرف میسازد. در فوق اشاره نموده بودم که برخلاف ایده های نگری و هارد در طول تاریخ نظام سرمایه داری، طبقه کارگر تغییراتی را در داخل خویش تجربه نمود. در دوره ای که رقابت آزاد حاکمیت داشت، لایه های مختلف خرده بورژوازی شهری و دهقانی رشد صعودی قابل توجه ای می نمودند و طبقه ی کارگر از دیدگاه کمیت به حد امروزی نمیرسید. هرچه سرمایه داری رشد صعودی مییابد، شکاف طبقاتی تعمیق بیشتری نموده و جابجایی و تغییرات را در درون طبقه ی کارگر موجب میشود. از نیمه ی قرن نوزده ما با چنین امواجی از تغییرات روبرو میشویم و در نتیجه لایه هایی از خرده بورژوازی شهری و روستایی به طبقه ی کارگر پرتاب میشوند و در درون طبقه ی کارگر جای میگیرند. ماهیت طبقاتی این دوره ها بویژه قرن نوزده با تفوق کامل لایه ریسنده گی و بافندگی همراه است و آنها هستند که پرچمدار مبارزه ی طبقاتی علیه بورژوازی میباشند، زیرا به دلیل تمرکز هرچه بیشتر مکانی و حتا از دیدگاه کمی میتوانند نسبت به سایر لایه های کارگری، خود را سازماندهی نمایند.

با فرا رسیدن عصر امپریالیسم بار دیگر جابجایی و تغییراتی در درون طبقه کارگر بوقوع می پیوندد و لایه های نوینی به دلیل ایجاد شاخه های جدید تولیدی ایجاد میشود. جابجایی و تغییرات در این دوره بسیار گسترده تر از تغییرات در گذشته است. یکی از مهمترین، بارزترین و پراهمیت ترین شاخه ی جدید تولیدی، خودرو سازی است. البته این شاخه از تولید قبل از ظهور امپریالیسم در مراحل اولیه خویش پا بعرصه گذاشته بود و در قرن بیستم و عصر امپریالیستی سرمایه سیر صعودی بیشتری پیدا میکند، بطوریکه نقش کارگران ریسنده گی و بافندگی را در این قرن بعهده میگیرد. عصر امپریالیسم با پشت سرگذاشتن دوره ی “رقابت آزاد” سرمایه داری، نظم سرمایه را بیش از پیش جهانی می نماید و مرزهای اقتصادی را فرا می رویاند که در همین قسمت از مقاله درباره ی آن صحبت شده بود. ولی امپریالیسم عالیترین و آخرین مرحله از سیستم سرمایه داری است. بنابراین نئولیبرالیسم قادر نیست دوره ی دیگری از تاریخ نظام سرمایه داری را ورق زند، بلکه بر شرایط و نحوه ی عملی آن اثر گذاری مینماید. جابجایی طبقاتی نیز، عصر نوینی از سرمایه داری را نوید نمیدهد، همانطوریکه دوره ی رقابت آزاد، چندین بار دستخوش تغییرات قرار گرفته بود. همین اصل برای عصر امپریالیسم هم معتبر و منطبق است. در نتیجه نه “امپراطوری” میتواند جایگزین امپریالیسم گردد و نه “مولتی تود”، خویشتن را به طبقه ی کارگر و نیروی پرولتری تحمیل نماید.

طبقه کارگر از اینگونه سازشکاری طبقاتی مبراست. هر چند رسوبات اندیشه ی نگری تا حدودی جای پای خود را نزد بعضی از نیروهای چپ اروپایی باز کرده است و به اشکال مختلف این نیروها با سازشکاری طبقاتی به طبقه ی کارگر خیانت میورزند و به بورژوازی جهانی کمک های شایانی میرسانند ولی طبقه کارگر جهانی در پروسه ی مبارزه ی خویش که خود را سازماندهی مینماید، سازشکاران را افشا خواهد ساخت و مبارزه ی انقلابی و طبقاتی را تداوم خواهد بخشید. نگری و هارد نیز به این نکته پی برده بودند و از این نظر است که می افزایند:  “… ما با آگاهی کامل تز فوق (یعنی امپراطوری) را تایید مینمائیم و میدانیم که خلاف جهت دوستان و رفقای چپ، شنا می کنیم”(۱۰).

منابع:

۵ـ “قدرت سیاسی در هر جایی قادر به شکستن است” ، مصاحبه ی “مجله فلسفی” فرانسه با آنتونیو نگری. برگردان از فرانسه در سال ۲۰۰۶ بوسیله احمد بخردطبع

۶ـ “امپریالیزم ـ بالاترین مرحله سرمایه داری” ، لنین

۷ـ “امپراطوری”، مایکل هارد و آنتونیو نگری صفحات ۱۵ و ۱۶ ـ متن فرانسه، برگردان: احمد بخردطبع

۸ـ همانجا، صفحات ۱۶ و ۱۷ و ۱۸

۹- Agences de Notation Financières – Mood’s

۱۰- Le Monde Jeudi 13 Septembre 2012

۱۱ـ “امپراطوری”، مایکل هارد و آنتونیو نگری ـ متن فرانسه ـ صفحه ۲۷۶

۱۲ـ همانجا صفحه ۸۳

۱۳ـ همانجا صفحه ۲۰

۱۴ـ همانجا صفحه ۷۳