بار دیگر، ریاکاری اصلاح طلبان در دفاع از تشکیل سندیکای مستقل کارگران

در تاریخ ۱۰ مرداد ماه امسال روی سایت کلمه مطلبی درج شده است با این عنوان : ” تشکیل سندیکاهای مستقل ، تنها راه دفاع از حقوق کارگران در اوضاع نابسامان فعلی است.” نقدی بر این مطلب از چند جهت ضروری است. ابتدا مروری داشته باشیم به اوضاع و احوال لیبرالها و اصلاح طلبان در گذشته تا به امروز. اگر چه از سر استیصال در جامعه به حاشیه رانده شده اند، هر چند هراز گاهی با متوسل شدن به سوژه و آلترناتیویی می خواهند از این شرایط و بحرانی که دامنگیرشان شده است، به شکلی رهایی یابند. ریا کاری اصلاح طلبان با مطرح کردن ضرورت تشکیل سندیکای مستقل کارگران اوجی از نهایت بیشرمی این جناح را میرساند که چقدر سریع کارنامه اعمال ننگین خود را در قبال جنبش کارگری و کارگران فراموش نموده، و اکنون با راه نشان دادن به کارگران با وقاحت تمام ( در حالیکه دایه دلسوز تر از مادر شده) در تقابل با رقیب تا دندان مسلحش که هر دو یک منفعت مشترک را دنبال می کنند می خواهد با گرفتن حمایت از طبقه کارگر عرض اندام نماید.

اصلاح طلبان که تا قبل از انتخابات ریاست جمهوری دهم ایران در بن بست کامل و تناقضات استراتژیکی و سیاسی بسر میبردند با حمایت از موسوی و کروبی و انتخاب آنها به عنوان نمایندگان خود تلاش نمودند بار دیگر موجودیت و بازگشت خود را با طرح شعار جمهوری اسلامی “نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد” به اصل و نصب ارتجاعی خود که همانا حفظ نظام سرکوبگر اسلامی بود به ثبت برسانند. آنها برای تغییر حاکمیت در قدرت نیامده بودند در حالیکه خود را بخشی از این حاکمیت دانسته و به سهمی از قدرت دلخوش کرده بودند، و با حفظ منفعت بورژوایی در همزیستی مسالمت آمیز با به بند کشیدن جامعه به حیات خود ادامه دهند. ( هر چند تعدادی از چپها هم به اصلاح طلبان متوهم هستند، و معتقد بر این هستند که ” اصلاح طلبان دولتی و لیبرالها با ناکارآمدی استراتژیشان چند شقه خواهند شد بخشی با غرولند و به ناچار به یک استراتژی انقلابی با محوریت مبارزه متشکل جنبش کارگری که هدفش پایان دادن به رژیم اسلامی است خواهند پیوست.”
بنظر می آید این چپ نه تنها ماهیت و جنایات مرتکب شده لیبرالها و اصلاح طلبان را می خواهد به فراموشی بسپارد بلکه با این تحلیل میرود که در همسویی استراتژیکی با لیبرالها و اصلاح طلبان قرار گیرد.)
اما موفقیت احمدی نژاد در انتخابات و حمایت قاطعانه خامنه ای از او تمامی نقشه های لیبرالها و اصلاح طلبان را نقش بر آب نمود و آنها دوباره به سر جای اولشان بر گشتند. جنبش عظیم توده ای که بعد از انتخابات به راه افتاد در ابتدا به بهانه تقلب انتخاباتی شروع شد اما خیلی سریع از این مرحله به درستی عبور نمود و نشان داد که این اعتراضات ریشه های عمیقتر اقتصادی و اجتماعی و سیاسی دارد. مردم خیلی زود از تمامی این جناحها عبور نمودند. لیبرالها و اصلاح طلبان در پی این بر آمدند با رهبر تراشی، رهبریت حرکت اعتراضی توده ها را بدست بگیرند و چه افرادی بهتر از موسوی و کروبی که قبل از انتخابات هم به قدرت گیری دوباره آنها امید بسته بودند، اما حضور توده ها با مطرح کردن شعارهای رادیکال روز به روز در صحنه خود را نشان می داد و جامعه آبستن وقوع هر نوع تغییر و تحول انقلابی بود. اوج این اعتراضات ششم دی ماه یعنی روز عاشورا بود که بعد از آن دیگر سیل بیانیه های چند نفره و نیز نامه های سرزنشی لیبرالها به صورت آشکار نه به سوی حکومت که به سوی مردم معترض روان شد که چرا توده ها خشونت به خرج می دهند و اعتراض باید مسالمت آمیز باشد. جالب اینجاست که همین سردمداران لیبرالی در جریان خیزش توده ها در سال قبل از جنبش توده ای به دلیل ماهیت طبقاتیشان و اینکه نمی خواستند به سیستم نظام جمهوری اسلامی خدشه ای وارد آید اهمیتی به انتخاب مردم برای سرنگونی جمهوری اسلامی نگذاشتند و مردمی که اینبار با اراده خود سرنگونی رژیم را انتخاب نموده بودند را به جرم اعمال خشونت تقبیح و محکوم می کردند. اما همین آقایان در برابر تمامی خشونت هایی که زاده همین سیستم ظالمانه سرمایه داری است سکوت کردند و حتی آن را تا حدودی برای جامعه طبیعی دانستند. در مجموع اصلاح طلبان این را هدف خود قرار داده بودند، از طریق نیروی مردم و مهار کردن خواسته هایشان به جناح مقابل فشار وارد کنند اما با وجود تسلط نسبی آنها و کنترل اعتراضات، حضور میلیونی مردم و چشم انداز “انقلابی” که وجود داشت، باعث تغییر رویه اصلاح طلبان گردید.
جنبش اعتراضی توده ها بعد از ۲۲ بهمن هم برای جناح چپ کارگری و هم برای لیبرالها با سکوت مواجه شد. علت سکوت چپ را می توان در عدم استراتژی روشن و مشخص و نیز عدم حضور متشکل طبقه کارگر جستجو نمود. لیبرالها ضمن اینکه این سکوت برایشان معنی داشت اما ترس و وحشت از وقوع و وقایع عظیمتری را داشتند. و با نیرویی که عامل این حرکت و وقایع باشد آشنایی داشتند. و از این رو آگاهانه به سراغ این نیروی عظیم رفتند و در باب بحران اقتصادی و تاثیرش بر وضعیت فلاکت بار این نیروی اجتماعی مقاله ها نوشتند. آنها خطاب به بعضی همکارانشان نوشتند که چرا هوای کارگران را ندارید و تنها از طبقه متوسط سخن به میان می آورید، ما اگر حرفی در این زمینه نداشته باشیم به کلی باخته ایم، پس باید کاری کرد. و همچنانکه دیدیم بخصوص در دوره تعیین دستمزدها و نیز در آستانه اول ماه می همان سال سیل توصیه نامه ها و اظهار تاسف از جانب آنها به سوی طبقه کارگر روانه شد.
در جریان رشد مبارزات کارگری در چند سال گذشته و ایجاد تشکلهای کارگری، فعالین و سوسیالیستهای جنبش کارگری در پیشبرد مبارزات و سمت و سو دادن آن دست بالا را داشتند. اما با اعتلای جنبش توده ای که میلیونها نفر از توده های مردم را در بر میگرفت و همه گیر شدن مبارزات پس از انتخابات ، این گرایش در مقایسه با جنبش عظیم توده ای نتوانست عرض اندام نماید، و به حاشیه رفت. با تداوم بحران سیاسی جامعه و مشخص شدن این واقعیت که توده ها از هر فرصتی برای نشان دادن اعتراض عملی شان استفاده خواهند کرد، جناح چپ جنبش کارگری خط جدیدی که با شرایط موجود مطابقت داشته باشد، بروز نداد و این مسئله جنبش کارگری را در موقعیت پایین دستی قرار داد. البته این موقعیتی که جنبش کارگری پیدا نمود کاملا باب طبع جناحهای لیبرالی بود زیرا، همه ی جناح های لیبرالی در جریان بحران جنبش توده ای ۸۸ ، طبقه کارگر را با مطالبات ضعیف و مهار شده ای می خواستند که هم بتوانند از آن به عنوان ابزار فشارعلیه دولت استفاده کنند و هم خطری متوجه سرمایه داری نباشد. آنها نه فقط در جریان بحران انقلابی بلکه در بیشتر مواقع جنبش کارگری را در حاشیه و در قالب مطالبات اقتصادی رفرمیستی می خواهند تا خطری از طرف کارگران، آنها را تهدید نکند. بنابراین هر آلترناتیو سیاسی و اقتصادی از جانب جنبش کارگری که در راستای منافع طبقه کارگر قرار بگیرد، برای آنها بشدت خطرناک است. لیبرال ها نمی خواهند که نمایندگان کارگران بطور مستقل وارد میدان مبارزه با بورژوازی گردند و مطالبات سیاسی- اقتصادی همه جانبه ی خود را بیان کنند، تا در چنین وضعیتی توده ها و دیگر کارگران حق انتخاب دیگری نداشته باشند. کما اینکه در جریان جنبش مردمی سبز به سرکردگی موسوی و کروبی از گرایشات راست کم نبودند که ضمن اینکه به حمایت از این جنبش پرداختند تلاش نمودند تا با رهنمودهای خود جنبش کارگری را به عنوان جزئی ازجنبش سبز و یا زیر مجموعه آن قرار دهند. آنها معتقد بودند که شرط موفقیت جنبش گستردگی و فراگیری هرچه‌ بیشتر آن و توجه‌ به‌ مطالبات و حقوق گروه های اجتماعی و رعایت انصاف و عدالت است، در آن صورت جنبش سبز نیز نمیتواند نسبت به‌ رفتاری که‌ توسط حکومت با کارگران و معلمان و بطور مشخص تر با زندانی کردن رهبران سندیکاهای هفت تپه‌ و شرکت واحد با سکوت یا انفعال برخورد کند یا نسبت به‌ مطالبات بر حق مزدبگیران لب فرو بندد. اما این آقایان اصلاح طلب و سردمدار جنبش سبز از ترس فراگیر شدن جنبش توده ای حتی قادر نبودند نصایح دوستان گرایشات راستشان را هم گوش دهند. آنها نمی خواستند قبول کنند که رهبران جنبش سبز همان هایی هستند، که هیچ کدام از تشکل های کارگری را به رسمیت نشناختند و در دوران حاکمیت شان، مانند دیگر سرمایه داران فقر و تنگ دستی را برای کارگران به ارمغان آوردند و نه تنها مانع سرکوب جنبش کارگری نشدند بلکه خود از سرکوبگران این جنبش بودند. دولت اصلاح طلبان نیز به هیچ یک از کارگران مجوز ایجاد تشکل نداد و جوابگوی هیچیک از مطالبات کارگران نشد.
لازم است با توجه به نقشی که اصلاح طلبان در دوره هشت ساله اصلاحات خاتمی با دوره هشت ساله سازندگی و تعدیل نیرو رفسنجانی داشتند نظری بیافکنیم. و لازم است با مروری بر این سالها مشخص شود که چه تاثیرات و نتایج مخربی در زندگی کارگران داشته است. شاید باعث شود که جناح اصلاح طلبان و لیبرالها به حافظه تاریخی خود و اعمال ننگینشان که جز سیه روزی و بی خانمانی برای آحاد جامعه ایران را در بر نداشته مراجعه نمایند، و سعی نکنند با ارائه آلترناتیوها و طرحهای مختلف خود را ناجی طبقه کارگر ایران معرفی نمایند.
استراتژی که دوره هشت ساله سازندگی، به نام توسعه اقتصادی در دستور کار خود قرار داد مناسبات ایجاد شده در این رابطه کاملا به زیان طبقات فرودست جامعه و به نفع بورژوازی رقم خورد. این استراتژی در خدمت انباشت بیشتر سرمایه در دوره پس از جنگ بود؛ یعنی وظیفه ایی که عاملان بورژوازی برای رشد و توسعه اقتصادی کشور تعریف کرده بودند بیشترین منفعت را در این راستا عاید خود نمودند.
یکی از مهم‌ترین شگردهایی که در این برنامه‌ها برای گسترش انباشت سرمایه در دستور کار دولت‌های سازندگی و اصلاحات قرار گرفت عبارت بود از بازبینی در نیروی کار به نفع صاحبان سرمایه های خصوصی و دولتی که بتواند بیشترین سود را عاید آنها بنماید. محقق شدن چنین اهدافی تنها به یمن ارزان‌سازی تدریجی نیروی کار امکانپذیر بود و ارزان سازی نیروی کار به‌ نوبه ‌خود از مجرای موقتی‌سازی نیروی کار به وقوع پیوست.
تاریخ موقتی‌سازی نیروی کار در سالیان پس از جنگ در بخش‌های گوناگون اقتصادی با مراحل متنوع و بمراتب مختلقی انجام گرفت، اما به نظر می‌رسد می‌توان چند مرحله مشترک را، صرف‌نظر از زمان‌بندی‌های گوناگون، در همه صنایع بزرگ و کلیدی شناسایی نمود.
ابتدا لازمه اجرایی تحقق موقتی‌سازی نیروی کار عبارت بود از بازنشسته‌ سازی‌های زودهنگام اختیاری و بازخرید‌ سازی‌های اجباری کارکنان بخش‌های گوناگون دولتی که تا پیش از این به واسطه رابطه استخدامیشان با دولت از امنیت شغلی برخوردار بودند. چه بازنشستگی زودهنگام و چه بازخرید اجباری، هر دو، با هدف تقلیل در نیروی کار ثابت و دائمی بود؛ بدین منوال بار تعدیل نیروی انسانی دولتی را به تمامی بر دوش اقشار پایین و توده های فرودست قرار می‌داد. مثلاً تعداد کارگران دارای قرارداد استخدام رسمی در بعضی صنایع بزرگ از تعداد بیشمار بالا به تعداد محدودی در سال ۱۳۸۳ کاهش یافت.
موقتی‌سازی نیروی کار را بخش وسیعی از خصوصی‌سازی‌ها فراهم کردند. در برخی بخش‌های اقتصادی اصلاً مانعی قانونی برای خصوصی‌سازی وجود نداشت. خصوصی سازیها کل بدنه دولت را دربرگرفت. نهادینه نمودن موقت ‌سازی نیروی کار و تأمین نیروی انسانی را، شرکت‌های پیمانکاری فراهم کردند. هیچگونه آمار رسمی درباره تعداد این نوع از شرکت‌ها در اقتصاد ایران وجود ندارد، بخشی از تازه‌ واردان به بازار کار، بخش عمده‌ای از نیروی کاری که به استخدام شرکت‌های پیمانکاری تأمین نیروی انسانی در‌می‌آمد‌‌ند همان نیرو‌هایی بودند که مشمول بازنشستگی زودهنگام و بازخریدهای اجباری قرار گرفته بودند. شرکت‌های پیمانکاری تأمین نیروی انسانی در حقیقت دلالان در روابط کار هستند. بخش عمده‌ای از صاحبان این شرکت‌ها از مسئولان ارشد وزرات کار میباشند که به نمایندگی از کارفرماهای دولتی یا خصوصی اصلی به تدارک بهترین نوع قرارداد کاری به نفع کارفرمایان و به زیان کارگران مبادرت می ورزند. وجه مشخصه نوع استخدام نیروی کار توسط شرکت‌های پیمانکاری تأمین نیروی انسانی عبارت بوده است از موقتی‌بودن قرارداد استخدامی که کارگران را از امنیت شغلی بی‌بهره ‌می‌سازد. قانون کار ارتجاعی جمهوری اسلامی نه فقط به انعقاد قراردادهای موقت رسمیت می‌دهد بلکه زمینه‌های اخراج کارگران در قرارداد موقت را از جنبه حقوقی بسیار سهل می‌کند. این گونه بود که اصطلاحاتی چون کارگر قراردادی، کارگر قرارداد سفیدامضا، کارگر روزمزد، کارگر بی‌قرارداد، کارگر ساعتی، کارگر پیمانی شکل گرفت و باعث شد ثروتهای نجومی برای سرمایه آفریده شود.
وقتی از ارزان‌سازی نیروی کار طی سالیان پس از جنگ صحبت به میان می آید ارزان‌سازی نیروی کار در واقع پروژه‌ای بود که در دولت سازندگی به اجرا در آمد و در دولت اصلاحات با بیرحمانه ترین شکل ادامه یافت و در دولت‌های نهم و دهم به نفع همه فراکسیون‌های بورژوازی و علی‌الخصوص بورژوازی نظامی مورد بهره‌برداری قرار گرفت. درعین‌حال، دولت اصلاحات که با شعار تقویت جامعه مدنی به صحنه آمد مثل همه دولت‌های پس از انقلاب کوشید مانعی باشد در برابر تشکل‌یابی کارگرانی که می‌‌خواستند در مقابل این روندهای بشدت استثمار گرانه و ضد کارگری مقاومت کنند. اعتراض و مبارزه بر علیه اینهمه نابرابری را باید نیروی توده های کارگر با نیروی متحدشان به پیش میبردند که تشکل‌های کارگری بهترین ابزار اعتراضی کارگران به وضع موجودشان و دفاع از منافع طبقاتیشان میباشد.
در ایران پس از انقلاب دولت اصلاحات یکی از دولتهای ضد تشکل بود که سندیکالیست‌های اصلاح‌طلب را به علل حقوقی از حق تشکل‌یابی بی‌بهره ساخت و اندک مماشاتی نیز که بکار میبرد ابزاری برای جلب موافقت سازمان جهانی کار بود که رضایتش از نحوه استقرار تشکل‌های مستقل کارگری اصلاً یکی از پیش‌شرطهای پیوستن به سازمان تجارت جهانی است. جلو فعالیت سیاسی تمام جریاناتی که مخالفش بودند گرفت. دولت اصلاحات به علت تبعیت از برنامه های نئولیبرالی جامعه مدنی را تا سطح اتاق‌های بازرگانی و نشریات دوم خردادی تقلیل داده بود و آگاهانه مانع ایجاد سندیکا‌ها و شوراهای مستقل کارگری شد که باید بخشی از جامعه مدنی به حساب می‌آمدند .
در واقع استراتژی اقتصادی خاصی در دوره پس از جنگ در دولت‌های به‌ اصطلاح سازندگی و اصلاحات در دستور کار قرار گرفت. اجرای این استراتژی به شکل‌گیری و ایفای نقش دو طبقه اجتماعی نیاز داشت. یک طبقه کارگر که منبع تأمین نیروی کار ارزان باشد و یک طبقه بورژوازی که عامل اصلی انباشت هر چه بیشتر سرمایه شود. زمانیکه امنیت شغلی از بخش عظیمی از صاحبان نیروی کار باز پس گرفته شد، راه برای ارزان‌سازی نیروی کار در عمل باز شد. این مروری است بر اعمال ننگین اصلاح طلبان و لیبرالها در دوره ای که در راس حکومت بودند. و اکنون که در حاشیه قرار گرفته اند می خواهند از نیروی اصلی حمایت بگیرند که آنهم نیروی کارگران است و کارگران تنها طبقه ایی هستند که قادر اند بهر شکل ممکن تغییر و تحولاتی در جامعه ایجاد نمایند.
زمانی که جنبش توده ای مردمی به راه افتاد و میلیونها انسان به جان آمده از استبداد هار جمهوری اسلامی به خیابانها ریختند هر چند طبقه کارگر به عنوان یک طبقه ظاهر نشد اما بسیاری از آن جمعیت میلیونی را توده های کارگر و زحمتکشی شامل میشد که با شعارها ی رادیکال در پی باز نمودن فضای سیاسی بودند که بتوانند با بر قرار کردن درجه ای از دمکراسی توده های فرودست را بسیج و سازمان دهند و قطعا طبقه کارگر در فضای باز شده امکان بیشتر و سریعتری برای ایجاد تشکلهایش پیدا می نماید. در آن شرایط سر دمداران اصلاح طلب و لیبرال از هراس بخطر افتادن موجودیت جمهوری اسلامی بر حرکت انقلابی توده ها ترمز زدند و با این عمل جناح کوتادچیان را تقویت نمودند که نه تنها توده های مردم را بلکه جنبش کارگری را با تمام قوا ونیرویش سرکوب نماید و رهبران صادق و خوشنام جنبش را فقط بجرم ایجاد تشکل یابی به بند بکشند. این آقایان مدعی ایجاد تشکلهای مستقل کارگری دستشان به خون و اینهمه جنایاتی که جمهوری اسلامی به توده های مردم و طبقه کارگر روا داشته است آغشته است به این دلیل که خود بخشی از قدرت حاکمه میباشند. اگرچه به حاشیه رانده شده اند اما همیشه در اجرای سیاستهای بورژوازی ایران نقش ایفاء نموده اند. این شعار و سیاستهای مزورانه مدعی شدن ایجاد تشکلهای مستقل کارگری برای کارگران از کجا ناشی میشود و پشت آن چه نهفته است قابل بحث است.
اصلاح طلبان بدرستی می دانند که حمایت و توهم مردم نسبت به آنها کم رنگ شده است و با گذشت زمان نیز رویکردها و ماهیت سازشکارانه آنها، فاصله بیشتری با توده های مردم ایجاد کرده است. بنابراین، در پی آلترناتیوی بر آمده اند که بتوانند در آینده نه چندان دور با بکارگیری آن آخرین شانس خود را امتحان نمایند.
جامعه ایران بر اثر بحرانهای شدید اقتصادی و سیاسی و گرانی سرسام آوری که سطح معیشت آحاد جامعه بویژه توده های کارگر و زحمتکش را با خطر جدی مواجه ساخته، آبستن حوادث است. شاخک های اصلاح طلبان در مقابل جنبش کارگری و امکان بالقوه آن برای به میدان آمدن حساس شده و بر این مبنا تلاش می کنند تا با جنبش کارگری وارد معامله شوند و آنرا به دامان خود بکشانند آنها به هیچ وجه صف مستقلی برای کارگران نمی خواهند. و با توسل به نیروی این طبقه که تنها نیروی آزاد کننده جامعه و پیام آور نان ، آزادی و دمکراسی است می خواهند به قدرت برسند. اما اصلاح طلبان رسوا و ورشکسته باید این حقیقت را درک کرده باشند، که امروز حتی ایجاد تشکل های مستقل کارگری نیز با این مبارزه گره خورده و در راه ایجاد آن (که همیشه مسئله اصلی کارگران بوده و هست و در این دوران نیز برجسته تر شده) ناچارند با استبداد دست و پنجه نرم کنند. با توجه به مناسبات سرمایه داری در ایران؛ طبقه ی بورژوازی ایران با هر جناحی از لیبرالها و اصلاح طلبان گرفته تا جناح کودتاچیان تعریف شود طبقه یی تماماً ارتجاعی و ضد انقلابی است. اینکه کدام جناح اکنون در قدرت است و یا کدامیک قبلن بوده اند، تغییری در صورت مسئله ایجاد نمی کند. در هر شکل ممکن طبقه کارگر برای تحقق تشکلهای توده ای و یا تعرض به کل نظام سرمایه داری ایران بطور قطع با آنها درگیر مبارزه ایی آشتی ناپذیر است. اصلاح طلبان به عنوان یک بخش از این بورژوازی در این جدال طبقاتی بطور قطع در رده دشمنان طبقاتی طبقه کارگر خواهند بود نه حامیانی که امروز سنگ تشکلهای مستقل را برای آنها به سینه میزنند.

Email: Kargar.Socialist@gmail.com
www.socialist-workers.org