قرار ما

قرار گذاشتم تمام سفر را
کنار پنجره بنشینم که در ایستگاهی مثل عطسه های تابستانی
مرا به جرم دست زدن به هوا متهم نکنند

تمام راه را
به جای غذا اتهام و پوستر به خوردم دادند
اگر گاهی شعاری هیجان انگیز در مرحله ای وسیله نمی شد
به احتمال قوی دو ایستگاه جلوتر از فرقه های سبز و سیاه و سفید
به دست همین اتهام ها و پوسترها اعدام شده بودم

من اصلا قرار نداشتم که عطسه های تابستانی را بشمارم
و یا برای هماغوشی با هوای آزاد از کسی اجازه بگیرم
وظیفه ی من شده بود نگاه کردن به تیرهای چراغ برق
و نظم دادن به شمارش سایه های حریص

تمام راه پر از سایه هائی بود
که آن همه سوار تک تیر انداز را
برای شکار کردن ما به صف می کردند
شکار نه شهر داشت ، نه کشور داشت ، نه قاره داشت
و نه شکلی داشت که بتوان گفت محصول شمال و جنوب زمین نیست
شکار همیشه مثل موجی بود که در خیابان های هر ذهنی سیل راه می انداخت
قرار گذاشته بودیم وقتی سایه ها تیرهای زهر آگین به سمت ما می رانند
برای خاطر آن رفیقی که پشت میله ها منتظر است
به شیشه ها بگوئیم که به جای بغض کردن
و فکرخنده دار بلندتر کردن تومار
همان شبانه به مخفی گاه سایه بتازند
و ابرهای باران خیز را برای دیدن آفتاب کنار بزنند

نمی شد شبانه به چشم هائی دل بست
که منظره ی روشن را از پل ها دریغ می کردند
و همیشه به آینه ها دروغ می گفتند که عشق
صدای تپیدن قلبش را نمی شنود
و پشت کوه های بلند نمای ما را نمی بیند

قرار گذاشتیم تمام سفر را کنار پنجره بنشینیم
و حال و هوای زندان را به همراهان مان خبر بدهیم
پل شکسته نمی گذارد رودخانه با ما کنار بیاید
و سنگ های تیزش را از مسیر ما کنار بزند
اگر می توانستیم سایه ها را از آینه برداریم
و دشت های مسیر آفتابی را در ذهن سوزن بان تغییر بدهیم
قرار می گذاشتیم که عشق در آینه جان بگیرد
و این قطار را به کسی بسپاریم
که نگذارد سایه ها به صدای ما شبیخون بزنند .

شهریور ماه ۱۳۹۱