حس ناسیونالیستی، حس حق نسبی، حس انسانی

بحث حق انسان، نسبیت فرهنگی و نسبیت حق ریشه ای بسیار قدیمی دارد. صیقل دادن سلاح روشنفکران و فلاسفه بر سر این موضوع، از هر دو طرف بحث، امروز بر عهده فعالین سیاسی مانده است. چرا که بحثهای اصلی و مهم تئوریک و فلسفی شده است و جا انداختن این موضوع و همچنین پیش بردن امر سیاسی در این مورد، هنوز در پیش روی است.

فلاسفه ای مهم در بحث بر سر اعتبار “نژاد برتر من و نژاد پست دیگران” شرکت کرده اند. این موضوع در عصر روشنگری یک بحث داغ بین فلاسفه بود. دیوید هیوم می گوید: “می خواهی درباره احساسات، تمایلات و راه و روش زندگی رومیان و یونانیان بدانی؟ خلق و خوی و راه و روش زندگی فرانسویان و انگلیسی ها را خوب مطالعه بکن. … نژاد انسان در همه جاها و همه زمانه ها مثل هم بوده. تاریخ چیز عجیب و تازه ای در این باره ندارد که به ما بگوید. فقط ثابت بودن و جهانی بودن طبیعت انسان است که مرتب به ما گوشزد می شود.” در ادامه می گوید که اگر کسی آمد و گفت که مردم فلان جغرافیا طور دیگری هستند و چیز دیگری می گویند، فقط بدان که می خواهد کلاهی سرت بگذارد.

در طرف دیگر بحث، مانتسکیو بر این باور است که “هوای گرم شرق است که کمک می کند که مردمان این آب و خاک به حاکمان آنها اجازه بدهد این چنین بر آنها حکم برانند.” می گوید که گرما آنها را پاسیو می کند و نسبت به ظلم و زوری که بر آنها روا می شود، اینچنین بی میل و رغبت برخورد می کنند. حال اگر امروز کسی یک چنین چیزی را به کسی در چین و کره و یا ژاپن بگوید، صدای اعتراض به راسیسم را شما در خود سالن سازمان ملل هم خواهید شنید. در نتیجه مجبورند یک چنین تئوریها منسوخی را در هاله های دیگری بپیچند.

حس همبستگی از گذرگاه ناسیونالیسم

امین بازرگان در سایت فارسی بی بی سی بخش “ناظران می گویند …” مطلبی دارد تحت عنوان “ملی گرایی مصدقی یا بازگشت کوروش کبیر”. جوهر نوشته ایشان دفاع از ناسیونالیسم است. این یادداشت من جواب به کل نوشته ایشان نیست. می خواهم به یک نکته درباره خود ناسیونالیسم بپردازم. وی در بخشی از نوشته اش آورده است: “همبستگی و همدردی با دیگران به تدریج و در اثر آشنایی با انسان های مشخصی که با آنها در خیابان و دانشگاه آشنا شده ایم یا درباره شان در کتاب ها خوانده ایم ممکن می شود. اینکه فکر کنیم می توان به گونه ای انتزاعی با “انسانیت” همبستگی داشت، یک توهم است.” وی قبل و بعد از این پاراگراف سعی می کند ثابت کند که ملی گرائی نوع مصدق انسانها را به هم نزدیک، همبسته و همدرد می کند و انسانیت از این ملی گرائی قابل حصول است. کنه بحث ایشان در همان “یک توهم است” نهفته است. اما می شود با یک مثال بسیار محسوس نشان داد که این بحث، بحث معتبری نیست. کدام حس ناسیونالیستی می تواند مردمی را که نه کتابی درباره مردم اهر و ورزقان خوانده اند و نه کوچکترین انتظار عظمت طلبانه ای از کسی دارند، برای کمک به مردم زلزله زده آذربایجان بسیج کند. همان مردمی که می خواهند سر به تن جمهوری اسلامی نباشد اما با مردمی که زلزله زندگی شان را برای همیشه عوض کرده است، از سر انسانیت است که عمیقا احساس همبستگی و همدردی می کنند. آیا این حس انسانیت انتزاعی است؟ یک ذره از حس ناسیونالیستی حتی بی اهمیت هم نمی شود در این موضوع دید. نمی توانید یک چنین احساسی را در هیچ کسی در همان گوشه از دنیا برای ناسیونالیسمی ببینید که می خواهد ثابت کند که نسل او برتر از نسل دیگران است که بخواهد عظمت کورش و مصدق را در برابر غیرخودی ثابت کند. احساس مردم جهان با مردم ویتنام در زمان حمله آمریکا به ویتنام و یا احساس همدردی با مردم کوبا و عراق و غیره هم همینطور. همان مردمی که با سربازان آمریکایی در خیابان و دانشگاه آشنایی مشخصی دارند، بر علیه ناسیونالیسم آمریکا ایستاده و خود را در کنار مردمی قرار می دهند که هیچگونه کتاب و داستانی درباره آنها نخوانده اند. در نتیجه می خواهم بگویم که بحث امین بازرگان، فقط احساس خود ایشان درباره ناسیونالیسم است و با هیچ منطق و تجربه ای هم خوانائی ندارد.

گفتن یک نکته دیگر که در مورد منطق امین بازرگان حائز اهمیت است، این نکته است که وی احساس خود را برای دیگران فرض می گیرد! فرض می گیرید که چون وی فکر می کند که مردم با حس ناسیونالیستی همبسته و متحد می شوند، پس چنین است. در حالی که اگر فاکتورهای دخیل در متحد و متفرق کردن مردم را در نظر بگیرد، باطلی منطق خودش را خود متوجه می شود. مثلا در مورد تبلیغ تنفر و کینه بر علیه کارگران افغانستانی مقیم ایران ـ همان کسانی که با آنها شب و روز مراوده داریم و کار می کنیم، درباره شان می خوانیم و می شنویم ـ دو برخورد از سوی دو طیف دیده می شود. طیفی که شامل شهرداران اکثر شهرهای ایران و محجوب و صادقی و خامنه ای و احمدی نژاد و فرماندار مازندران و یزد و غیره می شود که جملگی صاحب دم و دستگاه سرکوب و قتل و کشتارند. طیف دیگری که مخالف این شیوه برخورد است که اگر اعتراضی به این وضعیت بکند، خود به کهریزک برده می شود و با همان شیوه ای که افغانستانی های مقیم ایران روبرو می شوند، روبرو خواهند شد. پس اگر فعالین سیاسی ای که صحنه را برای “حس ناسیونالیستی” و یا “حس انسانی” می چینند را آزاد بگذارید و سایه سرکوب را از بالای سرشان کنار بزنید، معلوم می شود که فرض امین بارزرگان یک فرض نامعتبر و خیالی است.

اما چرا دولتهای بورژوائی همیشه خودشان را در کنار ناسیونالیسم می بینند؟ به این دلیل ساده که ناسیونالیسم یک جنبش بورژوائی است و در ثانی و مهمتر اینکه تقویت حس برتری طلبانه، حال با هر تفسیری که کسی بخواهد از ناسیونالیسم بکند و یا در هر زر ورقی بپیچاند، احساس همبستگی طبقاتی بین کارگران را تضعیف و احساس خودی بودن بین اقشار و طبقات مختلف با منافع طبقاتی مختلف تقویت می شود که به نفع جامعه طبقاتی و دول بورژوائی است. محرکه تاریخ نه حس ناسیونالیستی، که حس انسانی و همدردی انسانی بوده است. حس ناسیونالیسی محرکه قتل عامها و نسل کشیها بوده است. به هر کدام از نسل کشی های عظیم تاریخ فکر کنید، تحریک حس ناسیونالیستی پشت آنها خوابیده است.

جالب است که به دور و برمان توجه کنیم و لازم است که این سئوال را مطرح کنیم که چرا دولتهای بورژوائی و رسانه هایشان، از احمدی نژاد و کیهان گرفته تا اوباما و بی بی سی و دویچه وله، به تحلیلگر و مفسر ناسیونالیست میدان می دهند و به فعال سیاسی و روشنفکر کمونیست با “حس انسانی” حتی برای یک بار اظهار نظر هم راه نمی دهند!؟ چگونه است که کسی مثل عبدالله مهتدی، زمانی که کمونیست بود و “حس انسانی” داشت، یکبار هم راه برای اظهار نظر ندادند، اما ایشان اکنون یک پای ثابت تبلیغ “حس ناسیونالیستی” رسانه های دول بورژوائی شده است؟ اینها سئوالاتی هستند که هر انسان منصفی باید دقایقی را به فکر کردن درباره آنها اختصاص بدهد.

٢ سپتامبر ٢٠١٢