این دنیا دنیای ما نیست

شاید بارها آن مرد را دیده اید
که گدائی میکند با لباسهای چرکین
و یا با قدمهای لرزان
می رود از زباله دانی به زباله دان دیگر
در پی نان
و یا آن جوان را
که همچون کاغذ چرک نویسی
افتاده، چروکیده در گوشه خیابان
و آن زن را
که عصرها و در تاریکی شبها
به دنبال مشتری میگردد
با نگاههای نگران
آری همانهائی که آنان را
گدای ِ بی عرضه، انگل ِ اجتماع و فاحشه میخوانید
…………
در سرزمینی که گرداننده گانش فقط به یک چیز می اندیشند
و آن هم اندوختن ثروت است و ثروت و ثروت
و ثروتشان را به قیمت دزدیهای کلان از مردم، کسب میکنند
چگونه می توان مردی را که میرود
از زباله دانی به زباله دان دیگر
گدائی بی عرضه

آن جوان مچاله شده را
انگل اجتماع

و آن زن را
فاحشه ای هرزه خواند
آنان که بارها و بارها کوشیده اند
تا بلکه در این دنیای لرزان از زلزله حادثه های پی در پی
جای پائی برای خود بیابند
و هر بار زمین را در زیر پاهایشان خالی دیده اند
…………..
در دنیائی که در آن همه چیز واژگون گشته
و آنان که در قدرتند، تابع قانون جنگلند
و معیارهای انسانیت، انسانی نیست
و این جهان به فیلمی میماند که در آن صاحبان قدرت
کارگردانان زندگی مردمند
چگونه می توان برچسب های این صاحبان را باور کرد؟!
چگونه می توان به انسانهائی
که دوز و کلکهای قدرتمندان را از بر نکرده اند
و از نردبان جنازه مردم
برای بر اریکه قدرت نشستن، بالا نرفته اند
گدای بی عرضه و انگل اجتماع و فاحشه ِ هرزه خواند
آنکس که گدائی میکند
فقط نان میخواهد
آنکس که معتاد است فقط جان خود را تباه میکند
و آن کس که تن فروش است
فقط تن خود را میفروشد
ولی قدرتمندان روزی هزار بار
نان را از کف ما میربایند و جانهای ما را قربانی ثروتشان میکنند و جان و تنمان را
در بازارهای جهانی به فروش می گذارند
پس چرا پرده های پشت صحنه را بالا نزدن
و دزدان و انگلان و تن فروشهای واقعی را ندیدن ؟!

…..
این دنیا دنیای ما نیست
این زندگی خواست ما نیست
ما همچون مهمانان ناخوانده
بر سر سفره این دنیا مینشینیم
و صاحبان دنیا برایمان تعیین می کنند
که سهم ما از غذاهای فاسد و مانده دیروز چه مقداریست
و تو، ای انسان غافل از بازیهای پشت صحنه
چه برده وار آنگونه که آنان میخواهند بر سفره دنیا مینشینی
و بدونه لحظه ای اندیشیدن
چه طوطی وار
واژه های دلخواه آنان را نشخوار می کنی
و این خود نگهدار ستمکاران است

ناهید وفائی