تشکلهای فعالین کارگری ،از دیدگاه دو جنبش و دو نگرش متفاوت

 ۸ سال از ایجاد تشکل های فعالین کارگری میگذرد و تا به حال از طرف دیدگاههای مختلفی این تشکلها مورد ارزیابی قرار گرفته است. هر کس و هر جریانی بدون استثنا از زاویه جنبشی که به ان تعلق دارد به این تشکلها میپردازد. دوری و نزدیکی هر کس و هر جریانی به چنین الگوهایی در میان کارگران و  بخصوص در میان کارگران کمونیست و چپ دقیقا تصویری از کارکرد و انتظارات آنها از جنبش کارگری و کمونیستی هم هست. .نقد این تشکلها از چند سال پیش از طرف ما که اتحاد و امر سازمانیابی از دیدگاه کارگران کمونیست را برای ایجاد صف مستقل کارگران و تشکلهای توده ای مناسب با ان را دنبال میکنیم حائز اهمیت بوده است. این مساله  با مقاومت و یا تعرضهای از طرف چپ سنتی و غیر کارگری روبرو شده است.

به دنبال یک دوره از فعالیت این تشکلها و بی تاثیر و بی ربط بودنشان به اعتراض کارگر در محل کار و  زیست  همچنین عاجز ماندن از ایجاد حتی تشکلهای مورد ادعایشان در هیچ دوره ایی از فعالیتشان،باعث شد قشر وسیعی از فعالین همین کمیته ها و تشکلها به همان جمعبندی برسند که مدتها بود در نتیجه انتقاد از تشکل فعالین کارگری از طرف ما هم بعنوان  بخشی از کمونیست ها شروع شده بود . بدون شک این نقد ها برای چپ بریده از دینامیسم و کلا سوخت وساز طبقه کارگر خوشایند نبوده  است و قابل انتظار است که همچنان با آلوده کردن و پرخاشگری فضایی را بوجود آورند که بتوانند همچنان تشکل فعالین کارگری و انجمنها و شبکه روابط کارگران و غیر کارگران که در این شبکه و روابط به دلایل مختلف عجین هستند بعنوان تشکلهای توده ایی کارگری حقنه کنند.اما سیر و روند رویدادها و مسائل گرهی که طبقه کارگر ایران و همچنین فعالین و رهبران کمونیست این طبقه هر لحظه با آنها گریبانگیر ودر حال مبارزه دائم بوده اند وهمچنین با توجه به تجارب این دوره از فعالیتها امکان اینکه این چپ بتواند دوباره فعال کارگری و کمونیست را به دنیای فرقه ایی خودش رجوع و حواله دهد بسیار مشکل خواهد بود.

اما در این نوشته بر خلاف فرامرز قربانی می خواهم نشان دهم تمام فعالیتهایی که در دوره عضویتم در کمیته پیگیری و هنگامی که حتی تشکل سراسری علیه بیکاری را تاسیس کردیم و بطور کل تمام آن فعالیتهای که در این سطح انجام دادیم در جهت تقویت اتحاد و ایجاد همبستگی کارگران نبود و یا دربهترین حالت نتیجه اش این نشد. در این شکی نیست که با فرامرز قربانی تجارب مشترکی در طول عضویتمان در انواع کمیته های فعالین کارگری و کلا فرقه های همفکر می شد داشته باشیم اما جمع بندی و نتیجه گیری از انواع این فعالیتها یک دنیا اختلاف و تفاوت را نشان میدهد.برای فرامرز و جریان فرقه ایش تمام فعالیتهای انجام شده عین فعالیت اصیل کارگری و عین تشکل توده ایی کارگری است، اما برای امثال من وطیف وسیعی از رهبران و فعالین کارگری که هم اکنون به نتایج بدست آمده از این فعالیتها منتقد هستند  هر چیزی که برای گروه و عقیده “من” ایجاد شده بجای خود، اما برای اتحاد کارگران و سازمانهای کارگری قدمی جدی برداشته نشده است و غیر واقعی نیست که ما تاکید میکنیم که گسترش فرقه ها و پراکندگی در میان همین فعالین هم از نتایج حاصله بوده است.

برای نشان دادن پایه جنبشی و چگونگی شکل گیری این تشکلها ناچار هستیم نگاهی گذرا داشته باشیم به دوره  و اوضاع و احوالی که در آن شکل گرفتند.به دنبال به قدرت رسیدن حکومت اصلاحات یا آنچه که به جنبش دو خرداد مشهور شد ،طبقه کارگر ایران با فضایی به نسبت بازتری روبرو شد.هم دولت اصلاحات در تلاش بود که سرمایه داری ایران را در سرمایه جهانی ادغام و به نوعی متعارفش نماید ودر این جهت لزوما فضارا  برای ایجاد تشکلها و اتحادیه های کارگری نسبتا بازتر کرده بود و مهمتر از این تاریخی پر از مبارزه  هر لحظه طبقه کارگر، بخشی از بورژوازی ایران را به این نتیجه رسانده بود که برای سوپاپ اطمینان مجال و امکان ایجاد سندیکا و اتحادیه های صنفی را بازنماید.در هر حال در چنین فضا و اوضاع واحوالی بخش بزرگی از فعالین کارگری در جهت ایجاد تشکلهای محیط کار تلاشی خستگی ناپذیر را شروع نمودند. باید تاکید کرد که تفاوت این دوره با  همه سالهای دیگر که تلاشهای مشابهی برای سازماندهی اعتراض و بهبود زندگی طبقه کارگر صورت گرفته، علنی بودن این تلاشها و رهبران و تشکیلات های این دوره بود.

مسئله ی دیگری که لازم است به آن اشاره نمایم این است، که این تحولات همزمان با  دوره ایی بود که جامعه هنوز افق و سیمای کمونیسم را در حزب کمونیست کارگری تجلی می کرد و این حزب هم، افق وپرچمی را که به جامعه و طبقه کارگر و فعال کارگری میداد در جهت حداکثر استفاده از این امکان برای ایجاد تشکلهای مستقل کارگری در محل کار وزندگی بود.در چنین اوضاع واحوالی ودر پی این تلاشها بود که در بیشتر شهرهای ایران انواع اتحادیه و تشکلهای صنفی ایجاد و یا دوباره آغاز به کار نمودند.در همین دوره هم باید به ادامه تقابل شدید دولت به عنوان نماینده سرمایه  با فعالین و رهبران کمونیست اشاره نمود.بطوریکه بعضا دولت سرمایه توانسته بود در این تشکلها نفوذ پیدا کند و آنها را به کنترل خود در بیاورد.می توان به عنوان نمونه از به کنترل در آوردن اتحادیه خبازان بوکان نام برد البته خیلی از رفقا ی دیگر که تجارب مشابهی دارند می توانند خودشان در موردش صحبت کنند.در هر حال بعداز یک فعالیت لحظه به لحظه به همراه تعدادی از رفقا در میان کارگران خباز زمینه ایجاد اتحادیه خبازان با سقف لازم اعضا برای ایجاد چنین سندیکا یی کاملا فراهم شده بود.در میان این کارگران بطور واقعی آدمهایی بودند که کمونیست و معترض بودند به تمام وضعیت موجود و شرایط کاریشان.در میان اطرافیان خود نفوذ داشتند و در نهایت نقش اصلی را آنها بود ند که بازی کردند تا اتحادیه ایجاد شود.در همین میان هم کسانی وجود داشتند با وجود اینکه خودشان کارگر بودند و حتی در میان کارگران به آنها سمپاتی احساس می شد و حتی برای هیئت اتحادیه هم انتخاب می شدند اما متاسفانه نه منفعت کارگر را نمایندگی می کردند بلکه به نوعی همه آن سیاستها و برنامه هایی که اداره کار و … مد نظرش بود را دفاع می کردند و به عمل در می آوردند.لازم به ذکر است در چنین شرایطی و یا حداقل در این مورد مشخص رهبر کمونیست و اتوریته چپ ما به جای اینکه اتحاد را در میان کارگران در مبارزه هر لحظه اشان برای حتی ابتدائی ترین خواسته ها که برای این قشر مهم است همراهی و رهبری نماید بعضا وارد مسائلی می شدند که بدلیل برخورد ملیتانت و بدون توجه به توازن قوای موجود که باعث پیش آمدن مسائل امنیتی بشود .در چنین اوضاعی کارگران به جای اینکه سراغ این رفقا بروند از آنها دوری می کنند و مسائلشان را از طریق کسان دیگری که به ظاهر لیبرالتر هستند و یا حداقل بی درد سرتر هستند به انجام می رسانند.برای کارگر قبل از پرچم و یا پلاکارد سرخ بطور مثال در اول ماه مه بن کارگری اش و یا ایجاد فروشگاه مختص به سندیکا مهمتر هست تا از این طروق بتواند حداقل هزینه زندگیش را پایین بیاورد.رهبر کمونیست ما در این میان متاسفانه نتوانست حداقل درآن شرایط این مسئله را در ک نماید و در نهایت هم از طرف نیروهای امنیتی مورد تعقیب قرار گرفت و هم به نوعی نفوذش را در میان کارگران از دست داد یا حداقل به دلیل ترس از زندان ، کارگران به نوعی از آنها دوری می جستند و نتیجه اش نهایتا تحویل دادن دودستی سندیکا به کسانی بود که حداقل سرنوشتش برایشان مهم و پایه ایی نبود.

اما در مرحله بعدعوامل بسیاری باعث شدند که فعالین کارگری و کمونیست به جای اینکه همچنان سرپل مهم و موثری برای نفوذ کمونیسم و ایجاد اتحاد و سازمانهای کارگری در میان این طبقه باشند متاسفانه وارد فعالیتهای حاشیه ای و بیشتر غیر کارگری شدند که در اینجا می شود تیتروار به تعدادی از دلایل وزمینه بوجود آمدن چنین فعالیتهای اشاره کرد. ۱٫سرخوردگی از ایجاد تشکلهای مستقل و بادوام در محیط کار در نتیجه انواع سرکوب و به انحراف کشاندشان .  ۲٫ نفوذ گرایشهای اکسیونیستی از طرفی به مثابه سنتی سابقه دار و از طرف دیگر دامن زدن به چنین سنتهایی از طرف چپ غیر کارگری و سنتی  ۳٫انشعاب در حزب کمونیست کارگری  و تضعیف خط حکمتیستی و در مقابل تقویت فضای غیرکارگری و اکسیونیستی در درون جامعه و تضعیف کار پایه ای کارگری .

به نکات و مولفه های بیشتری می توان اشاره نمود اما در نهایت بخش بزرگی از  فعالین کارگری و کمونیست هستند که مشغله هایشان عوض می شود و نوع پراتیک وفعالیتشان به شدت دگرگون می شود.اگر قبلا تمام تلاش این فعالین در جهت این بود امکانی یا سرنخ و کانالی را در محیطهای زندگی و کار کارگران پیدا کنند و ازاین طرق باعث ایجاد اتحاد ،تشکل و آگاهی در میان طبقه کارگر شوند اما متاسفانه با رشد و ایجاد سازمانها و تشکلهای بشدت فرقه ایی و غیر کارگری و مشغول به خود برای دوره ایی دیگر فعال کمونیست و کارگری مشغله و فعالیتش بیشتر مختص به این کمیته ها شد.

چند مثال از تجربه شخصی

بگذارید از تجربه خودم شروع کنم شاید بد نباشد  برای قابل فهم شدن و تا اندازه ای که بتوانیم واقعیات چنین فعالیتهای را ملموس تر نشان دهیم تصویری کوتاه از این فعالیتها را سعی می کنم اشاره کنم. یک دوره کار و فعالیت در میان کارگران خباز به ظاهر ما را پخته تر کرده بود .شاید برای کسی که در موقعیت من و همه رفقای که مثل من بودند اصلا قابل لمس نباشد که کار در میان کارگران دارای چه مشکلات و ویژگیهایی است.تصور کنید که فعال کمونیستی که خودش کارگر نیست و در ضمن هیچ تجربه ایی از کار به طور مثال در خبازیها ندارد و تصمیم گرفته باشد به صرف اینکه یک فعال کارگری یا کمونیستی هست که می خواهد کارگران را متشکل و دستشان را دردست هم بگذارد با گره گاهها و موقعیتهایی روبرو می شود.کلی تلاش می خواهد که کارگران به این اعتماد برسند که حداقل هیچ ضرری برایشان نداری و شما را در جمع و یا محفلشان راه دهند .با ورود به این محافل است که تازه پیچیدگی کار بیشتر می شود و اگر فعال کارگری به طور واقعی اهمیت و ضرورت اتحاد و معضلات کارگران را درک نکرده باشد چه بسا خیلی سریع مایوس و نا امید شود.الان وقتی دوباره آدم این واقعیتها را مروری می کند به آن کارگری که بحثها و تفکراتت برایش نا مفهوم بود با اینکه همزبانش بودی ،با اینکه به ظاهر فکر می کردی با زبان ساده ایی داری توضیح می دهی ولی می بایست خیلی تلاش می کردی تا در یک دوره زمانی بتوانی با بخشی از درد و کمبودهایشان ،با گرسنگی کشیدنشان تا نبود بهداشت وهزینه پزشک و هزینه تحصیل بچه و کلی مسائل دیگر به گونه ایی عجین می شدی.در چنین حالتی بود که تصور می کردی داری چیزهائی می فهمی و اتوماتیک بدون اینکه متوجه شده باشی خیلی عوض شده بودی.ولی شاید برای خیلیها یمان هنوز ایجاد تشکل و اتحاد از سر اعتقاد و وظیفه ایی بود که داشتیم و نه از سر درک تمام آن زندگی مشقت بار و استثمارگرانه ای که کارگر هر لحظه باآن دست به گریبان بود و می بایست کل چنین دنیایی تغییر می کرد و بهتر وبهتر میشد.

در مورد کندن یک رهبر کارگری از محیط کارش می توان نمونه های خیلی زیادی را آورد اما بگذارید از تجربه خودم شروع کنم.مدتی بود که ما تشکل علیه بیکاری را ایجاد کرده بودیم وبه شهرهای مختلف سفر می کردیم و برای این به اصطلاح تشکل عضو و نیرو جذب می کردیم.مجمع می گرفتیم برای خودمان رئیس و معاون و سخنگو والخ تعیین می کردیم.در همین دوران بود که من به دلیل موقعیت کاریم به کسی برخورد کردم که کارگر نساجی بوکان بود.البته تنها کسی نبود که فعالین مثل من برخورد می کرد و واقعا نمونه بسیاری دیگر هستند اما نمی دانم چرا این یکی را بیشتر اوقات یادم هست و مرورش می کنم .شاید بدلیل تلنگری بود که از این طریق به من وارد شد.در هر حال رفیق کارگر مان در شرایط خیلی سختی بود ،داشت از مشکلاتش ،از دردهایش و ترس از بیکار شدنش می گفت.از مبارزه اشان برای جلوگیری بستن کارخانه نساجی می گفت.از نقشه  و برنامه شان برای دست به اعتصاب زدنشان و در همان حال از بی تاثیری اعتصاب بدلیل ورشکسته شدن کارخانه و بی اعتنایی صاحب کار می گفت.از چه باید کردها می گفت و بطور واقعی دنبال راهی بود که بتواند امکانی را بوجود بیاورد که بیکار نشود و به همان دستمزد ناچیز هم که دریافت می کرد راضی بود.از چهره اش نا امیدی می بارید و منتظر بود با شناختی که از من داشت با ایشان همفکری نمایم و دنبال راهی موثر بگردیم تا حداقل بخشی از معضلات و مشکلات پیش رو را کم نماید.اما راستش را بخواهید من در آنموقع اصلا در باغ نبودم و من هم مثل خیلی از رفقای فعال دیگر وارد دنیایی فرقه ایی شده بودم و دغدغه و تلاشم این بود که فرقه و دنیایش را هر چه بیشتر تقویت کنم.قبلا اگر به چنین موردی برخورد می کردم فورا آدم اقداماتی را پیشنهاد می کرد و دست رفیقت را در دست هم سرنوشتانش قرار می دادی در حد امکان با تولیدیهای دیگر مرتبطش می کردی و…. . اما من اینکار را نکردم و بدون توجه به همه مشغله ها و دردهایش اندر فواید ومزایای  تشکل علیه بیکاری برایش توضیح دادم و داشتم نقشه می کشیدم که چطور برایم ممکن شود تا از فیلتر فرقه ایی خودمان عبورش دهم و به جمع خودمان اضافه اش کنم.

در هرحال می خواهم بحث را دوباره برگردانم به آن روالی که این نوشته می خواهد دنبال کند با اینکه هنوز می توان بیشتر وبیشتر از این تجارب بازگو کرد.

تشکلهایی فعالین کارگری در شرایط و اوضاع واحوالی شروع به فعالیت کردند که بخش زیادی از فعالین همین تشکلها تجارب ارزنده ایی از فعالیت در میان کارگران را داشتند و یا بعضا از رهبران کارگری با اتوریته بودند.سادگی کار به این صورت بود که دیگر فعال کارگری و کمونیست لازم نبود زیاد از معضلات زندگی کارگر ،بافت کارگری کارخانه یا کارگاه،شرایط و نوع زندگی کارگران آگاهی داشته باشد و یا با رهبران و اتوریته های کارگران در محیط زندگی و کارشان آشنا شود بلکه تعدادی ، جمعی یا گروهی هر کدام از مکانی ،شهری و یا روستائی جمع می شدند و فراخوان ایجاد تشکل کارگری را می دادند . فعال این تشکل می توانست حاجی بازاری،زمین فروش،دهقان و دانشجو تا فعال کارگری و حتی رهبران کارگری باشد و به طور واقعی هم همینطور بودند والان هم به همین منوال است.کافی بود آدم به این قناعت برسد تشکلی که داری عضوش می شوی همفکر و هم فرقه ایی در آن زیاد باشد وگرنه خیلی ساده می شد تشکلی دیگر که خالصتر و قبلا غسل فرقه ایی داده شده بود را ایجاد  کرد.مجمع می گرفتی و برایش عضو و امضا جمع می کردی.به طور مثال بعد از یک سال از ایجاد تشکل سراسری علیه بیکاری بالغ بر ۲۰۰۰ عضو و امضا برای این تشکل جمع شد.در مجامع چنین تشکلهای در هر دوره معمولا گزارش کار تشکل ارائه می شد که بیشتر گزارش کارهای انجام نشده است.بحث در مورد مسائل کارگری و بحثهای دیگر در حاشیه بخش دیگری از مجمع را می پوشاند و برگزاری آکسیونها برای هر مناسبتی یکی از دغدغه های اساسی بیشتر شرکت کنندگان است.در نهایت این جمع عددی این تشکلها هستند حالا فرقی نمی کند که چه سنت و گرایشی را متعلق به خود می دانند بلکه مهم این است که خارج از اراده و دخالت کارگران در هر شهر و محل کار و زیستشان، به تبیین خود مسائلشان را رفع ورجوع می کنند.در کل این روند این تنها طبقه کارگر است  که غایب است، احاد کارگران کم نیستند که به رنگ این تشکلها در امده اند اما نمایندگی کردن طبقه کارگر برای خود این طبقه است که غایب است و این تشکل و اعضای آن هستند که به نمایندگی از طرف طبقه به مسائل پیشاروی جامعه می پردازند و بررسی می نمایند و این در حالی است کارگر در هر لحظه از کار روزمره اش با مسائل و مشکلات جدیدی روبرو می شود و دردهای بیشتری را تجربه می کند.تشکل فعالین کارگری این را نشان داده که اینها به مثابه ابزار اتحاد کارگران مطلقا هیچ تاثیری را در مسائل محیط کار وزندگی کارگران ندارند و نمی توان ردپایی از اتحاد و سازمان  کارگران در این محیطها از آن  پیدا کرد.

برخلاف اینکه ایجاد کنندگان تشکلها چه تصور و هدفی را از آن دنبال می کنند و همچنین شکی در این نیست که نیت قسمت اعظمی از اعضای این تشکلها کمک به ایجاد فضائی است که مسائل کارگری و معضلاتش به آسانی حل وفصل شود و یا حد اقل چنین امکانی فراهم شود .اما فعالیت این آدمهای شریف و مبارز با وجود به جان خریدن تمام مسائل امنیتی و جانی که ممکن است برای هر کدام از این فعالین پیش بیاید جز ایجاد توهم و نتایج نادرست که می خواهم در اینجا به تعدادی از آنها اشاره نمایم ،در بر نداشته است.

۱٫حاشیه ایی شدن شدید کار و فعالیت فعالین کارگری و کمونیستی که تحت تاثیر گرایش فرقه ایی و چپ سنتی و غیر کارگری قرار گرفتند

۲٫ ایجاد توهم در میان رهبران کارگری که خارج از محیط کار وزندگی هم امکان ایجاد تشکل توده ایی کارگری هست.

۳٫در موارد زیادی کندن رهبر کارگری از محیطش و کشاندنش به این تشکلها و وارد کردنشان به دنیای فرقه ایی خودشان در صورتیکه کمونیستها همیشه تلاششان این بوده که در  میان کارگران آن بخش موثری باشند که تفرقه و پراکندگی را  از بین میبرند و هر جا هستند این خاصیت را از خود بروز میدهند.خاصیت چپ ها و کمونیستها ها در این دوره از این قدرت و توان خالی بود.(در این مورد تجربه ایی را در بالا بازگو کرده ام.)

۴٫برخورد فرقه ایی با هر کارگر و رهبر کارگری که در صدد باشد اصول و یا سیاستهای یکی از این تشکلها را به نقد بکشد به عنوان نمونه برخورد اتحادیه آزاد کارگران به رضا رخشان را مرور نمایید.

۵٫از دست دادن پشتوانه و پایه فعالین کارگری و کمونیست وحتی رهبران کارگری وقتی از محیط کار وزندگیشان کنده می شوند در میان طبقه بدون پایه مادی می شوند.که این مسئله باعث می شود این رهبران تاثیرشان بر محیط را از دست داده و همچنین از طرف نهادهای امنیتی ساده تر مورد تعقیب قرار گیرند.

۶٫ایجاد و تبلیغ فضایی مسموم برای یک فعالیت پایه ای کمونیستی و توجیه اینکه به دلیل خفقان موجود در جامعه و شرایط ویژه ایران جز ایجاد چنین تشکلهای کار دیگری نمی شود انجام داد .

۷٫ایجاد جو نفرت و ایجاد تفرقه و چند دستگی در میان فعالین و کمونیستها به صورتی که هر کدام از اعضای تشکلها ی متفاوت هیچ که همدیگر را به رسمیت نمی شناسند بلکه بعنوان دشمن طبقاتی یا بهتر بگویم دشمن فرقه نگاه می کنند.

با توجه به تمام این اوصاف وقتی پای تجارب و فعالیتهای یک فعال کمونیست یا رهبر کارگری که هنوز دنیای فرقه ایی که چپ برایش به ارمغان آورده همه روزنه های دیدش را نگرفته جز نقد به این نوع سبک کار و کل فعالیتهای در این جهت چیز دیگری نمی توان یافت.اما چرا  این چپ با وجود تمام چنین نقدهایی هنوز با اصرار عجیبی به ایجاد چنین تشکلهای امیدوار است و عملا آنها را دامن می زند؟چه منفعتی جز ظاهر کارگری به خود گرفتن در سنگر تشکل فعالین کارگری می تواند برای این چپ داشته باشد؟ بدون شک سوالات بی شماری روی میز  این چپ هست و تا کنون غیر از مقاومت و استدلال های مناسب حال دیگر طبقات و جنبشها برای کارگر کمونیست جواب قانع کننده ایی نداشته اند و اصولا انتظار به جایی هم نیست و آنچه از طرف این رفقا دنبال میشود راه اتحاد با جنبشها و جریانات غیر کارگری و کمونیستی است که دنیای شان و جنبششان هیچ تعلقی به طبقه کارگر ندارد چرا که نشان داده اند  که هر اعتراض و تغییرو تحول یا عروج جنبشهای غیر کارگری و خرده بورژوای کل این چپ را به شدت به وجد می آورد. بطور مثال جریان فرامرز قربانی که مدعی بی ربطی ما به طبقه کارگر است  با هر  تب و لرز جنبشهای دیگر رنگشان عوض میشود. اینک که فرامرز مانند من در خارج از کشور است راحت تر میتوانیم همدیگر را به نقد بکشیم و ادعاهایمان را مستدل کنیم.  چپ بودن این ها به دنبال عروج وافول هخا ،الاحواز، ناسیونالیستهای ترک و کرد ،جنبش سبز یا به تعبیر اینها انقلاب، و در حال حاضر هم مشغول به انقلاب نجفی و انقلاب ناتویی بودنشان و “بعد از سوریه نوبت ایران است” بودنشان بسیار غم انگیز و در عین حال تماشائی است. تشکل های مورد نظر اینها در میان کارگران و از جمله تشکل های فعالین کارگری که همه این جریانات به انها امیدوارند  را صرفا برای چنین تحولاتی  لازم دارند هر چند ممکن است کارگران و فعالین این جریان در صدد دنبال کردن پروژه های اتحاد در میان کارگران باشند.چنین تشکلهای فرقه ایی هم ،در بطن چنین جنبشهایی است که برای این چپ  اهمیت به سزایی پیدا می کند.کارگر و طبقه اش در دنیای چپ غیرکارگری تنها در خیابان معنی پیدا می کند در غیر اینصورت به غیر انقلابی گری متهم می شود .و رهبران و فعالین کارگری که تشخیصشان این باشد نباید جنبشهای خرده بورژوازی و غیر کارگری را تقویت کرد و به سیاهی لشکرشان تبدیل شد مورد حمله شخصیتی قرار می دهند و به انواع اتهامات مفتخرش می سازند.سازمان یا تشکلی که این فضا را از همچنین چپ هایی با چنین فرهنگ غیر کارگری پر کند می تواند برای طبقه کارگر و رهبرانش در هر بخشی که هستند مضر باشد.مروری بر درسهای دوره جنبش سبز و تقابل رهبران واقعی کارگری حالا با هر مرزبندی که با آنها داشته باشم با این چپ و فرقه های فعالین می تواند بسیار آموزنده باشد برای کمونیستها وتمام کسانی که امرشان ایجاد اتحاد در میان طبقه کارگراست.در حالت کلی با هر درجه دوری و نزدیکی و دنبال گرفتن افق سیاسی تشکلهای فعالین کارگری در نهایت این فضای جنبش غیر کارگری و خرده بورژوایی است که بازتولید می شود و فعال کارگری و کمونیست شاید بر خلاف میلش آب را به آسیاب جنبشهای ضد کارگری می ریزد و این برای جنبش کمونیستی طبقه کارگر مضر و سمی است.فعال کمونیست و کارگری ناچار است مابین این دو راه یکی را انتخاب نماید یا همچنان در خدمت افق چپ غیرکارگری و خرده بورژوا باشد یا اینکه به موقعیت استراتژیک خود پی ببرد و بعنوان سرپل بسیار مهم میان کمونیسم و جنبش کمونیستی و طبقه کارگر قرار گیرد.

در آخر پیشنهاد دارم به تمام رفقای فعال و کمونیستی که در این عرصه ها فعالیت داشته اند که در این بحث دخالت کنند که برای جنبش کمونیستی و کارگری طبقه کارگر ارزنده و مهم خواهد بود.