دمکراسی بورژوائی در واقعیت , از آسانژ تا پوسى ریوت

هفته گذشته دو واقعه مهم که توجه زیادی را به خود جلب نمود بار دیگر پایه های دمکراسی بورژوازی را به لرزه در آورد. یکى گروه پوسی ریوت در روسیه و دیگرى محاصره سفارت اروگوئه جایی که جولیا آسانژ در آنجا تقاضای پناهندگی نموده و پناهندگیش مورد قبول قرار گرفته است. طبعا ابعاد سیاسی هر کدام از این وقایع متفاوت است و میشود از زوایای مختلفی آنها را بررسی نمود. اولی گروه فمینیستی که به مافیای حکومتی به سردمدارای پوتین در روسیه متعرض است و به همین خاطر محاکمه میشود و دومی آسانژ از پایه گذاران سایت افشاگر ویکی لیکس است که اسناد محرمانه پنتاگون و دولتهای اروپایی را افشا نموده است. هر کدام از این دو اتفاق نشان میدهد که چگونه دمکراسی بورژوایی و آزادی بیان و آزادی ابراز عقیده میتواند به راحتی از افراد سلب شود.

روند محکومیت گروه پوسی ریوت بسرعت اتفاق افتاد و سه نفر از این گروه فمنیستی که در کلیسای ارتودکس روسیه٬ که مانند ماشینی تبلیغی تمام عیار در دست پوتین است٬ به تمسخر پوتین پرداخته بودند محکوم شدند. برای اذهان عمومی جهان پوتین یک چهره مقبول نیست و این اتفاق بعنوان یک پدیده عادی در کشوری مانند روسیه را میشود قابل قبول توصیف کرد. پوتین، پوتین است و کاری نمی شود کرد. اما برای جولیا آسانژ قضیه کاملا فرق میکند. سوئد آکتور اصلی این ماجرا، چهره دیگری را ظاهرا نمایندگی میکند و به عنوان کشوری آزاد، میتواند نقش متفاوت تری از پوتین بازی کند. اما روند برخورد به آسانژ نشان داد که  چگونه دمکراسی بورژوازی میتواند چهره عوض کند و با چرخش قلم و سنگر گرفتن در پناه قانون، مواضع دیگری برای تثبیت سیاستهار ارتجاعى و موقعیت خود ایفا کند. اگر پوسی رویت یک اتفاق در درون یک کشور خاص است اما استرداد آسانژ به یک مسئله بین الملی تبدیل گردیده و با دخالت نیروهای فعال و انسانهای آزادیخواه هر دو این مسئله به یک کلاف سر درگم سیاسی تبدیل گردیده است. تظاهرات و اعتراضات مختلف در دفاع از این دو اتفاق نشان داد که نیروی بالقوه اعتراضی موجود در سراسر جهان میتواند به سرعت عکس العمل نشان دهد و سیاستمداران بورژوا نمیتوانند به راحتی به خوابهاى طلایی خود برای خفه کردن هر صدایی جامه عمل بپوشانند. اکنون علیرغم تبلیغات رسانه ها در هم صدایی با دولت سوئد، آکتیویستها و  روزنامه نگارانی که با دیدی انتقادی این مسئله را دنبال میکنند کلیت این ماجرا را به زیر سوال برده اند.

هلنه برگمن و آندرش کارل گرن در مقاله ای که روز ۱۹ اوت ۲۰۱۲ در روزنامه داگنز نیهتر به بررسی  پرونده  آسانژ می پردازند و در آن با فاکت های مختلف از روند گسترش این پرونده سخن میگوید. آنها می نویسند ( ما دونفر رسما به روند بررسی این پرونده و چگونگی برخورد ماریانا نی که دادستان این پرونده است و خواهان استراد آسانژ به سوئد شده است شکایت کرده ایم و جالب این است که دادستان کل، شکایت ما را همان روزی که پناهندگی آسانژ مورد قبول قرار گرفت رد کرد.) ( نقل به معنی، تاکیدات از من است)

این دو ژورنالیست سپس ادامه میدهند که ( مسئله بسیار ساده است. آسانژ با دو زن سکس داشته است. این دو زن سپس با یک افسر پلیس  که با یکی از آنها دوست است تماس گرفته اند و خواسته اند که از آسانژ آزمایش ایدز شود. افسر پلیس در عوض به یک اقدام دیگری دست زد. وی برای آسانژ پرونده تشکیل میدهد. روز بعد یک دادستان دیگری بی پایه بودن این پرونده را اعلام نمود و پرونده بسته شد. آسانژ در یک بازجویی با پلیس حاضر شد و ۵ هفته بعد از آن در کشور سوئد باقی ماند و سپس با اجازه دادستان کشور سوئد را ترک نمود.) (همانجا، تاکیدات از من است)

بقیه ماجرا دیگر روشن است. سوئد خواهان استرداد آسانژ است و آسانژ مدعی است که سوئد میخواهد وی را به دولت آمریکا تحویل دهد. در این گفته آسانژ حقیقتی هست. دولت سوئد در سال ۲۰۰۱  دو پناهجوی مصری الاصل را به اتهام رابطه با القائده  به ماموران سیا تحویل داد. مامورین آمریکایی این دو نفر را شبانه با هواپیما به مصر برگردانند و تحویل دولت حسنی مبارک دادند. این حادثه زمانی اتفاق افتاد که دولت سوسیال دمکراتها حکومت را در سوئد بدست داشتند.

هیچکدام از این اتفاقات، اتفاقاتی در خود نیستند. حقوق بشر و دمکراسی و احترام به آزادی بیان و ابراز عقیده در حکومتهای بورژوازی را باید در متن تلاش انسانها و میدان مبارزه مورد بررسی قرار داد. آسانژ اسنادی را منتشر نمود که شاید بسیاری از آنها ارزش مصرف زیادی نداشتند و اطلاعات کهنه ای بودند. اما دستبرد به خزانه سیاه دولتها و افشای ریاکاری و نقشه های آنها برای سرکوب و خفقان از جانب غیر خودیها باید جواب بگیرد و آسانژ باید قربانی شود تا بتوان دیگرانی را که خیالاتی اینچنینی در سر دارند را قبل از هر عملی به سکوت وادار کنند. تاریخ مبارزه نوین نشان میدهد که آزادی بیان و عقیده برای مردم و کارگران و زنان ستم دیده نیست.

دمکراسی بورژوایی همیشه مبلغ آزادی بازار و تامین آسایش برای سرمایه داران بوده است. آسایش عمومی را در پناه منافع بازار تفسیر میکند و هر جا که این منافع در خطر قرار گیرد با قانون و ارتش و قراردادهای مختلف به میدان میاید تا بتوان موقعیت موجود را حفظ کند. قتل عام دستجمعی کارگران اعتصابی در آفریقای جنوبی یک اقدام اتفاقی نیست. درکنار آن دستجات روزنامه نگار و مهندسان افکار عمومی را سازمان میدهد تا امثال آسانژ نتوانند مقاصدش را افشا کنند و برای بهره وری بیشتر حاضر است تمام دستاوردهای مبارزات مردم را یک شبه  زیر پا بگذارد. اما واقعیت این است که در پس تمام این هیاهوها و جنجالها حقیقت دیگری نهفته است.

منصور حکمت میگوید: “یک نمونه برجسته این آشفتگى در خود جامعه بورژوائى است. میگویند دموکراسى در این میان پیروز شده است. کدام دموکراسى پیروز شده است؟ آن مجموعه‌اى از باورها و نیت‌هایى که پروفسورهاى خوش قلب و رادیکالهاى سابق و غیره در ذهن خود دارند و تصور میکنند حرف آخر در آزادیخواهى بشر است، یا دموکراسى عملى، واقعى و فرموله‌اى که ایدئوژى حاکم در غرب بود و چهار چوب فکرى و تبلیغاتى “جهان آزاد” را میساخت؟ دموکراسى هیروشیما، جنگ سرد، کشتار در ویتنام، کودتاهاى سیا، دیکتاتوریهاى نظامى، اشغالگرى، نژادپرستى و سرکوب اتحادیه‌هاى کارگرى… دموکراسى نیکسون، تاچر، ریگان، تایمز و اکونومیست. بیرون از دانشگاهها و محافل روشنفکران متوهم، این دموکراسى واقعى بعنوان ایدئولوژى حاکم در جهان غرب نیم قرن سیطره داشته است. این دموکراسى دقیقا به مثابه ایدئولوژى رسمى غرب در این تقابل بین‌المللى، دست بالا را در نبرد افکار در جامعه بورژوائى داشته است. بدرجه‌اى که این تقابل از میان میرود، خود این سیستم فکرى حاکم هم بى‌خاصیت میشود و جامعه بورژوائى در غرب از نظر فکرى دچار شکاف و ابهام میشود. دوره‌اى که با تحولات شوروى و اروپاى شرقى آغاز میشود دوره داغ‌ترین کشمکش‌هاست. مساله دموکراسى بعنوان یک سیستم تفکر سیاسى و یک نظام ادارى معین فکرى و سیاسى در خود غرب براى بازیابى یک سیستم ایدئولوژیکى رسمى و یک چهارچوب فکرى مسلط براى سرمایه‌دارى معاصر است. در اروپاى شرقى، در سرمایه دارى دولتى، مکانیسم تغییر ریل اعلام پروستریکا و گلاسنوست‌ها توسط دولت است. در غرب، و در شرق نیز بدرجه‌اى بازار جاى پاى خود را سفت میکند، مکانیسم پیدا شدن چهارچوب‌هاى فکرى و سیاسى جدید نبرد واقعى و بالفعل نیروها و گرایشات اجتماعى در سطوح مختلف است. این شروع شده، این را در انگلستان، آلمان، اسرائیل، شوروى، کشورهاى خاورمیانه، آفریقاى جنوبى و غیره میبینیم. (تحولات در اروپای  شرقی و آینده سوسیالیسم کارگری، مصاحبه با کارگر امروز) تاکیدات از من است.

بن بست اقتصادی و به طبع آن سیاسی ای که به کارگران و مردم در بسیاری از نقاط جهان تحمیل شده است بیش از پیش تنها یک راه حل و آلترناتیو را پیش رو میگذارد. امروز عبور از این وضعیت در گرو بلند کردن پرچم مبارزه ای همگانی که در راس آن کارگران قرار دارند می باشد. انقلاب سوسیالیستی تنها راه برون رفتن از وضعیت موجود است. “شبحی که در گشت و گذار است” امروز بیش از هر وقتی همه جا دیده میشود. راه دیگرى وجود ندارد. آنچه که در جهان میگذرد تنها سایه روشنهای یک کشمکش وسیعتر و یک اعتراض بنیادىتر علیه کلیت نظام موجود است. دمکراسی فریبی بیش نیست. تنها تلاش بورژوازى برای ادامه وضعیت موجود است. همین دمکراسى با حداقل اعتراضات رادیکال زمینگیر میشود و صداى گلوله و قانون محدودیت آزادى و دادگاهها و زندانها یعنى اساس حاکمیت بورژوازى خودنمائى میکند. دنیای دیگری٬ یک دنیاى بهتر٬ ممکن و ضرورى شده است. *