دوباره تابستان آمد

تابستان می‌تواند فصلی باشد مانند هر فصل دیگر، ولی برای آنهایی که دل و دیدشان بطرف خاوران است تابستان مثل هر فصل دیگری نیست، هر تابستان یادآور آن تابستانی است که پاکترین و عزم آهنین‌ترین فرزندان این خلق را، جلادان جمهوری اسلامی به قتلگاه فرستادند و برگهای تاریخ را با زشت‌ترین و جنایتکارانه ترین کلمات واعمالشان آلودند.
رژیم ترسان و هراسان از شکست در جنگ، وحشت‌زده از خواسته‌های زحمتکشان و توده‌ها همچون دشمنی قسم خورده، دیوانه ‌وار کمر به قتل آزادیخواهان گرفت، حتی به کودکان و نوجوانان رحم نکرده و دستان خود را تا مرفق به خون زن و مرد و پیر و جوان و کودکان بیگناه هر چه بیشترآلوده کرد. آخوند خمینی این جاهل جلاد خوبی کش و مزدور، که عمری از ثمره دیگران زیسته بود اکنون بر سرزمینی حکم میراند که از هر گوشه آن توده ها برای زندگی عادلانه بپا خواسته بودند ولی او عدالت و عدالت خواهی را کشت و زندگی خونینی بجا گذاشت، هر انسان آزادیخواه را کشته و یا از سرزمینش راند و هر کس را که فاسد بود، هر کس که فریبکار، دزد و قاتل بود بر منصبی نشاند، خمینی با گستردگی جنایاتش حتی بیشرمی را شرمزده کرده و جنایت را متعجب ، او با فریب میلیونها امید را سلاخی کرد و محرومان را در دره فقر انداخته و خود در کاخ ثروت بزیست نکبت بار خود ادامه داد.
تابستان ۶۷ بود. دیوها از انسانها پرسیدند “نماز میخوانی؟”، یا بزبان دیگر “بفرمان جلاد تاریخ گردن می‌نهی؟” و همه انسانها گفتند “نه!” و حلق آویز شدند. آنها حلق آویز شدند ولی داغ این گردن نهی را بر سینه بی قلب این جلاد تاریخ گذاشتند، آنها حلق آویز شدند ولی تاریخ عظمت انسانیت را پرافتخارتر کردند.
اکنون که نماز جلاد تاریخ و پیروان خط او در خفا با “بنام امپریالیسم بخشنده و مهربان” شروع میشد، آنها خواست مهربانی و برابری را با زندان جواب دادند، با قتل، با سنگسار، با فقر گسترده، با جنگ، با بیخانمانی توده ها جواب دادند، ولی امپریالیسم بخشنده و مهربان مثل هر خدایی، بطور واقعی، سیری ناپذیر بود، خون میخواست و آنها در محراب او همه انسانهای بیدار و آگاه را جمع کرده و در آن تابستان به قتلگاه فرستادند و بیرحمانه دار زده و کشتند، در خفا خاوران را آفریدند. تا امید و تلاش را به گور سپارند. اما این بذرها به خاک نماندند.
خاوران گلهایش را نگه داشت، همچون مادری مهربان همه را در دامان خود گرفت و آنها را در تن گرم و پر محبت خویش خواباند تا روز بیداری فرارسد، و روز بیداری فراخواهد رسید، روزی که بذرها دوباره می شکفند چرا که خون است و بخاک نمی ماند، روزی که فریاد خلق را هیچ سلاحی قادر بسکوت نیست.
بیاد آن روز خجسته که ناقوس مرگ جلاد و نوید بخش سرود و جشن توده ها خواهد بود، نباید اجازه داد یاد و آرمان آن گلها فراموش شود و یا بدتر دستمایه تسویه حساب جلادان گردد.
عبداله باوی
اوت ۲۰۱۲