دو مطلب … کشتار برده گان مزدی در آفریقای جنوبی … وقتی زمین لرزید…

کشتار برده گان مزدی در آفریقای جنوبی
بر اساس خبرهای منتشر شده، روز پنج شنبه پلیس آفریقای جنوبی به سوی هزاران کارگر اعتصابی معادن پلاتین تیراندازی کرد و بر اثر آن ده ها کارگر قتل عام شدند. نیروهای پلیس در حالی که جلیقه ضد گلوله و کلاهخود پوشیده بودند، معدن چیان لانمین را مورد شلیک گلوله قرار دادند و بعد از سه دقیقه باران آتش، شماری از کارگران غرق در خون شدند. این معدن سومین معدن بزرگ پلاتینیوم در جهان است که در یکصد کیلومتری ژوهانسبورگ پایتخت آفریقای جنوبی قرار دارد.

کارگران اعتصابی خواهان افزایش دستمزدهای خود هستند و بر اساس تصاویر زنده ای که امروز برخی شبکه های تلویزیونی از محل تجمع معدن چیان پخش کردند، علی رغم این کشتار، اعتراض و اعتصاب کارگران به شرایط سخت کاری و دستمزد ناچیز، هم چنان ادامه دارد.در یکی از تصاویری که روز گذشته پخش شد یکی از کارگران معدن فریاد می زد که ما به سختی کار می کنیم ولی حتی نمی توانیم فرزندان مان را به مدرسه بفرستیم.
منابع خبری چنین کشتاری در اعتراض های کارگری آفریقای جنوبی را پس از سقوط حکومت آپارتاید، بی سابقه خوانده اند. پلیس، سرکوب کارگران را دفاع از خود نامیده است. این در حالی است که رئیس پلیس محلی پیش از آغاز عملیات پلیس علیه معدنچیان معترض، طی کنفرانس خبری اعلام کرده بود که” ما از کارگران اعتصابی می خواهیم که معدن را ترک کنند و اگر از دستور پلیس سرپیچی کنند، ما این جریان را جمع خواهیم کرد!” همه ی شواهد نشان می دهد که نیروی پلیس نه برای دفاع از خود، بلکه برای دفاع از منافع سرمایه داران و صاحبان معادن و به قصد پایان دادن به اعتصاب کارگران این عملیات را آغاز کرده بود. پلیس ابتدا از آب فشار قوی و گاز اشک آور برای متفرق کردن جمعیت معترضاستفاده می کند و پس از مقابله معدن چیان، آنها را به رگبار گلوله بسته است.
رئیس‌جمهور آفریقای جنوبی بدون هیچ اشاره‌ای به ارتکاب این کشتار به وسیله پلیس،گفته کهما از این خشونت بی‌معنا متاسف و بهت‌زده هستیم! ما باور داریم که در نظام دموکراتیک ما به اندازه کافی فضا برای حل مشاجرات از طریق گفت‌وگو و بدون قانون‌شکنی و خشونت وجود دارد! به نظر می رسد که جناب رئیس جمهور دولت سرمایه داری آفریقای جنوبی می خواهد با این سخنان از یک سو خود را بی خبر از این جنایت، تبرئه کند و از سوی دیگر مانند همه ی دولت های سرکوبگر، حاکمیت اش را دمکراتیک و کارگران را قانون شکن و خشونت طلب معرفی کند! اما آقای رئیس جمهور نمی گوید که چه شرایطی باعث شده که کارگران معدنچی دست به اعتصاب بزنند و برای دفاع از خود در برابر تهاجم گسترده پلیس، خود را با سلاح سرد مسلح کنند؟ واقعیت این است که کارگران معدنچی دیگر تحمل شرایط سخت، ناامن و طاقت فرسای کار در معادن و دستمزدهای ناچیز را نیاورده و با اعلام اعتصاب، خواهان افزایش دستمزد خود شده اند. اما حکومت و نیروی سرکوب اش، به جای پاسخ گویی به مطالبات کارگران، آنها را بیرحمانه کشتار کرد و نشان داد که خشونت طلب واقعی خود آنها هستند نه کارگران اعتصابی! معدن چیان کدام قانون را شکسته اند؟ قانونی که برای حفظ و دفاع از موجودیت سرمایه و صاحبان معادنی که در لندن و دیگر کشورهای اروپایی بسر می برند، تدوین شده است؟!
علاوه بر این محافل رسانه ای سرمایه داری، تلاش می کنند که علت این کشتار را به اختلافات درونی اتحادیه کارگری معدن چیان و وجود دو دسته گی و شکل گیری یک جریان تندرو و افراطی در درون این اتحادیه را دلیل اصلی آن اعلام کنند. اما وجود رویکردها و تفکرهای متفاوت و یا مخالف یکدیگر در درون اتحادیه های کارگری، نمی تواند دولت و نیروی پلیس را از این فاجعه هولناک تبرئه کند؛ زیرا که هدف اصلی پلیس، پایان دادن به اعتصاب و تجمع اعتراضی کارگرانی بود که خواست افزایش دستمزد را طرح کرده بودند.
جنبش کارگری آفریقای جنوبی در چند دهه گذشته ثابت کرده که قدرت زیادی در امر سازماندهی خود دارد و نقش مهمی نیز در به زیر کشیدن حاکمیت چندین ساله آپارتاید در این کشور داشت. بدون شک کارگران معدنچی با اتکا به نیروی خود و حمایت دیگر کارگران در مناطق مختلف کشور و با جایگزین کردن تشکل های واقعی به جای اتحادیه های زرد و تحت نفوذ سرمایه داران، می توانند هم به خواسته های خود برسند و هم عاملین کشتار همکاران خود را به پای میز محاکمه بکشانند. در این میان حمایت همه جانبه کارگران سایر کشورها از کارگران معادن آفریقای جنوبی، نقش مهمی در موفقیت این کارگران و همبستگی بین المللی کارگری دارد.
خسرو غلامی – ۲۸/۵/۱۳۹۱

——————————————————————————–

وقتی زمین لرزید…

( با اعلام همدردی و تسلیت به حادثه دیده گان و خانواده هایی که در زلزله آذزبایجان شرقی عزیزان شان را از دست دادند. )
زلزله یکی از حادثه های طبیعی است که بر اساس بررسی های انجام شده زمین شناسان، ایران از جمله کشورهای زلزله خیز جهان محسوب می شود و بخش های زیادی از مناطق کشور، همواره با این پدیده مواجه اند. اما می توان با استفاده از امکانات مدرن امروزی در ساخت و سازها، به مقابله با آن پرداخت و با پیش گیری و آمادگی، آن را به کم زیان ترین حادثه طبیعی تبدیل کرد. این در حالی است که تصاویر منتشر شده زلزله روز شنبه آذربایجان شرقی، نشان می دهد که سستی بناهای مسکونی مهم ترین عامل افزایش تلفات و خسارت های ناشی از زمین لرزه در ایران است. هم چنین تصویر منازل مخروبه کاه گلی و قدیمی و لرزان، بیان گر این واقعیت است که کارگران و خانواده های آنها و دیگر بخش های کم درآمد و فقیر شهرها و روستاها، قربانیان اصلی زلزله هستند.
در چند دهه اخیر زلزله های مهیب دیگری بخش های مختلفی از ایران را با مرگ و نیستی روبرو کرده است. در شب ۳۱ خرداد ۱۳۶۹ زمین لرزه استان های گیلان و زنجان را لرزاند و بر اثر آن، حدود ۵۰ هزار نفر جان خود را از دست دادند. مرکز این زلزله ” دیلمان ” بود و بیشترین خسارت و تلفات نیز در مناطقی مانند منجیل، رودبار و دیگر شهرها و روستاهای استان گیلان بود. ابعاد این فاجعه گسترده بود و برای بیان عمق آن، از کلمات کاری ساخته نیست. حتی تصویر هم نمی تواند بگوید که بر مردم زلزله زده چه گذشته است. هزاران کودک در کنار مادران و پدران شان، به سرعت به هم خوردن بال یک پرنده، زیر خروارها خاک موفون شده و جان باختند. آنچه در ادامه می آید دو برداشت از این زلزله و حادثه خونین است که در لابلای یادداشت های پراکنده ی آن روزها، جستجو کردم.

برداشت اول: تصاویری از یک فاجعه
نیمه شب، نجوای آرام خواب کوچه های سکوت و وهم گرفته، خانه های آرامش. نیمه شب، عقربه ها، این عقربه های سرد و سخت ساعت، آرام آرام از تونل محزون زمان می گذشت. شب شد، نه صدایی، نه هیاهویی که بلور شکننده لحظه ها را بشکند و بشکافد. سکوت، سکوت، نه! انگار صدایی در ذهن ات می پیچد، انگار که کابوس تیره ی یک شب وهم زده، اندیشه های سیال خوابی در هم آشفته را از هم می درد. لرزش نابهنگامی در زمین، لرزشی بر قلب، وحشتی بر جان! بر می خیزی. صدا اینک از لرزش ذهن ات به در آمده و سقف اتاق را می چرخاند و می لرزاند. با همه حس ات فریاد می زنی: زلزله! از بیرون، از بیرون خانه، زمزمه های گنگ، نجواهای بلند و کوتاه شنیده می شود. می خواهی آرامش چند لحظه قبل را برگردانی! زمین هم چنان گهواره خاک را می لرزاند. زلزله! این دیگر صدایی است که در فضای بیرون خانه تصویر واقعیت دارد. به طرف خیابان می دوی. چند لحظه، چند ثانیه، یک دقیقه تکان می خورد. در حیاط، صورت ها رنگی از نیمه شبی مهتابی دارند و برگ های تک درخت باغچه، لرزش آرام نسیمی ملایم را انگار به ترنم در می آورند… به این ترتیب لحظاتی در تاریکی، دیوارها شکستند، سقف ها فرو ریختند…
صبح روز بعد، طلوع آفتاب، شهر دیگر با روزهای قبل متفاوت بود. نه، اصلا” شهر نبود، در تصویر ویرانی فرو رفته بود. انگار کابوس درد آلود شبی مخوف را با چشم های مات به نظاره نشسته ای. از جاده می نگری، یکسره چشم انداز ویرانی است. بادی تندرآسا در فضا پیچیده است. آوارها در برهوت یک شهر زلزله زده، زخمی و خونین اند. باد دیوانه انگار پرده های گوش را از هم می درد و جسم آدمیان را تا دیار رنج و ویرانی همراهی می کند. گوئی باد می خواهد تو را از زمین بلند کرده و مانند پر کاهی به کوهسار بکوبد.
ضجه ها، ناله ها و اشک های به درد آلوده مردمان در خیابان ها و کوچه های ویران شده، در هوا چرخ می خورد و بر مغز فرود می آید. مادری داغ دار زار می زند، باد آوای ضجه ی او را تا بی نهایت می برد: ” یک دفعه طوفان شد، بچه ها زیر آوار ماندند، آوار ریخت، همه چیز سیاه شد. با دست های خودم بچه هایم را بیرون آوردم. ای عزیز مادر، مامان جان می گفتی که توپ بادی میخوام، اما من پول نداشتم برات بخرم، آخه پدرت کارگر بود… ” زنی زاری کنان از جای اش بر می خیزد و فریاد می زند: ” مجید جانم وقتی که زیر آوار بیرون آمد، زنده بود. مجید جانم نفس می کشید، اگر دکتر بود، بیمارستان بود، دارو بود، مجید جانم نمی مرد.” زنی مویه می کند و می گوید:” نان آورم را از دست دادم. شوهرم و دو پسرم، هر دو زیر آوار ماندند. نصف شب بود که زمین و زمان لرزید. اول صدایی مثل رعد و بعد دنیا لرزید. می خواستیم فرار کنیم که سقف فرود آمد.”
تصاویر دیگری قلب هر انسانی را به درد می آورد: مادر و دختر شب در کنار هم خوابیده بودند که آوار آمد و آن دو هم چنان آرام تا عصر روز بعد زیر خاک بودند و کودکی زیر آجر و آهن، آرام گرفته بود. مردی روی اجساد سه کودک دلبند اش، مویه می کند و مادری روی سر دختر جوان اش نشسته و دست بر سر او می کشد و با دست دیگر به سر و روی خود می کوبد. زنی روی سقف ویران خانه اش نشسته، همسر و فرزندان اش رفته اند و او مانده و این خانه ویران. او که دیگر رمقی برای نالیدن ندارد، به دور دست ها چشم دوخته است. مادری در پی فرزندان اش، میان خاک و آجر و آهن به جستجو می پردازد و کودکی که در پی والدین اش از این سو به آن سو می رود…. شهری که با خون یکسان شده و روستایی که با خروارها سنگ و خاک پوشیده شده است.
*****
برداشت دوم: حرف های مادری با دخترش
دخترم! عزیزم! کمی تحمل کن. الان همسایه ها به کمک مون میان. مهین خانم و بچه هاش، علی آقا. نمی دونم چرا پدرت از خواب پا نمیشه. نمی دونه من و تو اینجا گیر افتادیم؟ شایدم رفته کمک بیاره! تو تحمل کن یه کم دیگه. چرا گریه نمی کنی؟ اگه دوست داری گریه کن. کاش دیشب پهلوت خوابیده بودم، نمی ذاشتم این آوار لعنتی، تن کوچیک و قشنگتو آزار بده. یادت هست گفتی بیا دستتو دور گردنم بنداز و بخواب. گفتی میخوای با موهام بازی کنی تا خوابت ببره. آخه میدونی، باید برای امروز شما غذا می پختم، لباساتو می شستم، دکمه های پیرهنتو که تو بازی با بچه ها پاره شده بود، وصل می کردم. خودت که خوب می دونی باید صبح زود برم سر کار، قربون اون چشمای بادومید برم! کاش دیشب این کار لعنتی و تموم نشدنی رو ول می کردم و پهلوت می خوابیدم، لعنت به این دنیا!
دختر قشنگم، وقتی خونه مون فرو ریخت، من توی راهرو نشسته بودم و پیرهنتو می دوختم. خیلی تند دویدم، اما به تو نرسیدم. نه، می دونم که تو دیگه بزرگ شدی و تحمل می کنی. میدونی وقتی خونه ها می لرزه، زلزله می شه، حتما تو هم زلزله رو دوست نداری. زلزله خونه ها رو خراب می کنه، البته اونایی که کوچیکن و با گل و آجر ساخته می شن. خونه های محکم و قشنگ رو خراب نمی کنه. حتما می گی چرا همه ی خونه ها محکم و قشنگ نیست تا خراب نشه؟!
عروسک من! تو هم حرف بزن، یه چیزی بگو. دستای کوچیک و لاغرتو از زیر اون سنگ لعنتی می بینم، دستتو تکون بده، با من حرف بزن، یه شعر بخون، هر چی دوست داری. عزیزم، نیگا کن، اون سوسک چاقالو را ببین با بچه ی کوچیکش دارن از لای خاکا بیرون میان، من و تو هم چند دقیقه دیگه مث اونا میایم بیرون.
یادته گفته بودم یه بابا بزرگ داشتم که توی ده کشاورزی می کرد، دستای خیلی بزرگی داشت، آخه خیلی کار می کرد. من اون موقع خیلی کوچیک بودم. یه روز زلزله اومد توی ده، خونه ی ما خراب شد. پدر بزرگم زیر آوار ماند و دیگه او را پیدا نکردیم. اگه از اینجا بیرون بیام برای همه مون خونه های بزرگ و قشنگ درست می کنم، با یه زمین سبز و بزرگ برای تو و همبازی هات. یه کاری می کنم که دیگه پدرت روزای تعطیل سر کار نره، منم بتونم برات اسباب بازی های توی ویترین مغازه سر کوچه را بخرم. تو فقط کمی تحمل کن، چرا با من حرف نمی زنی؟ چرا دستای سفید قشنگت، سیاه شده؟ گفته بودم تو آفتاب خاک بازی نکن! گل نازنینم اگه پژمرده بشی، چیکار کنم؟ نه! تو میدونی بابات هر روز وقتی از کارحونه بر می گرده، اگه تو را پیدا نکنه، کفشاشو در نمی آره. خاله آرزوت بالاخره دوچرخه ای را که دوست داشتی، برات می خره. خودش گفت پولاشو جمع کرده منتظره یه روز با خودت بره. تو گقته بودی یه دوچرخه آبی می خوای، مگه نه؟!
آها، دیدی صدای پا می آد! دارن می آن، زود باشین، مهوش خانم بگو منو ول کنن، عزیزکم، غنچه سرخمو در بیارن. چرا اینطوری به هم نیگا می کنین؟ نه، اون خوابیده، آخه شب خواب بود، هنوز پا نشده. خودت که میدونی، خوابش خیلی سنگینه! صبحا وقتی میارم می ذارم پیشت که برم سر کار، اصلا بیدار نمیشه، یه کم قلقلکش بدین، حتما با خنده پا میشه. آخه من بهش قول دادم، باید خیلی کارا با هم بکنیم. باید یه خونه، نه، هزار خونه، نه، خیلی خونه برای همه بچه های محل، برای همه بچه های شهر بسازیم که محکم و قشنگ باشه. می خوایم بهشون دوچرخه بدیم، دوچرخه های آبی و قرمز. بهش بگین پاشه، باید دست به کار بشیم….
تنظیم: خسرو غلامی – ۲۶/۵/۱۳۹۱