زلزله آذربایجان و دردهای دل من

چشمانم را از لابلای خاک و سنگ باز می کنم
حتی هوایی برای تنفس یافت نمی شود
برای یافتن روزنه ای، دست و پا می زنم
بوی خون وخاک وسنگ
کودکانم، مادرانم، وای وای عزیزانم…
از سیاهی به سیاهی در می غلطنند
چنگ بر خاک، نگاهم
اسیر تاریکی و نکبت
قلبی می تبد، چشمی می گرید و کودکانم
ایستاده بر این سرزمین خون و نکبت
بر دامان مادران چنگ می زنند، مادرانم
خاک و خون تف می کنند
برچهره مزدوران و غاصبان زمین و زمان،دستانم
دستانم در دستت خونین و چشمان، نگران فردایند

کوچه به کوچه خانه به خانه
خروار خروار خاک و سنگ
خروار خروار درد و رنج زمانه
دستانم گرچه خونین گرچه تنها
در جستجوی روزنه ای در این ویرانه
در پی عشقی گم شده در زیر خروار خروار
خاک و سنگ ودرد ورنج زمانه
به امید روز به امید روشنایی…
پروانه قاسمی ۲۳/۰۸/۲۰۱۲ ۲۳ مرداد ۱۳۹۱