ذهن من

در کوچه های تاریک ذهن م
آمد ی با شمعی
به روشنی خورشید
هر گام که می گذاشتیی
در این دشت سرد خاموش
گرمای عشق ت
می رویاند گل های آرزو
آن دشت خاموش دیروز را
بنگر
با نور خورشیدت
به یکباره
جنگلی شد تا افق
بر بام هر درخت ت
آشیانه ای
می خوانند مرغان عشق نغمه ای
هر قطره ای
که بیرون بیامد از چشمه ها
رودی بشد
تا به ریزد به عمق دره ها
آن ماهیان سیاه
که خواب دریا را
می دیدند
در تنگ بلور
اینک
همراه رود می روند
تا عمق دریا های آرزو
من
بر بسترموج های عشق
پارو زنان می روند
تا ساحل آرزو
. اکبر یگانه ۲۰۱۲٫۰۷٫۰۸