دو دیدگاه – دو عمل

درگذشت آقای منتظری از خبرسازترین اتفاقات چند روز اخیر است که انعکاس خبری بین المللی یافته است. ایشان از جمله کسانی است که در پیش از مرگ مورد احترام و بی احترامی قرار گرفته بود. از سوی موافقان فکری- عقیدتی مورد احترام بودند و بی احترامی و تهاجم از هر دو سوی مخالفان سیاسی- عقیدتی و از میان هم فکرانشان که در مقطعی معین با ایشان همراه و هم نظر بوده اند، دیده شده است.

آقای منتظری در وجدان های آگاه جامعه بشری دو پرونده باز شده دارند. اولی عبارت است از مشارکت در ساختار حکومت اسلامی و پیشبرد امر ولایت فقیه. و پرونده دوم عبارت بوده است از دخالت در اداره امور زندان های رژیم اسلامی و مخالفت ایشان با اعدام های رایج .

بر آن نیستم تا ایشان را اکنون که زنده نیستند مورد سوال و بازپرسی قرار دهم و انجام این کار را به تاریخ می سپارم. تاریخی که بوسیله مردم با خون بر سنگ فرش خیابان ها نوشته می شود.

بسیاری از زنده ماندگان از زندان های جمهوری اسلامی و به قولی، جان بدر بردگان از زندان اسلام با خدمات و حمایت های آقای حسینعلی منتظری آشنایند و از تلاش های او در جهت آزادسازی زندانیان دربند و نجات جان عده ای از مرگ، مطلع بوده و هستند. از میان آنها، عده ای بدون توجه داشتن به ایدئولوژی  و مکتب اسلام که آیت اله منتظری بدان وابسته و معتقد بوده اند؛ به تاکید ایشان بر رعایت و کنترل رفتار با زندانیان و نیز ارزش زندگی و جان انسانهای دربند اعتراف کرده اند. همچنین، بر دیدگاه انساندوستانه او که منجر به عزلشان از قدرت، موقعیت سیاسی و فقهی شده بود؛ صحه می گذارند و این واقعه ای است غیر قابل انکار.   

همین مشخصه، ایشان را پس از مرحوم طالقانی از سایر روحانیون و عوامل فرصت طلب درون و بیرون نظام و طرفداران نظام اسلامی متمایز می کند. با وجود این، قدر مسلم است که ایشان، پدر حقوق بشر ایران نبوده و نبودند. چرا که، تلاش برای حفظ نظامی کرده بودند، که از ابتدای تشکیل تا به امروز فرمان به کشتار داده است و بدیهی است که در نهایت، ایشان هم از آسیب های نظام اسلامی و احکام وحوش، بی بهره نمانند و سالیان درازی، قربانی نظام و اصولی شوند که خود از عوامل و پایه گذاران آن  بوده اند.

دیگر اینکه نباید فراموش کرد که از بدو تشکیل و روی کار آمدن جمهوری اسلامی، اختلاف دیدگاهی و کشمکش های مختلف میان عناصر نظام وجود داشته است. عناصر سیاسی به قدرت رسیده که تعیین کننده قوانین حقوقی، جزایی و مدنی بوده اند؛ یک دست نبوده و دارای گرایش های مختلفی بوده و هستند. برای نمونه می توان از درگیری میان لیبرال ها و حزب جمهوری اسلامی نام برد. به دلیل نبودن توازن و تقسیم قدرت سیاسی و اقتصادی در کشور، همواره قدرت همچون عنصری جهنده از جناحی به جناح دیگر جهیده است.

در اینجا، آنچه از اهمیت توجه برخوردار است عملکرد ایشان ، پیش از عزل شدن از مقام جانشینی ولایت، در مقابل زندانیان سیاسی است. در واقع مخالفت با بخشی از قوانین ضد بشری است که خانه نشینشان می کند.

 

هدف من، بت سازی و بت پرستی نیست؛ مرده پرستی و قهرمان سازی نیست. به باور من، آقای منتظری فرصت طلبانه پای به میدان نگذاشتند، بلکه سعی کرد در حد توان، گامی در جهت خواسته ها و آرزوهایش هایش بردارد. اما، حریفان او قدر، با نفوذ و پیچیده بودند. برای نجات جان زندانیان گام برداشت و در این راه مقام، مطبوعات و سیمای ایران را از دست داد. به خاطر انتقادهایی که به سیستم اسلامی و خامنه ای و هاشمی رفسنجانی و عملکرد دولت داشت، مورد بی مهری و انزجار بسیاری از هم مسلکان خود قرار گرفت. و ملاهای فرصت طلب بر او تازیدند. فرصت طلبان که خود را اصلاح طلب نامیده اند در زمان اصلاحات منتظری، او را تنها گذاشتند. یک نمونه از رفتار های آقایان، نامه آقای کروبی است که  در ادامه همین مقاله همراه کرده ام (۵).

اصلاح طلبان در حالی خود را خط امامی معرفی می کنند که بیشترین جنایات و بی رحمی در زندان ها در دهه اول انقلاب به دست خط امامی ها صورت گرفته است.

در یادداشت حاضر نگارنده، عقاید مذهبی و طرز تفکر آقای منتظری را مورد بحث قرار نداده، بلکه هدف توجه داشتن به خدمات انسانی او ست در مدت زمانی معین. زمانی که ایشان در شرایطی خاص قرار گرفت و از حکومت و قدرت کنار گذاشته شد.  

از همین روی قصد دارم گریزی به دفتر خاطرات زندانم بزنم و به بازگویی بخشی از وقایع اتفاقیه در زندان به پردازم که در ارتباط مستقیم با عملکرد آقای منتظری بوده است. چرا که می بینم و می خوانم این روزها، عده ای یادشان آمده است و از حوادث و رویدادهای سیاسی و خصوصاً از زندان زنان،  متل تعریف می کنند؛ بی آن که از مبارزه طبقاتی و تقابل دو  دیدگاه و دو نسل سخنی بگویند. بی آن که به نقش زندانیان پاسیو اشاره ای بکنند و بی آن که مرگ حکومت را خواسته باشند، از زندان داستان ها می گویند و می نویسند که اغلب شنیده های آنها ست!

 

سال ۱۳۶۱ بود و من در زندان قزلحصار واقع در شهرستان کرج، در بند تنبیهی قرنطینه زنان که متشکل از ۱۲ سلول در ابعاد  ۵/۱ در ۵/۲ متر بود دوران محکومیت نامعلوم خود را می گذراندم. قزلحصار محل حبس زندانیانی بود که به دادگاه رفته و حکم گرفته بودند و یا در انتظار ابلاغ حکم محکومیت به سر می بردند.

حدود ۳۵۰ زندانی در بند ما نگاهداری می شدند که من در آخرین و کوچکترین سلول بند همراه با ۲۶ زندانی دیگر ایام را می گذراندیم. روزی سه بار در سلول ها باز می شد و ما برای صرف غذا و دستشویی می توانستیم به بیرون از سلول ها بیاییم(۱). امکانات صنفی در حداقل ممکن بودند. هواخوری، امکانات بهداشتی- دارویی و دسترسی به کتاب و کتابخانه نداشتیم. با گذشت روزها، فش