نا دوستان مردم کیانند؟

اخیرا مظفر محمدی در مطلبی تحت عنوان “دوستان مردم کیانند؟” به طرح نقطه نظراتی پرداخته است که به لحاظ متفاوت حائز اهمیت اند٬ که باید به آنها پرداخت.* هدف این یادداشت نشان دادن و اثبات چند تز است:

١- نظرات مظفر محمدی منعکس کننده گوشه ای از نقطه نظرات جریان راست و کودتاچی کورش مدرسی و همفکرانشان مانند بهمن شفیق و ایرج آذرین اند. این نظرات را به همین اعتبار باید نقد کرد.

۲- این نقطه نظرات تماما در مقابل نقطه نظرات و سیاستهای اعلام شده کمونیسم کارگری منصور حکمت در قبال منشاء بحران حکومتی رژیم اسلامی و ارزیابی از حکومت اسلامی قرار دارند و اعلام تقابلی آشکار علیه این سیاستهای کمونیستی و رادیکال هستند.

۳- استنتاجات سیاسی و تشکیلاتی این سیاستها تداوم پاسیفیسم و مقابله با تحزب کمونیسم کارگری و تلاش این دوره کمونیسم رادیکال برای تصرف قدرت سیاسی است.

چرا؟ چگونه؟

 

١- مظفر محمدی پس از کودتای جریان راست کورش مدرسی و شرکا در “حزب کمونیست کارگری – حکمتیست” تا مدتها شریک این جریان بود. به همراه این جریان علیه رهبری رسمی و منتخب پلنوم حزب برخاست و مهر و امضای خود را پای تایید چنین اقدام ضد کمونیستی ای قرار داد. اما پس از چندی و با روشن شدن دورنمای شکست جریان کودتاچی در نقطه نظرات خود در ادامه حمایت از این محفل تجدید نظر کرد و تلاش کرد از این محفل به لحاظ تشکیلاتی کناره گیری کند. متاسفانه مطالبی که تاکنون به امضای ایشان پس از شکست جریان کورش مدرسی در حزب حکمتیست درج شده است تماما نشاندهنده هم نظری و هم فکری سیاسی ایشان با نقطه نظرات سیاسی حاکم بر جریان پاسیو کورش مدرسی و جریانات مشابه از جمله محفل بهمن شفیق و ایرج آذرین است. نوشته اخیر ایشان٬ “دوستان مردم کیانند؟” تماما بیانگر نقطه نظراتی است که در این راستا قرار دارد.

۲- مظفر محمدی آشکارا سیاستهای کمونیستی و رادیکال منصور حکمت در زمینه ارزیابی از موقعیت و جایگاه سیاسی حکومت اسلامی٬ ماهیت و نفس بحرانهای رژیم اسلامی٬ بحران پایه ای رژیم اسلامی در زمینه اقتصاد٬ سیاست و فرهنگ٬ و محتوم بودن سرنگونی رژیم اسلامی را در کنار نقطه نظرات چپ سنتی و راست ارتجاعی قرار میدهد و آشکارا علیه این سیاستها اعلام جنگ میکند و طبقه کارگر را به مقابله با این “اردو” فرا میخواند.

قرار دادن سیاستهای رادیکال کمونیستی در کنار سیاستهای راست و ارتجاعی اپوزیسیون بورژوایی یک تحریف تماما آشکار و تماما اپورتونیستی است. حتی ذره ای پایبندی به حقیقت و اصولیت ایجاب میکرد که ایشان با صراحت تمام به ارائه نقطه نظرات خود بپردازند. مظفر محمدی مانند هر فعال سیاسی دیگری که به نقطه نظرات جدید و در این مورد راستی رسیده است میتواند اعلام کند که دیگر باوری به سیاستهای که در گذشته ها به آن تعلق داشته است٬ ندارد. به نقطه نظرات جدیدی رسیده است. میتواند مانند بهمن شفیق و ایرج آذرین اعلام کند که به نقد نظرات منصور حکمت رسیده است. اما نمیتوانند ریاکارانه نظرات روشن منصور حکمت را در کنار نظرات چپ سنتی و راست ارتجاعی قرار دهد و بدون ذکر نام و نشان صاحب این نظرات به نقد همه جانبه و تمامی آنها بپردازد.

نقل قول زیر تماما نشان دهنده این ریاکاری ایشان است.

“یک امید و استدلال دیگر مبنی بر سرنگونی حتمی و خودبخودی جمهوری اسلامی از دیدگاه بخصوص بخش چپ اپوزیسیون، وجود نارضایتی توده ای از رژیم به دلایل مختلف اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و بدلیل مغایرت و ناخوانایی روبنای فرهنگی و مذهبی جمهوری اسلامی با آرزو و خواست و زندگی آزاد و مدرن و مرفه و دخالت مذهب در زندگی مردم و تحمیل آپارتاید جنسی و فشار فرهنگی بر زندگی جوانان بوده است.”

کدام فعال مدعی کمونیسم است که آشنایی روشن و دقیقی با صاحب واقعی این تزها نداشته باشد؟

واقعیت این است که این ریاکاری بخشی از تلاش و لازمه نقد نظرات کمونیستی منصور حکمت است.  چرا آنچه که در سیاستهای اخیر ایشان جدید است نقد نقطه نظرات منصور حکمت است. در غیر این صورت نقد نظرات اپوزیسیون راست بورژوایی ویژگی و نقطه تمایز این نظرات نیست. ایشان در یک تلاش مذبوحانه بدون اعلام نقطه نظرات رسمی منصور حکمت ابتدا این نظرات را جملگی به نظرات اپوزیسیون راست و ارتجاعی گره میزند و سپس به نقد “فله ای” این نظرات می پردازد. اما ما کمونیستهای کارگری مدافع سیاستهای منصور حکمت اجازه نمیدهیم که مظفر محمدی یا هر رفیق دیروزی چنین اهدافی را بسادگی به پیش ببرند. از این رو در ادامه این یادداشت گوشه ای از تحلیل پایه ای منصور حکمت در قبال بحران همه جانبه رژیم اسلامی و جنبش سرنگونی طلبانه توده های مردم را بمنظور جلوگیری از تحریفات ایشان درج میکنیم.

از طرف دیگر تحلیل های منصور حکمت جایگاه “دوم خردادی” مبانی نظری و سیاسی نقطه نظرات جریان کورش مدرسی و هم فکران ایشان٬ بهمن شفیق و ایرج آذرین را٬ به روشنی نشان میدهد. مظفر محمدی میگوید:

“زیگزاگ ها، گیج سری ها و تغییر سیاست و مواضع اپوزیسیون در مقاطع مختلف در سه دهه اخیر بسیار متنوع و سرسام آور است. از دیدگاه این اپوزیسیون، جمهوری اسلامی رژیم مطلوب بورژوازی ایران نیست، رژیم آخوندی است، از عهده بحران های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی اش بر نمی آید،  توانایی سازمان دادن سیاست، اداره جامعه و اقتصاد ایران و جذب سرمایه و ورود به بازار بین المللی را  ندارد… در نتیجه سرنگونی و یا جابجایی قدرت لازم و حتمی شده است.”

این نظرات تماما نظراتی هستند که منصور حکمت جایگاه روشنی برای آنها تعریف کرده است: دیدگاه دوم خردادی که حجاریان نماینده اصلی آن است.

۳- اما استنتاجات سیاسی و تشکیلاتی این سیاستهای جدید چیست؟ مظفر محمدی با این تزها عملا پرچم کدام پراتیک سیاسی ای را برافراشته است؟

در یک کلام و بطور خلاصه باید گفت که این تزها در ابتدای خود وداعی با تلاش کمونیسم و کارگر برای سرنگونی رژیم اسلامی و تصرف قدرت سیاسی است. همانطور که دوم خرداد جنبشی برای “اصلاح” و حفظ رژیم اسلامی در تقابل با جنبش توده ای برای سرنگونی رژیم اسلامی بود. این تزها نیز تماما در همین جهت اند و دارای چنین مضمونی هستند. واقعیت این است که نیروهایی که قد علم میکنند تا کمونیسم منصور حکمت را به مصاف بکشند و نقد بکشند به لحاظ عملی جایگاهی بجز جایگاه جا افتاده دوم خرداد ندارند. راهی برای فرار از این واقعیت مادی نیست.

از این رو است که این جریان در گام اول به نقد تحزب کمونیسم کارگری می نشیند. مذبوحانه این تحزب و تلاش کمونیستی را شکست خورده اعلام میکند تا بتواند جایی برای تحزبی نامعلوم باز کند که هدف معلومی دارد و آن عدم تصرف قدرت سیاسی در جامعه است. تلاشی که ایرج آُذرین و کورش مدرسی پرچمدار آن هستند.

بعلاوه و در آخر باید نکته ای را به نیز مظفر محمدی یادآوری کرد. مظفر محمدی امیدی به آینده و تلاشهای کمونیسم در ایران در پس تحولات حاضر ندارد. آیا بهتر نبود در این موقعیت دست به قلم نمی بردند؟

در خاتمه بمنظور درک عمیق تر نظرات منصور حکمت در تقابل با جریانات دوم خردادی بظاهر “چپ” اخیر مظفر محمدی و سایر هم ردیفان ایشان٬ توجه همه علاقمندان را به تحلیل های زیر که بخشی از سخنرانی منصور حکمت در سمینار “آیا پیروزی کمونیسم در ایران ممکن است؟” که در انجمن مارکس لندن ارائه شده است٬ جلب میکنم.

***


چه اتفاقی دارد می افتد؟

منصور حکمت

 

((این تحولاتى که در ایران از آن صحبت میکنیم، ماهیتاًً چیست؟ همه قبول دارند که در ایران دارد یک اتفاقاتى مى‌افتد. برداشت ما چیست؟ چه اتفاقى دارد مى‌افتد؟ به نظر من در کل دو دیدگاه در جامعه ایران، در تبیین شان از اتفاقى که در ایران دارد مى افتد، رو در روى هم هستند. یکى تبینى است که کل بنیاد جنبش دوم خرداد و طرفدارانش روى آن بنا شده و آنهم این است که جمهورى اسلامى بعد از ٢٠ سال دارد میرود که خودش را سازگار کند با زیست اقتصادى، سیاسى و فرهنگى جامعه و به یک دولت متعارف و یک جامعه مدنى در ایران شکل دهد و این تحولات پروسه تبدیل شدن جمهورى اسلامى به حکومت ایران به معنى نرمال و روتین و روزمره کلمه است. این تز دو خردادى ها است. تز حجاریان است. تز اکثریتى ها، توده اى ها و تز همه کسانى است که به یک معنى سرنگونى را رد میکنند. پتانسیل تحولات انقلابى را در ایران رد میکنند و میگویند باید بدون خشونت جلو رفت. “خشونت گریزى” یا اصلاح طلبى اسلامى یا غیر اسلامى همه در چارچوب این تز عمومى است که بحث بر سر تغییر نظام نیست، اگر هم باشد انتهاى پروسه اى است که در آن دولت متعارف دارد تشکیل میشود و جمهورى اسلامى خودش پرچمدار اصلاح خودش شده است و این روندى است که دارد اتفاق مى‌افتد. و از این طریق جمهورى اسلامى جایگاه خودش را در ایران پیدا میکند، در مناسبات بین المللى پیدا میکند، در اقتصاد جهانى پیدا میکند و غیره. یعنى کسانى که میخواهند سرنگونى را رد کنند میروند روى این چارچوب که جمهورى اسلامى دارد به حکومت بورژوازى ایران تحول پیدا میکند. روبناى سیاسى و رژیم سیاسى ناظر بر توسعه کاپیتالیسم در ایران و مدل اقتصادى‌اش هم چنین و چنان خواهد شد. در نتیجه قطب اول بحران جمهورى اسلامى را بحران جناحى آن میداند. معضل‌اش را معضل بخشى از حکومت میداند. در این سیستم فکرى کلیت جمهورى اسلامى زیر سئوال نیست بلکه بخشى از آن که با این رشد ناسازگار است زیر سئوال است و باید عقب بنشیند. در نتیجه “انحصار طلبى”، “تمامیت خواهى”، کلماتى است که براى توصیف بخش نامناسب و عقب مانده حکومت مطرح میکنند. این توصیف ها براى آن بخشى استفاده میشود که از قرار جلوى روند پیدایش جامعه مدنى زیر چتر اصلاح طلبى اسلامى را گرفته و از نظر قطب اول این اشکال است. اما باقى رژیم و حتى قانون اساسى چیزهائى است که میتواند بعدا تعدیل شود. این قطب حکومت جمهورى اسلامى را در بحران نمى‌بیند، راست را در بحران مى‌بیند. راست را مایه بدبختى این حکومت میداند و فکر میکند راست عقب بنشیند اوضاع روى غلطک مى‌افتد.

این دیدگاه، به نظرم یک قطب عمومى است که اصلاح طلبان ملى‌-‌اسلامى و حکومتى‌ها، دو خردادى ها و اپوزیسیون پرو رژیم همه تقریبا به یک درجه در آن جا مى‌گیرند و در نتیجه یک احساس خویشاوندى بین اپوزیسیون داخل و خارج حکومت در این قطب وجود دارد. این قطب رئیس دانا را، بطور مثال، بخشى از جنبش عمومى خود براى اصلاح جمهورى اسلامى میداند و میگوید ما هر کدام بخشى از یک جنبش وسیع سیاسى هستیم. یا اینکه این دوره تاریخى دارد به کمک این آدمها وارد یک دوره جدید دیگر میشود که جمهورى اسلامى تعدیل شده و وضعیت اقتصادى ایران درست شده و غیره.

در مقابل، دیدگاهى است که میگوید این بحران کلیت جمهورى اسلامى است و جمهورى اسلامى کلاًً با روند تاریخى که در ایران دارد اتفاق مى افتد، ناسازگار است و سرنگون میشود. این بحران، بحران سرنگونى است. بحران کلیت جمهورى اسلامى است. جمهورى اسلامى رفتنى است. این سیستم هم مبانى و مقدمات خود را دارد. قرار نیست جمهورى اسلامى حکومت متعارف بورژوازى در ایران بشود و یک دوره از انباشت سرمایه در این شرایط صورت گیرد. روند اوضاع این است که نیروهایى اینها را بیندازند. در این دیدگاه بحث این است که روند اوضاع سیاسى به این سمت میرود که رژیم اسلامى بیفتد. نه فقط ((جمهورى اسلامى)) یک تناقض است، بلکه پروسه رفع آن از نظر تاریخى شروع شده است. روند اوضاع این است که نیروهایى اینها را بیندازند. این آن چارچوبى است که بحث من در آن قرار میگیرد. من به این کمپ تعلق دارم و فکر میکنم بخش اعظم یا شاید همه کسانى که اینجا نشسته اند هم به این کمپ تعلق دارند که این بحران کلیت جمهورى اسلامى است. جمهورى اسلامى در تناقض با یک واقعیت تاریخى است و باید برود و روند رفتنش هم شروع شده است. در این چارچوب میرسیم به اینکه در این پروسه کمونیسم چه شانسى دارد و چطور از دل این قضیه بیرون مى آید؟ من راجع به بنیاد بحران جمهورى اسلامى و نیروهایى که مطرح هستند، چند کلمه اى صحبت میکنم. سپس سعى میکنم شانس کمونیسم را در چارچوب این وضعیت بحرانى، در چارچوب معادلات سیاسى، اقتصادى فرهنگى به نسبت بقیه نیروهائى که در میدان هستند و مبارزه میکنند و براى رسیدن به قدرت مبارزه میکنند، بررسى کنم و ملزوماتش را بشمارم.

اولین ریشه بحران جمهورى اسلامى اقتصاد است. مشکل اقتصاد ایران بد سیاستى رفسنجانى یا فلان اقدام و سیاست غلط دولت یا فلان اشتباه در رابطه با صنایع و مدیریت نیست. اقتصاد ایران اقتصاد یک کشور ٧٠ میلیونى است که در جهان سرمایه دارى امروز از حوزه عمومى انباشت سرمایه در مقیاس بین المللى بیرون افتاده است. هر کشورى را در این موقعیت قرار دهید از نظر اقتصادى بدبخت میشود. اینطور نیست که گویا کسى سیاست غلطى را اتخاذ کرده و اقتصاد ایران خراب شده است، فقر زیاد شده و یا ثروت باید تعدیل شود. سرمایه دارى باید سرمایه دارى باشد و رشد کند تا بتواند حداقل رفاهى که شرط پا برجا بودن آن است را تامین کند. باید بتواند نیازهاى سرمایه و نیازهاى تکنولوژیک جامعه را رفع کند و بتواند به صاحبان وسائل تولید سودى را برگرداند و به بخش تولید کننده جامعه نیز معاشى را تا این سیستم بتواند ادامه پیدا کند. سرمایه دارى ایران و سرمایه دارى اگر بخواهد اینکار را بکند باید در بازار جهانى کار کند و در مقیاس بین‌المللى جاى خود را پیدا کند. به عینه مى بینیم که جمهورى اسلامى و اقتصادى که جمهورى اسلامى بالاى سر آن است بیرون از حیطه انباشت جهانى سرمایه قرار گرفته است. نه به این عنوان که انباشت نمیکند و یا حتى رشد نمیکند، رشد جزئى هم میکند، ولى به این عنوان که اینجا جائى نیست که سرمایه بیاید با یک شتاب کافى با توجه به رشد جمعیت، با توجه به توقعات مردم آنجا، با توجه به نیازهاى اقتصادى، سیاسى و فرهنگى جامعه، با یک شتاب کافى نیازهاى جامعه را برآورده کند. چون مقدار سرمایه اى که باید اینجا بریزد و اشتغالى که باید ایجاد کند و تکنولوژى‌اى که باید مصرف شود براى یک چنین شکوفائى اقتصادى و یا به راه افتادن اقتصاد ایران، به میزانى است، که سرمایه دار بومى از طریق اضافه محصولى که بدست مى آورد، نمیتواند تامین کند. ارزش اضافه اى که باید در ایران ریخته شود، باید بخشى از یک تقسیم کار جهانى باشد. ((ایران)) باید منشاء و جائى براى صدور سرمایه باشد. بتوان در آنجا تولید کرد، کارى که کشورهائى که یک دوره شکوفائى اقتصادى دارند، انجام داده اند. جمهورى اسلامى شانس رشد اقتصادى ندارد. چون یک اقتصاد منزوى سرمایه دارى که با منابع خود تنها مانده باشد، بخصوص در شرایط دنیاى امروز که تکنولوژى خیلى تعیین کننده است، نمیتواند شکوفا شود (تکنولوژى مقدار زیاد پول میخواهد. رشد اقتصادى به جاى پابرجائى در جهان سرمایه دارى معطوف به غرب احتیاج دارد.) جمهورى اسلامى جواب مسائل اقتصادى مملکت را نمیدهد. اینکه حالا نفت این هفته بالا رفته یا ده روز بعد پائین آمده یا غیره دردى را دوا نمیکند. حتى اگر نفت را بشکه اى ٣۵ دلار و از حالا تا ۵ سال دیگر هم بفروشند، جامعه ٧٠ میلیونى را با این درآمد نفت نمیشود اداره کرد. در نتیجه جمهورى اسلامى مشکل دارد. ریشه اصلى مشکلات جمهورى اسلامى این اقتصاد، بحران اقتصادى، و ناتوانى از پاسخگوئى به مسائل اقتصادى است. میشود فرض کرد که اگر اینها اقتصاد شکوفائى داشتند، اگر وضع مالى شان خیلى خوب بود، میتوانستند نیروهاى طرفدارشان را بسیج کنند، از نظر سیاسى مخالفین خود را ساکت کنند، و از نظر فرهنگى یک درجه اختناق فرهنگى را بقا دهند. ولى این اقتصاد به آنها اجازه نمیدهد که اختناق و سرکوب فرهنگى را با سوبسید اقتصادى به جامعه تحمیل کنند. ممکن است عربستان سعودى اینطور دارد طبقه متوسط خود و حتى کارگران مهاجر را راضى نگهمیدارد. و مثلا بگوید که: خوب بالاخره وضع حقوق اینطور است و طب مجانى است، حالا چکار دارى که شیخ اینطورى است؟ چکار دارى که حق راى ندارى، برو زندگیت را بکن. ولى ایران با ۶٠ میلیون آدمى که در گرسنگى زندگى میکنند و جامعه اى است که میداند دنیا چطور است، جامعه در بسته اى نیست، با این شرایط نمیتواند به بقا خودش ادامه دهد.

نکته دوم و منشا دوم بحران، سیاسى است. بنظر من مسئله سیاسى در ایران یک مسئله نسلى است. مسئله سازمانى و فردى نیست. به این معنى نیست که این نارضایتى افرادى از حکومت است. یا بحث حقوق مدنى افراد است یا بحث این است که سازمانهاى اپوزیسیونى هستند که گردن به حکومت نمیگذارند. بحث نسلى است. یک نسل جدیدى است که این چارچوب سیاسى را نمیخواهد. علت اینکه نمیخواهد هیچ دلیل سیاسى ندارد جز اینکه میداند دنیا جور دیگرى است. یک جوان بیست ساله در ایران هیچ دلیلى نمى‌بیند که بنا به تعریف باید بدبخت‌تر، محروم‌تر و عقب مانده تر از کسى باشد که در یونان، ترکیه یا فرانسه یا انگلستان زندگى میکند. این نسل اینترنت است. این نسل قرن ٢١ است. این نسل نمى‌پذیرد. مسئله این نیست که اکثریت نمى‌پذیرد، سازمان حزب توده نمى‌پذیرد، کومه‌له نمى‌پذیرد، حزب کمونیست کارگرى نمى‌پذیرد، سلطنت طلبها نمى‌پذیرند، دمکراسى میخواهند. مسئله این است که این نسل نمى‌پذیرد. بیحقوقى سیاسى را از جمهورى اسلامى نمى‌پذیرد. این مشکل اینها است.

در این چارچوب است که تاکتیک سازمانهاى سیاسى براى آزادیخواهى معنى و برد وسیع پیدا میکند. به نظر من اگر حکومت مسئله حق راى و سکولاریسم را تامین نکند (سکولاریسم سیاسى، یعنى اینکه هر کسى بنا به تعریف بعنوان شهروند حق راى، آزادى فعالیت سیاسى، آزادى مطبوعات و آزادى بیان داشته باشد)، مردم سرشان را مى‌برند، مهم نیست با چه ایدئولوژى‌اى. این نسل را یا باید شکست بدهند و یا این (نسل) آنها را شکست میدهد. براى اینکه این نسل را شکست بدهند ابعاد اختناقى که حاکم میکنند باید خیلى وسیع باشد. اینکه نسل قبلى تان را ما سرکوب کردیم دیدید، جواب نسل جدید نمیشود. میگوید کردى که کردى من چیزى حس نمیکنم.

اگر شما با ایران سر و کار داشته باشید و نوع تصورى که این نسل جدید از سیاست دارد را تجربه کرده باشید این را مى‌بینید: میگوید من خانه‌ام این است، آدرسم این است، اسمم این است، کارمند فلان یا رئیس فلان بخش دانشکده هستم، لطفا بگوئید فلان کس از رهبرى حزب کمونیست کارگرى به من زنگ بزنند. یا من میخواهم با ایکس و واى صحبت کنم و پاى تلفن میگوید آقا این چه مملکتى است یا میگوید خامنه‌اى الدنگ فلان و فلان میکند. این آدم هیچ تصورى از اینکه ٢٠ سال پیش، یا ١٢‌-١٠‌سال پیش اینها کرور کرور اعدام کرده‌اند، ندارد. میداند اعدام کرده اند ولى میگوید اینها لابد طى پروسه اى بوده است. چطور ممکن است آدمى عادى مثل من را، از دانشگاه بردارند و ببرند کارى با من بکنند. یا مثلا چطور ممکن است در کارخانه در این مقیاس (چنین کارى) کنند. حق خودش میداند حرف بزند. به یک درجه فرقش با زمان شاه این است. زمان شاه یک شهروند آدم محسوب نمیشد. یعنى شما فرض میکردید که زیر دست و پاى سلطنت و ساواک هستید. میدانستید نباید حرف بزنید، در این قضایا دخالت کنید. شهروند امروز ایرانى اینطورى نیست. فکر میکند حکومت بدون او سر پا نمى‌ماند. فکر میکند با عراق جنگ کرده است. قربانى داده‌اند. فکر میکند تصمیم سیاسى با او است و بالاخره خود حکومت هم معلوم است مجبور است مدام روى بسیج مردم کار کند. یک شهروند ایران امروز آن آدم تو سرى خورده زمان شاه نیست. هرچقدر هم رژیم استبدادى و عقب مانده است ولى او براى خودش شخصیت قائل است. این یک فضاى دیگر است. این نسل اینطورى است. نسل قبلى همچنان دارد یواشکى جزوه رد میکند، نسل ما هنوز دارد آسته میرود و آسته مى‌آید و یواشکى از این سوراخ به آن سوراخ میرود. جوانهاى این دوره دارند رسماًً علیه حکومت شعار میدهند، فحش میدهند، حرفشان را میزنند و فکر میکنند وسط فرانسه زندگى میکنند. فکر میکنند قاعدتا کوفى عنان اگر آنجا شلوغ شود به دادشان میرسد. واقعا اینطورى فکر میکنند. تصورى از اختناق ندارد چون تصورى از یک شکست سیاسى ندارد. باید او را شکست دهند. به نظر من حکومتى میتواند به جنگ این نسل برود و او را شکست بدهد که یکپارچه باشد و از دل یک جنبش در آمده باشد، به طورى که اینها ٢٠ سال پیش بودند. یک حکومت متفرقى که مشروعیت خودش براى خودش زیر سوال است با اولین هجومى که به مردم ببرد و اولین دفاع مردم بکنند از درون متلاشى میشود. بیشتر اینها، اگر بخواهند به مردم حمله کنند کرور کرور صف حکومت را ترک میکنند و پیش مردم استغفار میکنند و میگویند که ما نیستیم. براى اینکه میدانند این بحث را باخته‌اند. با سپاه پاسداران و بسیج نمیشود در یک کشور ٧٠ میلیونى با یک جامعه بیدار و پر توقع روبرو شد. این را فهمیده اند. درنتیجه این مسئله سیاسى باید جواب بگیرد.

سئوال: آیا جمهورى اسلامى میتواند جواب سیاسى کافى به این مسئله بدهد؟ آیا میتوانیم یک جمهورى اسلامى داشته باشیم که آن حرمت سیاسى و اختیار عمل و حقوق مدنى که یک شهروند ایرانى امروز فکر میکند باید داشته باشد را به او بدهد و هنوز جمهورى اسلامى بماند؟ جواب من به این سوال نه است! جمهورى اسلامى اگر حقوق مدنى را به رسمیت بشناسد اولین تصمیم آن شهروندان نسبتا آزاد انحلال جمهورى اسلامى است. میگویند بیائید راى بدهید. میگویند باشد راى میدهیم به آنهائى که طرفدار سرنگونى هستند، حالا چه میگوئید؟ در نتیجه جمهورى اسلامى پاسخ سیاسى ندارد.

کسانى که فکر میکنند، آخوند خاتمى مى‌آید و با لبخند و مسامحه و تساهل و غیره مسئله را ساکت میکند، این شکاف نسلى را نمى‌بینند. طرف خودش ۵۶-۵۵ سالش است، چند دفعه زیر دست ساواک و بعد جمهورى اسلامى شلاق خورده و سرکوب شده و اعدامى داده، الان دیگر ذله از زندگى است. فکر میکند این مقدار از اصلاحات راه نجاتى است. تاکتیک او این است که یواش یواش برویم. خود و حزب و سازمان و گروهش را میبیند که تا چند وقت پیش زندان بودند یا تا چند وقت پیش زیر دست و پاى حکومت بودند، تو سرى میخوردند و موتور سوارها میزدند در صف تظاهراتشان.

اما کى گفته نسل امروز باید به این آخوندى که حالا مى آید و میخواهد نو اندیشى کند رضایت بدهد؟ چرا و از کجا این را در آورده ایم که آرمانهاى یک نسل ١٨ تا ٣۵ ساله امروز ایران با آخوند جواب میگیرد؟ این را نمیخواهد. تلویزیون را که روشن میکند مى‌بیند که آمریکا چه خبر است. مى‌بیند که ژاپن چه خبر است و مى‌بیند فرانسه چه خبر است و فکر نمیکنم احد الناسى چیزى کمتر از این بخواهد. ممکن است مردم این را یک پروسه ببینند و بگویند از آخوندها هزار و یک جنایت بر مى آید، باید طورى برویم که ضربه نخوریم و آهسته و یواش یواش برویم. ولى کسى اگر از آنها بپرسد شما چه میخواهید، جالب است خبرنگارهاى جدى تر غربى که میروند و میپرسند شما چى میخواهید جواب میگیرند، اینها بروند. از دست اینها دیگر خسته شده ایم. یک زندگى مثل زندگى شما میخواهیم. تمام گزارشهاى واقع بینانه از خانه هاى مردم ایران نشان میدهد که اینها اصلاً اسلام سرشان نمیشود. اینها اصلاً این حکومت را یک اپسیلون قبول ندارند. هیچکس را نمى‌بینید که مثلا مثل ١۵ سال پیش بگوید بله امام خمینى را من خیلى قبول دارم، و انقلاب کردیم که امام خمینى بیاید سرکار. هیچکس اینرا نمیگوید. میگویند نافرمانى میکنیم، قبول نداریم، آقا پینک فلوید، ما باید پینک فلوید گوش بدهیم. نمیدانم گزارش بى بى سى را دیده اید؟ طرف میگوید آقا ما مردم پینک فلوید گوش میدهیم. آقا با این یارو راه نرو این “الدنگه”. چرا رفتى با این مصاحبه میکنى، این طرفدار حکومت است؟ مردم اینطورند و علناًً هم اینطورند. در نتیجه بحث دمکراسى یک بحث نسلى است. سازمان شش در چهار اپوزیسیون دو نسل قبل، یک نسل قبل، که تاکتیک میزند براى اصلاحاتى در حکومت، طورى که حالا قانون اساسى خودشان را اجرا کنند، یادش میرود که این نسل هیچ تعهدى به این پروسه ندارد. آن چیزى که میخواهد را میخواهد، نه یک کمى بهتر شدن اوضاعش را. اصلا صورت مسئله از اپوزیسیون شروع نشده است. صورت مسئله از مردم علیه حکومت شروع شده و اپوزیسیون دوباره فعال شده است. در نتیجه استراتژى اکثریت یا حزب توده یا سازمان زحمتکشان هیچ است، پوچ است، هر چى میخواهند بخواهند. درست به همین خاطر است که در چار چوب چنین سیستمى کسانى که با وجود اینکه اصلاحات میخواهند و میخواهند حکومت را تعدیل کنند، در کمپ ارتجاع قرار میگیرند. براى اینکه اهالى چیز دیگرى میخواهند و عملاً دفاع از اصلاح جمهورى اسلامى، دفاع از تعدیل جمهورى اسلامى، بیشتر وجه حفظ جمهورى اسلامیش به چشم مى آید که این میخواهد تعدیلش کند و نگهش دارد و ما نمیخواهیم و این نخواستن خیلى وسیعتر از این است.

در بعد فرهنگى، ارزشهائى که جامعه با آن زندگى میکند و تصویرى که از شان خود دارد و تصویرى که از رفتار و روش خود دارد با این حکومت در تناقض است. سیستم ارزشى جمعیت و اهالى با این حکومت در تناقض است. طرف خودش را موجود دیگرى میداند، تصویرى که از زندگى دارد تصویر متفاوتى است با آن چیزى که این حکومت میخواهد اعمال کند. در نتیجه مردم زندگیشان را، پشت پرده، بیرون از دست حکومت به محیطهاى خانوادگى برده اند. بیرون دست حکومت دارند آن زندگى را ادامه میدهند. این مثل موقعیت زن در جامعه است. در قوانین جمهورى اسلامى موقعیت زن اصلاً تطابقى با موقعیت زن در جامعه ایران ندارد. زن در جامعه ایران آنقدر تو سرى خور نیست که در قانون جمهورى اسلامى تو سرى خور تصویر میشود. اینقدر در خانواده بى‌حقوق نیست که در قانون جمهورى اسلامى بى حقوق تصور میشود، اینقدر در عرصه سیاسى بیحقوق نیست که در قانون جمهورى اسلامى در سطح فرمال بى‌حقوق است. جامعه زن را آنجا میداند ((بالا)) و جمهورى اسلامى اینجا ((پایین)). مردم هم دارند زندگیشان را میکنند. میگویند ما که میدانیم شکاف آنجا است. این تصویر از شان و حرمت خود، ارزش خود، و نحوه زندگى فرهنگى خود، این تصویر در تناقض است با جمهورى اسلامى. اینهم تعدیل بر نمیدارد. به نظر من اجزا آنرا میشود شمرد: حکومت غیر مذهبى و جامعه مدرن غربى الگوهاى این است. به نظرم اگر بروید و از مردم بخواهید تصویر کنند در چه شرایطى میخواهند زندگى کنند، ٩٠ درصدشان میگویند: ما براى تعطیلات رفته بودیم یونان یا فلان کشور یا ترکیه، میخواهیم مثل آنها زندگى کنیم. کسى را بخاطر لباسش اذیت نمیکنند، آدم میتواند آهنگ گوش بدهد، سینما میشود رفت، شبیه اروپا و آمریکا. کسى نمیگوید من خیلى دوست دارم ایران شبیه عربستان سعودى بشود، خوب شد پرسیدید! هیچکس این تصویر را نمیدهد. همه میگویند دوست داریم اینجا جور دیگرى بشود. این تناقض واقعى است. این تناقض در ذهن حزب کمونیست کارگرى نیست. این تناقض در زندگى روزمره مردم و کشمکش بیست ساله جمهورى اسلامى با مردم است. اگر مجموعه اینها را کنار هم بگذارید، تصویرى که از این روند بدست مى آید این است که رفع این بحران جمهورى اسلامى با حفظ و بقاء جمهورى اسلامى تناقض دارد. این بحران تا وقتیکه جمهورى اسلامى هست، رفع نمیشود. تا جمهورى اسلامى سرجایش هست این بحران سرجایش خواهد بود. به این معنى ما از بحران آخر صحبت کردیم. خیلى ها میگویند شما خیلى وقت است از بحران آخر صحبت میکنید، پس کى؟ به نظر من جامعه روى پله آخر مانده و باید این پله را بالاخره طى کند. پله دیگرى بعد از این پله نیست. پله بعدى نبود جمهورى اسلامى است وگرنه رو همین پله ایم. بحث بحران آخر یعنى این. یعنى این یک وضعیت سیاسى است، راه حل سیاسى دارد، به مردم عقب نشینى فرهنگى نمیتوانند تحمیل کنند. راه حل اقتصادى نمیتوانند داشته باشند و در نتیجه شرایطى که جمهورى اسلامى برگردد به یک ثبات اقتصادى با مردمى که به آن رضایت داده اند، بدون یک تحول سیاسى ممکن نیست. یا باید این تحول سیاسى یک یورش ارتجاعى به مردم را با خودش بیاورد و بزنند و این نسل را هم مثل نسل ما شکست بدهند، که این یک حرکت عظیم در جامعه میخواهد و حکومت این توان را در خود ندارد و یا باید بروند. به این معنى این بحران آخر است. ۵ سال دیگر هم طول بکشد این بحران آخر جمهورى اسلامى است. خاتمى میگوید هر ٩ روز یکبار براى من یک بحران درست کرده اند. ما هم همین را گفته ایم. طرف هر ٩ روز یکبار حس کرده یک بحرانى هست.

این موقعیت جمهورى اسلامى است و به نظر من این پروسه قابل ادامه نیست. چارچوبى که میتوانیم راجع به آن صحبت کنیم این است که این رفتن جمهورى اسلامى در چه پروسه‌اى اتفاق مى افتد. و اینجا من میخواهم توجهتان را به دو مقوله جلب کنم یکى سرنگونى و یکى انقلاب. آیا علیه جمهورى اسلامى انقلاب میشود؟ و آیا اگر علیه جمهورى اسلامى انقلاب نشود به معنى این است که جمهورى اسلامى سرنگون نمیشود؟ به نظر من الان دیگر احتمال دارد خیزشى که مردم علیه جمهورى اسلامى میکنند آنقدر وسیع باشد که بشود اسم آنرا یک انقلاب گذاشت. ولى حتى بدون آنهم به نظر من جمهورى اسلامى سقوط میکند. سقوط جمهورى اسلامى در مقابل نارضایتى عمومى محتمل است به این خاطر که بورژوازى میگوید چرا ما این وزنه را به پا و گردن خودمان آویزان نگهداشته ایم! ولش کنیم، از شرش خلاص شویم و تا مردم انقلاب نکرده اند این حکومت را عوض کنیم. این عملى است. یعنى مبارزه مردم میتواند منجر به شرایطى شود که بخشهاى مختلفى از هیات حاکمه بگویند از شر این حکومت خلاص شویم و گرنه یک ۵٧ دیگر میشود و این دفعه دیگر چپ ها سرکار مى آیند. در نتیجه اگر میخواهیم حکومت دست بورژوازى بماند، باید کودتا کرد. باید کنار گذاشت، باید خودمان برویم کنار، باید بدهیم دست کسى، باید پایه را وسیع کنیم. بعد از سه حلقه حکومت جمهورى اسلامى که ائتلافى تر شده ممکن است جاى خود را به چیز رابعى بدهد. برعکس ممکن است اینها کودتا کنند و ضد کودتا بشود علیه شان از طرف کسانى که کاملا بیرون از جمهورى اسلامى هستند. اگر اینها کودتا کنند ممکن است به فاصله ۶ ماه ارتش به طرفدارى از راست غربى کودتا کند. آیه نیامده که حتما اگر ارتشى باشى طرفدار جمهورى اسلامى هستى. هزار و یک پروسه محتمل است که در آن اینها بروند، بدون اینکه مردم انقلاب کرده باشند. در نتیجه این دو حالت هر دو باز است. بحث من این نیست که مردم انقلاب میکنند و اینها را سرنگون میکنند. بحث من این است که مردم اینها را سرنگون میکنند. بهتر است انقلاب بشود چون پروسه اى که طى میشود خیلى رادیکالتر و عمیق‌تر در جامعه ریشه میدواند ولى بهرحال مردم اینها را سرنگون میکنند.

این دو قطب در دیدگاه ها هست. من دیدگاه حجاریان را گذاشتم بعدا خودش باز کند (خنده حضار). من دیدگاه خودمان را توضیح دادم. آن دیدگاه دوم خردادى هم در نشریات مختلف هست (کتاب در آمده، ۵ فصل کتاب در آمده و بحث خودش را دارد). و دیدگاه مقابل هم بحث خودش را دارد و میخواهد به من و شما و خیلى از مردم ایران بقبولاند که بله شما در یک جمهورى اسلامى تعدیل شده، گردن میگذارید و دست از فعالیت سیاسى میکشید و جامعه نرمال میشود. پاسخ ما این است که نه! خیلى ممنون! ما قبول نمیکنیم. حرف ما را حداقل از خود ما قبول کنید که عده زیادى از مردم این راه حل را نمیپذیرند. این دو قطبى هست، این دو دیدگاه هست.

* (پیش از این نیز رفیق حامد خاکی به نکاتی مهم در این زمینه اشاره کرده اند)