عصیان توده ای!

کوتله وی عصیان !

حسن جداری

با ترجمه فارسی

شوقیله آلقیشلیرام بو کوتله وی عصیانی ،من
خلق ده ، بو قدرت و بو عزم و بو ایمانی ،من
خلق الیله ایستیرم برباد اولا ظولمین ائوی
گور می یم قدرتده، بو حکام بی وجدانی ، من
هانکی یئرده، بیر بئله ، بیداد و استبداد اولار
بوندان آرتیق نیلیرم، شلاقی یا زندانی، من
تنگه گلدیم ، بیر بئله اشکنجه دن ، اعدام دن
ایسته مم بوغصه لی، محنتلی بیر دورانی ، من
گز میشم بو قورخولی میدان لاری، باشدان باشا
هر طرفده، گورموشم ، مین قانینه غلطانی ، من
سانکی قانیله یازیبلار یوردومون احوالی نی
توپراق اوسته گورموشم ،چوخ لخته لنمیش قانی ، من
دقت ایله باخمیشام بو اولکه نین تاریخینه
خلقه دوشمن گورموشم، هم شیخی، هم سلطانی ، من
پهلوی لر ائتدیلر بو یوردی غارت، اللی ایل
ائتمیشم شعریم ده افشا، بیله بیر تالانی ، من
شاه گئتدی، شیخ گلدی، اولدی شاهدان دا بئتر
نیلیرم شیخی ، فقیهی ، شارلاتان موللانی،من
خادیمم یوخسوللارا، یولداشلاریم دور ایشچیلر
نیلیرم سرمایه داری، پوللونی، اعیانی ، من
فعله صنفی اولماسا ظلم و اسارت دن، خلاص
نیلیرم تورانی، هندی، چینی یا ایرانی، من
یاده ساللام تبریزین گول لی ، چیچک لی، باغلارین
گول بو داغیندا گورنده، بولبول نالانی ، من
بیر بهشتی روی ایله،وار بوردا،انس والفتیم
زاهدا وئردیم سنه، مین روضه رضوانی، من
یوخدی با کیم ذره جک، بوقان سوران، حکامدن
وئرمیشم جلاده ، چوخداندی، بوشیرین ، جانی، من

عصیان توده ای!

ترجمه از شعر ترکی

حسن جداری

از این عصیان توده ای، با شور و اشتیاق، استقبال میکنم
این قدرت و این عزم و ایمان را در توده ها ،می ستایم.
میخواهم با دست خلق، خانه ظلم، ویران گردد.
این حاکمان بیوجدان را ، در اریکه قدرت، نه بینم
درکجای دنیا، اینهمه بیداد و استبداد ،وجود دارد؟
از این بیش ، زندان و شلاق را، نمی خواهم!
از اینهمه شکنجه و اعدام،به ستوه آمدم
این دوران پر از غصه و اندوه را نمی خواهم.
سرتاسر این میدانهای هولناک را گشته ام
در هر طرفی ، هزاران انسان غرقه در خون، دیده ام
گوئی احوالات سرزمینم را با خون، نوشته اند
بر روی خاک ، خون لخته شده، فراوان، دیده ام
با دقت، به تاریخ این سرزمین، نگاه افکنده ام
هم شیخ وهم شاه را ، دشمن توده ها دیده ام
شاهان پهلوی ، این سرزمین را پنجاه سال، چپاول کردند
این غارتگری را در اشعارم، افشا کرده ام
شاه رفت و شیخ آمد و شیخ از شاه هم بدتر شد
شیخ و فقیه و ملای شارلاتان ، به چه دردم میخورند؟
خادم تهی دستان هستم،کارگران رفیقانم، میباشند
سرمایه دار و پولدار و اعیان، به دردم نمیخورند!
اگر طبقه کارگر ، از بند ستم و اسارت، رها نگردد
توران، هند ، چین یا ایران، به چه دردم میخورد؟
باغهای پر از گل و غنچه تبریز را بیاد می آورم
هر زمانی که در شاخه گل،بلبل نالانی را می بینم!
در همین دنیا ، با بهشتی روئی ، انس و الفت دارم
ای زاهد، هزار روضه رضوان را به تو بخشید م!
ذره ای از این حاکمان خونخوار، باک ندارم
دیر گاهی است که این جان شیرین را، به جلاد سپرده ام
پایان