آن سمت رودخانه

آن سمت رودخانه را می بینم

آن سمت رودخانه

در خواب هایش منتظر است که بهار بیاید

و روز با لباسی دیگر در خیابان هایش راه برود

هر روز در تنفس گل های تشنه

برگی مرا به دست بعد از ظهر می سپرد

آن سمت رودخانه

هر روز وقت بلوغ خورشید

شهری خیال می کند که یخبندان

نزدیک ایستگاه قطار است

 و هر مسافری می تواند آفتاب را بفریبد

آن سمت رودخانه یادگاری کشتی هائیست

که روزهای توفانی را با خود به دریاها بردند

و روزهای روشن را ذره  ذره

در آسمان پریشان به غنیمت گذاشتند

آن سمت رودخانه

مثل حروف قدیمی ی این آب های نامفهوم است

آن سمت رودخانه مرا به یاد باران هائی می اندازد

که هیچ وقت

جرئت نکرده اند تا صبح

تنها

در کوچه های شهر قدم بزنند

آن سمت رودخانه زمینی ست

که مثل اشتیاق زمستانی

آرام

در دست های هوای نامناسب تکه تکه شده است

این باد بی قرار اگر بنشیند

من باز هم می توانم قایقم را به آب بیندازم

و در کناره های این جریانِ تند

دنبال روزهائی بگردم که می گویند

در خاطرات پریشان من گم شده اند .

مرداد ماه ۱۳۹۱