یک دیالوگ در پیتزایی*(۲)

ساعت حوالی ۱۰ صبح است. امروز خیلی زود احساس گرسنگی به سراغم آمده. از خودم مبپرسم چرا اینقدر زود گرسنه ام شده امروز؟ بعد خودم به خودم جواب میدهم که خب معلومه امروز کارتو ساعت ۴ صبح شروع کردی، معلومه که ساعت ۱۰ صبح گرسنه ات میشه و باید ناهار بخوری.
هوس میکنم که دوباره کباب ترکی بخورم. راستش این دفعه فقط این کشش همیشگی نیست که مرا بطرف پیتزایی ممدآبه می کشاند. بلکه صحبت های دفعه قبل که اونجا بودم هم سهم مهمی دراین کشش دارند. حقیقتش اینه که حرفهای دفعه قبل او برایم جالب و قابل تعمق بود. مستقیم بطرف پیتزایی میروم. این دفعه جا برای پارک کردن ماشین خیلی زیاد است. راحت پارک می کنم و میروم داخل مغازه.
من: سلام ممدآبه.
ممدآبه: سلام امروز انگار که زود اومدی. میبینی که ما هنوز کاملا بساتمون رو پهن نکردیم.
من: عیب نداره من حوصله ام زیاده. میدونی که من امروز خیلی زود کارم را شروع کردم ساعت ۴ صبح. آخه اون موقعها مسافر زیاده که یا میروند فرودگاه یا ترمینال قطار و اتوبوس ویا شیفت کارها، از سرکار برمیگردند و می خواهند برند خانه. از همه اینا گذشته فرصت خوبی هستش که کمی حرف بزنیم. شما هم که مشتری ندارید. راستش حرفهای اون روز شما خیلی به دلم نشسته و منو وادار کرده که بهتر در باره شون فکر کنم.
ممدآبه: راستشو بخوای من هم در اساس همفکر و همسنخ تو هستم. سیاسی و دخیل تو کار. نه فقط من بلکه پدر و پدربزرگم هم اینکاره بودند.میدونی که پدر بزرگم از مقربین و نزدیکان آتاتورک بوده. پدرم هم سالهای زیادی با همین حزب اسلامی در قدرت بوده. چون میدونی که اونها قبلا تمایلات ملی و ناسیونالیستی هم داشتند. اما مدتی است که از اونها جدا شده.
منوهم که میبینی غم نان و گذران زندگی اصلا مجالی بهم نمیده که مثل سابق تو سیاست دخیل باشم. با وجود این همچین بی خبر و بی اثرهم نیستم. هنوز با پدرم رابطه نزدیکی دارم و با همکلاسی هام و همشهریهام رفت و آمد دارم ومهمتر اینکه اوضاع و احوال را از راههای مختلف دنبال میکنم.
من: حرف های دفعه قبل تو که من اینجا بودم خیلی منو بفکر واداشته. بخصوص راجع به اسلامیونی که تازه توی مصر و اون طرفها به قدرت رسیده اند. و همین طور راجع به ترکیه خودتون. من منظورتو خیلی خوب متوجه نشدم که این اسلام با نوع جمهوری اسلامی تو ایران چه تفاوتی داره ؟
ممدآبه: میدونی بخشی از این صحبت ها حرفهای بابام. من هم از اون یاد گرفتم. بنظر میاد که حرفش حسابی. آخه بهت گفتم که بابای بابای من از مقربین آتاتورک بودند. این کشورهای شمال افریقا تا نزدیکی همین ترکیه خودمون همه مستعمره های ترکیه بودند. ماها سالیان درازی در آنجاها بودیم. و احزاب و جنبش های قدیمی آنها را نسبتا خوب می شناسیم. همچین حرکتهایی تو خود ترکیه هم بوده. بهمین خاطر اون دفعه هم گفتم که اسلام اینا مثلا همین اخوان المسلمین با اسلام نوع ایرانی اون، تفاوت زیادی داره. اینا رو میگن اسلام سیاسی. شاید اخوان المسلمین در اوایل شکل گیریش این ایده ها را داشت، اما الان اینطوری نیستند.
اولا اینا ضد امریکایی نیستند. بهتر است بگم که اصلا ضد غربی هم نیستند. همین نماینده تازه بقدرت رسیده خودشون محمد مرسی اصلا تحصیل کرده امریکاست. اینا چندین نوبت تو دولتهای قبلی مثل دولت انور سادات و خود حسنی مبارک نماینده تو مجلس داشتند. تو دوره های مختلف، دولتهای مصر اصلا اونا رو تقویت کردند که هم جلو خواستهای مردم سد بشند و هم جلو رادیکال بودن چپ ها وایسند.
تازه همین که با حاکمیت نظامی مانده از دستگاه دولتی حسنی مبارک به توافق رسیدندو سر مردمی که تو مصر انقلاب کردند زیر آب کردند خودش دلیل بزرگیه که اینا از اون قماش نیستند.ازهمه اینا مهمتر اینکه مساله فلسطین هم که دیگه با اون کیفیت و حال و هوای سابق در کار نیست آنچنان که تو دوره های قبل مثلا زمان جمال عبدالناصروغیره بود و این اسلام دور اون محور خود شو جمع وجور میکرد و ملییون مصر و بقیه کشورهای اسلامی و عرب پرچمشو بلند میکردند.
من: خوب درسته که مساله فلسطین مثل آنموقع ها نمانده ولی ادعا های اینها که سرجای خودش مانده و اینا حتما یک سهمی از قدرت را در این منطقه می خواهند.
ممدآبه: آره من هم میدونم. اینا سهم شون همین که بهشون میدن. اجازه میدن که بیان و در قدرت سهیم بشن و دستگاه موجود را اداره بکنند.و گرنه همونا که تو میدون التحریر بودند و انقلاب مصر را راه انداختند و تو خیابون ماندند میایند و قدرت را می گیرند. در واقع بقدرت رسیدن اینا نه بخاطر قدرتمند بودنشان – که رای گیری اخیر توی مصر نشان داد اونها کمتر از یک چهارم رای ها را آوردند – بلکه بخاطر اینه که با دستگاه موجود و از اون بالا بالاها به توافق رسیدند که جلوی اون مردمی رو بگیرند که توی خیابون وتوی میدان التحریر بودند.
من: دوباره یک چیز جدید ذهنم را مشغول میکند – آنهای دیگر- میام که سوال رو یک طوری مطرح کنم که یک مشتری جدید میاد تو پیتزایی. کنار می ایستم و در عین حال می بینم که وقتشه که من هم برم سراغ کار خودم. کوتاه میگم من رفتم و مغازه پیتزایی رو با فکرنوو مشغله های نو جا میگذارم و شروع بکار می کنم.
هوشیار سروش/۲۸ جولای
* برای پیدا کردن یک تسلسل منطقی، توصیه میکنم که قسمت دوم این مطلب را بلافاصله بعد از قسمت اول بخوانید.