انقلاب و فرصتهایش ٬ در حاشیه مرگ منتظری

این هفته، آخوندی از سلاله خمینی، شاگرد او، از بانیان اصلی نظام اسلامی، مدافع اصلی ولایت فقیه، کسی که اصل ولایت فقیه را در قانون اساسی گنجاند، "حاصل عمر امام" در گذشت. همچنانکه انتظار میرفت، مرگ منتظری به مثابه یک اتفاق "مهم" در رسانه های جهان و در محافل اپوزیسیون منعکس شد. آیا این اتفاق مهمی بود؟

 در یک شرایط متعارف، از کنار مرگ منتظری، به مثابه فقدان آخوندی دانه درشت از میان خیل آیت الله ها عبور میشد و البته حوز علمیه "ضد علم" و طلاب طرفدار و مقلدان بدبخت هم اشک میریختند و همین. اما، منتظری، یکی از بانیان حکومت اسلامی، "پدر معنوی" جنبشی از درون نظام اسلامی، دلسوز همیشگی نظام اسلامی و شریعت و اسلام درگذشته است. و مهتر از همه ایشان، در مقطعی در گذشته است که  کل این نظام از طرف یک انقلاب عظیم به مصاف کشیده شده است. تمام اهمیت درگذشت منتظری، و تمام شیون و زاری اپوزیسیون مربوط به همین مقطع و موقعیت بحرانی جمهوری اسلامی و اپوزیسیون اصلاح طلبش است. 

انقلاب، استاد دریافتن فرصتهاست. هیچ نیرویی و هیچ پدیده ای نمیتواند به اندازه و بادقت و با تیزی و با جسارت و با ابتکار منحصر بفرد انقلاب فرصتها را بشناسد و در خدمت انقلاب بکار گیرد. این همان انقلابی است که قادر شد حتی روز قدس – روز قدرت نمایی ارتجاع اسلامی –  را هم به روز قدرت نمایی خودش تبدیل کند. بر همین روال، انقلاب فورا فرصت مرگ منتظری را در هوا قاپید و به پله ای برای پیشروی خود تبدیل کرد. به شعارهای مراسم تشییع جنازه در قم نگاه کنید: مرگ بر این دولت مردم فریب. دیکتاتور نگاه کن، سرکوب اثر ندارد. دیکتاتور بیچاره، نهضت ادامه داره. خامنه ای حیا کن، مملکت را رها کن. مرگ بر دیکتاتور. محرم ماه خون است، سید علی سرنگون است. محرم ماه خونه یزید سرنگونه. اشک تمساح نمیخواهم دولت مصباح نمیخواهیم. دیکتاتور بدونه بزودی سرنگونه. میبینید که انقلاب با چه تیزبینی و قاطعیت و حضور ذهنی، فورا بر روی ارابه مرگ منتظری پرید تا با ارابه ای از خود نظام، نظام اسلامی را زیر بگیرد. انقلاب، مرگ بانی ولایت فقیه را بدست گرفت تا بنیاد ولایت فقیه را بر اندازد. انقلاب تشییع جنازه آیت اللهی از خود  نظام را به مراسمی برای تشییع  جنازه نظام اسلامی تبدیل کرد.  

منتظری، از جانب طیف ملی-اسلامی اصلاح طلب، لقب "پدر معنوی" این جنبش را گرفته است. منتظری، طرفدار اصلاح نظام اسلامی برای حفظ نظام اسلامی بود؛ مدافع نقد ولایت مطلقه فقیه برای حفظ اصل ولایت فقیه بود. منتظری که در کل دهه خونین شصت، در مقام نایب امام جنایتکار شاهد و ناظر و همکار یک دهه جنایت علیه زنان و کارگران و جوانان بود؛ منتظری که در دور اول قتل عام، دست راست امام قاتل بود، "تمام هنرش" این بود که زودتر از قصابانی مثل صانعی و اردبیلی و تبریزی متوجه شده بود که اسلام و شریعت و حکومت اسلامی در خطر جدی است و به همین دلیل در قتل عام دوم به فرمان همان امام، با ایشان "شاخ به شاخ" شده بود. منتظری حتی در اوج ابراز نارضایتی اش، در شاهکارش که همان نامه مشهورش به خمینی است، پنهان نمیکند که دغدغه اش، نظام اسلامی و دین مبین اسلام است. 

سخنان منتظری در جریان پاره کردن عکس خمینی را با دقت بخوانید و ببینید که دغدغه واقعی این "پدر حقوق بشر" (مدال اهدایی شیرین عبادی) چیست؟ حقوق بشر است یا حقوق امام خمینی و نظام اسلامی؟! "مرحوم آیت الله خمینی واقعا به این کشور خدمت کردند، انقلاب کار ایشان‏ ‏بود و ایشان رهبر انقلاب بودند؛ البته معصوم نبودند و اشتباه هم داشتند؛ و‏ ‏نوع مردم قدردان ایشان هستند؛ ولو این که مردم با من و امثال شما مخالف‏ ‏باشند ولی مرحوم امام را مردم قبول دارند. حالا یک کسی در یک جایی کار‏ ‏خلافی کرد و عکس ایشان را پاره کرد، این را ما بیاییم در بوق و کرنا کنیم کار‏ ‏صحیحی نیست . چرا که با این کار دارید آبروی ایشان را می‎برید و‏ ‏می‎فهمانید که ملت ایران این گونه اند که عکس امام خمینی را هم پاره‏ ‏می‎کنند. اصلا نباید سر و صدای آن را بلند می‎کردید."

با این تفاصیل، کمی بر واکنش اپوزیسیون دقیق شویم:

طیف ملی-اسلامی، چه آنها که در حکومت بوده اند و امروز مغضوب شده اند، چه آنها که در بیرون از حکومت به مثابه زائده های خارج از حکومت جنبش ملی-اسلامی عمل میکنند، با یک هدف، حتی با یک ادبیات به استقبال فقدان منتظری رفتند. همه شخصیتهای و نویسندگان ریز و درشت این طیف، در مرگ منتظری واقعا سوگوار شدند و در فقدان او اشک ریختند. اشک ریختند چون دنیای سیاسیشان، بدون مذهب و آیت الله هایش نمیچرخد و منتظری بزعم اینها آبروی رفته اسلام را باز گردانده است. اشک ریختند چون، تصور میکردند و ابلهانه تصور میکردند منتظری عنصر مهمی برای اصلاح نظام اسلامی و نجات کل این نظام از خطر انقلاب بود. اشک ریختند چون پدر معنوی جنبش خودشان را در مقطعی از دست دادند که این جنبش در مقابل موج توفنده یک انقلاب دارد هر روز بیربط تر میشود. این یک سوگواری سیاسی توسط جنبشی بود که از لحاظ سیاسی باخته است. "عزا عزاست امروز، ملت سبز ایران صاحب عزاست امروز" وصف حال خود این جماعت است. "ملت سبز ایران"، عنوانی برای همین طیف است که واقعا با مرگ منتظری ستونی از عمارت پوسیده خودشان را از دست داده اند. 

بله، این طیف و این جنبش صاحب عزاست و در فقدان منتظری اندوهگین است چون به مثابه جریانی مفلوک و بی آینده و مستاصل، برای ماندن در صحنه نیاز دارد به جنازه منتظری آویزان شود. اگر انقلاب به ارابه تشییع جنازه منتظری پرید تا امر خودش را پیش ببرد؛ اصلاح طلبان ملی-اسلامی هم زیر تابوت منتظری خزیدند تا همان امری را پیش ببرند که سالهاست مشغولش هستند: باز داشتن انقلاب
از پیشروی. 

این اپوزیسیون خواست با مرگ منتظری، نفسی به جنبش از نفس افتاده ملی-اسلامی اصلاح طلب بدهد. به تببینات مضحکی متوسل شد تا از همکار و همکیش و هم نظام مغضوب خمینی، یک قهرمان معترض تولید کند. تا مثلا بتواند جانی به طیف ملی اسلامی بی رمق ببخشد. اما اینها هر چقدر بیشتر حرف زدند همانقدر بیشتر نشان دادند که نه تنها ربطی به آمالها و آرزوهای انسانی نسل انقلابی پرشور امروز ندارند بلکه فقط و فقط مانعی در مقابل پیشروی این نسل هستند . نشان دادند که در مقابل جنبش عظیم نسلی پیشرو، دنیای اینها چقدر کوچک و حقیر است. 

تکلیف اپوزیسیون درون حکومتی معلوم است. سیری کوتاه در عالم هپروتی زائده های خارج از حکومت طیف ملی-اسلامی (از راست تا "چپ") نشان میدهد که حتی تکانهای عظیم شش ماه گذشته هم اینها را سرعقل نیاورده است؛ که اینها فقط و فقط مانع پیشروی مردم برای یک زندگی انسانی هستند. خوب دقت کنید. تمام آن چیزی که در شخصیت منتظری اینها را مسحور کرده و آب از لب و لوچه شان راه انداخته اینست که منتظری در جایگاه جانشین بنیانگذار جمهوری اسلامی، "ردای مخملین مقام دنیوی" را با "پشمینه پاک گوشه نشینی" عوض کرده است؛ که این آیت الله در یک قدمی "عجوزه قدرت" به قدرت نه گفته است؛ که او در قتل عام ۶٧ مصلحت را بر سکوت ندیده است! و به خاطر این "جسارت"، ایشان لقب "پدر حقوق بشر" از شیرین عبادی گرفته است و این فعال حقوق بشر را به احساس گناه دچار کرده است که در زمان شاه "ابله و جاهل" (کلمات خود شیرین عبادی) بوده که به دست بوس منتظری نرفته است و البته خدا را شکر که در آخرین روز حیات "پدر" از ایشان "استفتا" کرده است. (لابد در باره این مشغله همیشگیش که شریعت و حقوق بشر تناقضی ندارند). 

این همه آن کارنامه درخشان منتظری است که عقل از کله آیت الله بی بی سی و صدای آمریکا و خیل ملی اسلامیها و فرخ نگه دار و شالگونی و داریوش همایون ربوده است و البته سوگوارشان کرده است. 

به مراسم عزاداری که  در هفته گذشته هیئتهای متنوع "اپوزیسیون" برای منتظری راه انداخته اند سری بزنید، متوجه میشوید که چقدر نوحه هایشان به هم شبیهند و پشت این نوحه های مشابه، چقدر خط سیاسیشان مشابه است. 

فرخ نگهدار: "او ایستادن در کنار مظلومان را عبادتی والاتر از نشستن بر کرسی ولایت یافت. و این همه قدرت، شجاعت، استقامت، بی نیازی و بی ریایی براستی در تمام تاریخ سیاست بی تکرار است. بسیاری می گفتند عشق ها از این خاک گریخته، انسانیت و صفا از دل ها رخت بر بسته، منفعت طلبی و خود خواهی و حق کشی و ستم همه جا گیر شده است. اما این دروغ بود. آیت الله منتظری، در آن زمهریر سال های دهه ۶۰ – به بهای دست شستن از قدرت – سکوت را شکست و نور نوع دوستی، مهر ورزی و ایمان به حق را از نو در دل ستمدیدگان زنده کرد؟ آیا اگر ایستادگی منتظری نبود باز هم امیدی بود که نسل ما برای رهایی از ستم و استبداد از نو برخیزند و به کسی اعتماد کنند؟ و من، فرخ نگهدار، از شاگردان مشتاق آیت الله منتظری و شیفته روش او در این تشخیص هستم." 

این از خود بیخود شدنهای عاشورایی، فقط صورت ظاهر یک شارلاتانیسم سیاسی است. میدانید چرا هزاران انسانی که در سیاهچالهای نظام اسلامی و ولایت فقیه ساخته و پرداخته منتظری جان باختند "تحسین" امثال فرخ نگهدار را بر نیانگیخته اند و فریاد این انسانها "نور نوع دوستی" در دل ایشان روشن نکرده است و ایشان را از قعر افلاس سیاسی و بدبختی و یاس و ناامیدی نجات نداده است؟ به این دلیل بسیار ساده که ایشان جزوی از جنبش ملی-اسلامی همان خمینی و منتظری است و سالها در رثای امام خمینی پامنبری کرده است و در وقت خودش، همین زندانیان را همراه با دادستان ضد انقلاب اسلامی "فریب خورده" قلمداد کرده است و حتی به خمینی التماس کرده است که اجازه دهد "خون پاسدار و فدائی در هم آمیزد و پاسدار استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی" گردد و جوانان بخت برگشته یک سازمان سیاسی را دودستی تقدیم پیشوای جنایتکار حکومت اسلامی کرده است و دست آخر، علیرغم این دریوزگی سیاسی، با اردنگی امام روبرو شده است و مغضوب امام شده است. با این حساب، روشن نیست که چرا دنیای ذهنی و عاطفی چنین کسی با چنین سابقه "درخشانی" به دنیای "پاره تن" امام گره خورده است؟ 

مزدک بامدادان: "هنگامی که یک آیت الله شیعه به پشتیبانی از حق شهروندی هم میهنان بهائی برمی خیزد، باید از جای برخاست و در برابر او سر به کرنش خم کرد. پس برخیزیم و در پای مرد دلاوری که همه چیزش را بپای حقوق مردم یا آنچه که در باور او "حق الناس" نامیده می‌شود قربانی کرد و در دلهای ایرانیان آسوده آرمید، کلاه از سر برگیریم و یادش را گرامی داریم." معلوم نیست که چرا اصلا این شهروند بهایی آنچنان بیرحمانه و غیر انسانی مورد آزار سازمانیافته سربازان گمنام امام زمان قرار بگیرد که نایب امام زمان هم با گفتن  یک کلمه در باره حق بهایی ها اینچنین این اپوزیسیون مفلوک را به پیسی بیاندازد و بدهکار کند؟ معلوم نیست چرا باید بدهکار کسی شد که سالها در راس حکومتی بوده است که شهروند بهایی را به خاک سیاه نشانده است و فقط وقتی متوجه شده است که زیر پای حکومت سست میشود دلش برای شهروند بهایی سوخته است! 

سئوال شالگونی: "آیا یک کمونیست می ت
واند در مرگ یک "فقیه عالیقدر" آهی بکشد؟" و جواب ایشان: "چند نفر را می شناسید که درست در یک قدمی قدرت به خاطر حساسیت انسانی اش از همه چیز بگذرد؟ او در سال ۱۳۶۷ در شرایطی به مخالفت با قتل عام زندانیان سیاسی برخاست و روی مخالفت خود پافشاری کرد که می دانست خمینی در آستانه مرگ است و او با دستیابی به مقامی با اختیارات نیمه خدایی می تواند خیلی چیزها را عوض کند. نمی شود و نباید فراموش کرد که او علی رغم همه اشتباهات قبلی اش، به وسوسه سکوتِ مصلحت آمیز در مقابل آن فاجعه وحشتناک تن در نداد. من به تبعیت از کارل مارکس که ( به تبعیت از باروخ اسپینوزا ) می گفت "انسان برای انسان خداست"، حساسیت به رنج انسان ها را یک نشانه خدایی می دانم و به همین دلیل در مرگ آیت الله منتظری از ته دل عزادارم." 

نه خیر، آقای شالگونی، لازم نیست برای عزاداربودنت در مرگ یک "نشانه خدا" این همه آسمان ریسمان کنی و به مارکس آویزان شوی. اگر برای منتظری عزادار نبودی جای تعجب بود. منتظری رهبر معنوی جنبشی است که شما هم جزیئ از آن هستید. این جنبش نامش جنبش ملی-اسلامی است. قسمهای قلابی به مارکس هم کسی را فریب نمیدهد. بیش از یک قرن و نیم است که اعتبار و عظمت مارکس دست مایه جنبشهای سیاسی است که اپوزیسیون بودنشان را به نام مارکس مزین میکنند تا اعتباری کسب کنند. شما هم دارید به همراه موسوی و خاتمی و کروبی و فرخ نگهدار و بی بی سی و محسن سازگارا و داریوش همایون، برای کسی "آه" میکشید که روحش شاید بتواند جنبش مفلوک و بی آینده ملی-اسلامی را صاحب آینده ای کند. 

محسن سازگارا (عنصری از درون نظام که امروز برای ضدانقلاب بعدی کار میکند) که در وقت خودش کمک کرد یکی از آدمکشترین نهادهای نظامی یعنی سپاه پاسداران برای خدمت به خمینی و نایبش سازمان داده شود، حتی وسط دعوا نرخ تعیین میکند و برای منتظری جانشین اعلام میکند: "در صحن حضرت معصومه از ورود آیت الله صانعی جلوگیری کردند احتمالا به دلیل اینکه میدونند ایشون بعد از آیت الله منتظری بیشترین اقبال را از طرف مردم خواهد داشت." صانعی همان آیت اللهی است که مدت طولانی در راس دستگاههای آدمکشی عدالت اسلامی راسا دستور به خاک و خون کشاندن جوانان مردم را داده است. سازگارا میداند که صانعی همراه همه  گرگدنهای اسلامی منفور نسل جوان پرجوش و خروشی است که عزم کرده است بساط حکومت اسلامی و شریعت را از آن جامعه جارو کند. این پیش بینی مضحک در حقیقت بخشی از کمپین جانشین سازی توسط این اپوزیسیون است.    

و بالاخره در طیف ناسیونالیسم راست، داریوش همایون هم به احترام منتظری کلاه از سر برداشت: "حضور دلیرانه و روشنگرانه او برای مبارزه مردم ایران، برای نگهداری آبروی دین در جامعه‌ای که با واقعیت زشت حکومت دینی روبرو شده است و برای همان انسانیتی که آماده بود زندگی خود را در پای آن بگذارد اهمیت بسیار داشت و اکنون زنده نگه داشتن نام بلندش همچنان به پیشبرد آرمان‌های او کمک خواهد کرد." کلمات گویا هستند. "آبروی دین" آن نقطه امیدی است که توجه این ایدئولوگ نظام سرنگون شده سلطنت را جلب کرده است. همه میدانند که نهاد دین و سلطنت همیشه در کنار هم مردم را چاپیده اند و به خاک سیاه نشانده اند. اصلا شاه سایه خداست و همیشه دهها آیت الله جیره خور زیر شنل سلطنتش وول میخوردند و البته باج ریش میگرفتند. با حکومت اسلامی، جفت مذهبی سطلنت و هر نظام طبقاتی بشدت بی آبرو شده است. اما این هنوز ظاهر قضیه است. داریوش همایون که در سالهای اخیر هر لحظه خطر انقلاب عروج کرده است صریحا اعلام کرده است حاضر است پوتین بپا کند و در کنار جمهوری اسلامی قرار گیرد؛ به این خاطر سوگوار است که با مرگ منتظری، آیت اللهی از صف ضد انقلاب را از دست داده است، آیت اللهی که میتوانست نقشی جدی در جلوگیری از انقلاب مردم ایفا کند. 

و بالاخره مسئول دفتر اروپایی نشریه شهروند خیال همه این اپوزیسیون را برای همیشه  راحت کرد و پیش بینی کرد که مزار منتظری "روزی تنها زیارتگاه واقعی خواهد بود که از سی سال حاکمیت جهل و جنون جمهوری اسلامی به یادگار می‌ماند". چنین آرزوی مالیخولیایی از عوارض جانبی موج قدرتمند ضد مذهبی نسل جوان است. همین و بس. 

آیا زنان و مردان و نسل جوانی که بیش از شش ماه است کل این هیولای اسلامی را در خیابانها به مصاف طلبیده اند و تمام جهان را به تحسین واداشته اند، میتوانند این همه حقارت و افلاس و بدبختی در صف این "اپوزیسیون" ببینند و "آهی" نکشند؟ *