سی سال در صف

تقریبا در وسط صف تظاهرات قرار دارم. تظاهرات هر لحظه با جمعیت بیشتری به جلو رانده میشود. گویی به یک شط خروشان شباهت بیشتری دارد تا به انبوه جمعیتی که با تمام خشم و نفرت تلنبار شده سی ساله فریاد میزند: مرگ بر گرانی، مرگ برگرانی. این شعار بیشتر شنیده میشود. اما بنظر میرسد که شعارهای ضد دولتی دیگری هم سرداده میشود.
من سرشاراز نیرو وشعف وصف ناپذیری و بدون خستگی کماکان خود را در انبوه جمعیت خشمگین و پرکینه در وسط تظاهرات پیدا میکنم. بنظر میرسد که این تنها سیل خروشان تظاهرات مردم نیست که در وسط خیابان های اصلی شهر نیشابور به حرکت درآمده است. بلکه چندین برابر جمعیت در حال تظاهرات در اطراف خیابان و درهمراهی با تظاهرکنندگان شعارهای تظاهرات را زیر لب و نجوا کنان تکرار می کنند.
به ناگهان خود را در صفوف اول تظاهرات می بینم. و با چشمانی پر شعف و در عین حال منتظر به جمعیت اطراف نگاه می کنم. زنان و مردانی را می بینم که کودکان خود را درآغوش گرفته اند و همراه انبوه صف مردم تظاهر کننده از این شانه به آن شانه می کنند. و هر گاه خسته میشوند کمی آنها را زمین می گذارند تا بعدا دوباره به آغوش بگیرند .
به ناگهان حضور خود را در جلو صف تظاهرات فراموش میکنم و خود را در آغوش مادرم احساس می کنم که در صف نفت قرار دارد. شاید دوساله و شاید هم سه ساله بودم که اولین بار با مادرم در صف نفت قرار گرفتم. مادرم وقتی خسته میشد مرا از این شانه به آن شانه میکرد و یا زمین می گذارد تا کمی استراحت کند و مجددا مرا بغل میکرد و صحبت های خود را با بغل دستی اش که اتفاقا از زنان همسایه بود ادامه میداد.
ازآن ببعد بودن در صف جزو امورات عادی زندگی من شد. چه آنموقع که با مادرم بودم و چه بعدها که بزرگ شدم و خودم مستقلا در صف میاستادم. بودن در صف نان در صف نفت در صف تخم مرغ در صف گوشت در صف خرید وسایل مدرسه در صف کلاس در صف کنکور و در صف کار جزو جدا نشدنی زندگی روزمره همه ما و بخصوص ما جوانان شده است.
اما الان در جلو صف تظاهرات مردم نیشابورهستم. من بچه نیشابور هستم. تظاهرات با ابهت و با گستردگی باور نکردنی پیش میرود. کماکان من در جلو تظاهرا ت قرار دارم. به جمعیت انبوه نگاه می کنم. و به اطراف در دو طرف خیابان که سیل خروشان جمعیت همراه، ما را احاطه کرده اند اینکار در عین حال یک حفاظ امنیتی بزرگی به مردم تظاهر کننده میدهد. چون گروه های مختلفی از نیروهای دولتی تظاهر کنندگان را زیر نظر دارند.
روز بعد در اخبار و مطبوعات می خوانم که تظاهرات بزرگی در شهر نیشابور صورت گرفته است. من به خود میبالم که در این تظاهرات شرکت کرده ام و در صفوف اول آن قرار داشته ام . نه درآغوش مادرم و نه خسته از بودن در صف تظاهرات بلکه بر روی پای خودم ایستاده ام و مسرور و شادمان از اینکه این صف تظاهرات است نه صف نفت نه صف گوشت نه صف تخم مرغ نه صف کلاس و کنکور و نه صف کار که آنها سازمانش داده اند. این صف تظاهرات است این صف من است و من با افتخار می گویم که من بچه نیشابورم و من این صف تظاهرات را سازمان داده ام.
روز بعد در اخبار و مطبوعات می خوانم که دادستان شهر مردم را تهدید کرده است که چنین می کند و چنان گویی که تاکنون نکرده اند. سی سال است ـ من از سه سالگی خودم باین طرف می گویم ـ که این خط و نشان ها را می کشند. مردم ما به این حرفها عادت دارند. در عین حال معاون فرماندار به عذر خواهی از مردم افتاده است. این را هم می دانیم. این سیاست امروز دولت است. چون مردم در خیابان هستند اینها به این روز افتاده اند. این سیاست هم رنگ باخته است. امروز در نیشابور تظاهرات شده است. فردا در همه جای ایران تظاهرات خواهد شد. امروز شعار مرگ بر گرانی بوده است. فردا شعار مرگ بر دیکتاتور و مرگ بر جمهوری اسلامی خواهد بود. زمان آن فرارسیده است. دیر یا زود این شیپور به صدا در خواهد آمد.
اما امروز من بچه نیشابورم. مرگ بر گرانی مرگ بر جمهوری اسلامی اینست شعار امروز و فردای من.
هوشیار سروش
۲۴ جون