یک دیالوگ در پیتزایی

به سختی جایی برای پارک کردن گیر میاد ـ انگار که دربعضی از محله های محبوب برلین یا پاریس هستی که مردم دوبله پارک میکنند البته اینجا هم همینطور است در محله ای در قلب شهراستکهلم که به پارس کوچک معروف شده است ـ من هم بشدت گرسنه هستم. امروز هوس کرده ام کباب ترکی بخورم. هرازچند گاهی اینکار را میکنم. یک دوستی دارم که از دوران زندگی در ترکیه با او آشنا شده ام. وقتیکه هوس میکنم موقع ناهار کباب ترکی بخورم معمولا پیش او میروم.
بالاخره دوبله پارک میکنم و می پرم میروم داخل پیتزایی. بعد از سلام واحوالپرسی همیشگی سفارش کباب ترکی خودم را میدهم. هنوز کلمات آخر از دهنم خارج نشده که دو مشتری وارد پیتزایی میشوند. به رسم ادب ومثل همیشه من ساکت میمانم که کار مشتریهای تازه را راه بیندازد. مشتریهای تازه وارد کاملا استثایی هستند. یک زن محجبه وشیکپوش که با روبنده روی صورتش بنظر میاد از خانواده های پولدارعرب باشد که اخیرا در اروپا بیش از گذشته پیدایشان میشود. بهمراه او یک مرد نسبتا خوش هیکل اما با لباس سنتی بلند سفید رنگ معروف به دشداشه و ریش نسبتا توپی شروع می کنند سفارش غذا بدهند.
مرد مشتری: گوشت حلال دارید
پیتزایی: نه نداریم
مرد مشتری: مرغ حلال هم ندارید
پیتزایی: نه نداریم. ما اینجا هیچ چیز حلال نداریم
مرد مشتری با کمی مکث به زن همراه خودش نگاه می کند و با زبان عربی یک چیزی می گوید. من حس میکنم که احتمالا آنها عربی را با لهجه لبنانی و یا سوری حرف میزنند. باین خاطر که بعضی کلمات را با تلفظ ” ژ” ادا می کنند ـ لبنان و سوریه سالیان درازی مستعمره فرانسه بوده اند ـ . شاگرد پیتزایی یکهو می پرد وسط و قبل از اینکه آنها حرف بیشتری بزنند به زبان عربی و ظاهرا به لهجه خودشان میگوید که تن ماهی دارند و آنها میتوانند پیتزای خود را با تن ماهی سفارش بدهند. و قبل از اینکه صاحب پیتزایی عکس العمل دیگری در رد سفارش آنها بگوید شاگرد شروع می کند به راهنمایی کردن مشتریان و شروع می کند که سفارش داده شده را اجرا کند. من هم بفکر فرومیروم که پیتزای تن ماهی آنهم از نوع حلال آن دیگه چه صیغه ای است.همینکه مشتریها در محل خودشان نشستند صاحب پیتزایی شروع کرد به غرولند کردن و شکایت از زمین و زمان و فحش دادن به حلال حرام اسلام و ادامه داد…
پیتزایی: معلوم ما گوشت حلال نداریم. خب شد که این شاگرده کلک آنها رو کند و سرشون رو شیره مالید. میدونی این پسره هم خودش عربه و از همون جاها میاد. زبانشون رو خب فهمید و ترتیبشون رو داد. معلوم ما گوشت حلال نداریم. هی حلال حلال میکرد انگار ما مسلمونیم. اون دیده که ما خارجی هستیم اما هرگردی که گرده نیست. آخه هی حلال حلال اسلام اسلام این اسلام هم دهن مارو سرویس کرده. بجان توقسم اینا داره پشم و پیله شون میریزه دیگه از اون اسلام هم چیزی نمانده چه برسه به سیاستش. میدونی که اون دوره ای که اون برجهای دوقلو رو هوا کردن یک کیا بیایی داشتند اما حالا دیگه اون دوره نمونده.
خودت میدونی که اون دوره ماها بیچاره شدیم. دیگه کاسبی نبود خیلی ها ورشکست شدن. میدونی که منظورم اون دوره است که جرج بوش هم رییس جمهور امریکا بود و این ها هم دوره خودشون رو داشتند که میگفتند اسلام سیاسی که میاد و همه دنیا را میگیره ولی این دوره دیگه نمونده . به حمداله الان وضع کار خیلی بهتره بشرطی که اینا گورشون رو گم کنند. سوریه هم داره میره. اینا بزودی بساطشون رو از کل منطقه جمع می کنند. من انگار که برق گرفته باشدم یکهو میپرم تو حرف اون.
من: چی میگی ممدآبه حرف های عجیب وغریبی میزنی. اینها که تازه دارند مصر و تونس رو هم اسلامی می کنند و شاید هم سوریه رو. تازه مملکت خود شما، همین ترکیه رو میگم خودش یک پا اسلامیه.
پیتزایی: تو دیگه چرا این حرف رو میزنی. تو که درس خونده ای و سیاسی. باز اگه من بودم یه حرفی، ماشااله تو که همه چیز میدونی. کشور ما یه طورهایی مثل عربستان سعودی وپاکستان میمونه. میدونی که این بلا را این انقلاب اسلامی تو ایران بسر همه دنیا آورد وگرنه پیش از این هم عربستان سعودی دولت اسلامی داشت وهم پاکستان تا آنجایی که من میدانم اصلا اسمش جمهوری اسلامی پاکستان بود. اما این اسلام کجا اسلام جمهوری اسلامی کجا باین یکی میگویند اسلام سیاسی که مدعی قدرت و شوکت بوده و می خواسته که برای خودش سری تو سرا داشته باشه توی ایران و کل منطقه و حالا بعد از چند سال داره کم کم پرو بالش قیچی میشه. میشه شیر بی یال و دم اشکم. ترکیه که جای خود داره اون هیچ وقت داعیه ایران را نداشته بهمین خاطر خیالت جمع اون بالا بالاها کاری با ترکیه ندارند.
من: آخه سیاست باین سادگی هم نیست که شما میگید. ایران اسلحه داره اسلحه اتمی داره و باین سادگی ها ساکت و رام نمیشه. بالاخره ساده هم نیست.
پیتزایی: اینطوری به نظر میاد که میشه باهاش کنار آمد. من هم میدونم که اسلحه داره و بمب اتم داره. اما داره کم کم تنها میشه و شاید هم بعد از اسد نوبت اون باشه. کسی چی میدونه. فعلا بنظر میاد که محاصره اقتصادی داره کار خودشو می کند تا بعد باید دید که چی پیش میاد. من که اینطوری به دلم برات شده که با رفتن اسد دولت ایران هم با مشکل بزرگی روبره میشه.
من: امیدواریم امیدواریم فعلا بریم دنبال کار و کاسبی خودمون تا بعد.
از دکان پیتزایی میام بیرون با دنیایی از مشغله و فکر وذکر. این ممدآبه عجب حرفهایی میزد. انگار که یه چیزهایی بهش وحی شده بود. تازه بمن میگفت تو چرا نمی فهمی تو که درس خونده و سیاست کاری. با همین افکار سراغ ماشینم میروم و قبل از هر چیز قبض جریمه را روی شیشه ماشین می بینم اما اصلا به روی خودم نمی آورم یکراست سر کار میروم و روز دیگری را با افکار دیگر و با امیدهای دیگر شروع میکنم.
هوشیار سروش/۱۳ جولای