بحران اخیر سرمایه داری و موقعیت اتحادیه های کارگری

بررسی همه جانبه از موقعیت اتحادیه های کارگری در غرب، مستازم یک تحقیق وسیع، مفصل و همه جانبه است. به همین جهت، مجبورم به بسیاری از مقولاتی که لازمند به تفصیل درباره آنها صحبت شود، در این نوشته تلگرافی بپردازم و پرداختن به زوایای مختلف آن را، اگر تاکنون به آنها نپرداخته ایم، به فرصتی دیگر موکول کنم. این موضوع اما نباید ما را از پرداختن به سرخطهای یک بحث مهم دیگر باز دارد.
موقعیت امروز جهان تحت سیطره سرمایه داری بحران زده، این سئوال را در مقابل ما قرار می دهد که تا آنجا که به اتحادیه های کارگری بر می گردد، این اتحادیه ها در کجای این دنیای آشفته قرار دارند و چه نقشی می توانند بازی کنند. حتی اگر کسی هم در این باره سئوالی نکرده باشد، هر صاحب نظر و یا کسی که به فکر تغییر و تحول اساسی و یا بقول معروف کن فیکون کردن این جهان است، خود را ناچار می بیند که در این مورد اظهارنظر کند. دیوید هاروی که یک مارکسیست شناخته شده و صاحب نظری است در مصاحبه ای با نشریه ISR در تاریخ دسامبر ـ اکتبر ٢٠١٠ می گوید: “به باور من، دیدگاه مبنی بر اینکه کارگران کارخانه، به عنوان نماد پیشگام پرولتری، دست به انقلاب خواهند زد، کار نمیکند؛ و فکر نمیکنم که هیچگاه به خوبی کار کرده باشد.” صاحب نظران زیاد دیگری هم هستند که می گویند تغییر و تحولات واقعی و اساسی بدون ورود همین “کارگران کارخانه” رخ نخواهد داد. من، بعنوان کسی که مسائل کارگری ایران و جهان در چند سال گذشته را با علاقه دنبال کرده ام، جزو آن کسانی هستم که فکر می کنند تغییرات اساسی بدون ورود کارگران امکان پذیر نیستند. بحث اما اینجا دیالوگ با طرف مقابل نیست. بحث این است که کارگران بعنوان یک نیروی بسیار مؤثر، که با اتحادشان شریان اقتصاد مملکتی را می توانند بخوابانند و حرف آخر را برای ماندن و یا رفتن یک رژیم و یا سیستمی بزنند، در این دوره چه کرده اند و کلا کارگران چه می توانند بکنند.
قبل از ورود به بحث، دوست دارم یک نکته را اینجا یادآوری کرده باشم. من اتحادیه های کارگری را بعنوان بخشی از جنبش کارگری، که در برگیرنده فعالین کارگری، آکسیون و اعتراضات کارگری، سازمانهای توده ای و صنفی کارگران و احزاب کارگری است، می دانم؛ هر چند اتحادیه های کارگری امروز را بزور می توان بعنوان نیروئی در حرکت و جنب و جوش (جنبش) تصور کرد. اتحادیه های کارگری ای که من در نظر دارم، آن ظروف واقعی ای هستند که در دنیای مشخصا غرب، مقولاتی عینی و نه اسطوره ای، هستند. در نتیجه در این نوشته هر کجا که از اتحادیه کارگری سخن می رود، منظور آن تشکلاتی است که وجود عینی دارند، در سوخت و سازهائی دخیل و بخش عظیمی از کارگران را بعنوان عضو، در خود دارند، نه آن اسطوره هایی را که عده ای برای خود در ذهن دارند!

بحران اخیر و موقعیت اعتراضات توده ای
بحران اخیر مالی که ابتدا خود را با بحران مسکن در آمریکا نشان داد، جهان را بطور واقعی بر سر یک دو راهی قرار داده است: سوسیالیسم یا بربریت! در جامعه ای مثل آمریکا که سنتا حرف زدن از برابری و سوسیالیسم یک تابوی زشت و عجیب و غریبی بوده است، نظرسنجی های اخیر نشان می دهند که نزدیک به ۵٠ درصد جامعه نسبت به کلمه “سوسیالیسم” احساس خوبی دارند. سرمایه داری، همانند ماری زخم خورده بدون توجه به هشدارهای مشاورینش، به سفره های هم اکنون خالی کارگران و مردم زحمتکش حمله وسیعی را شروع کرد. “ریاضت” کلمه روز شد. دو راهی “سوسیالیسم یا بربریت” آنجایی بهتر خودنمائی کرد که، سرمایه داری برای خروج از بحرانش به ریاضت کشی روی آورد و زیر هرگونه توافقات و تعهدات خود با شرکای اجتماعی اش مثل اتحادیه های کارگری، بعنوان بنگاههای نمایندگی قانونی کارگران را زد و دنیا را بدون مشورت نهادهایی که سعی داشته اند چهره ای نسبتا انسانی از سرمایه داری ارائه بدهند را، اداره کند. وبر همین مبنا، یکی دیگر از ویژه گیهای خود را لخت و عور جلوی جامعه گذاشت؛ که بقول معروف “چقدر نامردی است”.
منتها جامعه در این مدت ابدا ساکت نبوده و به دست درازی سرمایه تمکین نکرده است. اما اعتراضات، روند کاملا متفاوتی با گذشته داشته اند. اتحادیه های کارگری، که سنتا جلوی مبارزات و اعتراضات جاری در جامعه بودند، جایگاه خاصی در اعتراضات دور اخیر نداشته اند. اگر جنب و جوشی از آنجا دیده شده، علامت سئوال بالای سرشان را بزرگتر کرده و بقول معروف عملکردشان برای طرفدارانش کاملا غیرمترقبه بوده. اتفاقات و اعتراضات اخیر، اتفاقاتی کاملا متفاوت از اتفاقات شصت هفتاد سال گذشته بوده اند و به همین جهت نهادهای سنتی از هر نوعی، از جمله اتحادیه های کارگری، را کاملا غافلگیر کرده است! در این بین اتحادیه های کارگری هر گذشته ای داشته باشند، امروز نهادهائی قانونی ای هستند که افسارشان در دست دول ارتجاعی گوش به فرمان صندوق بین الملل پول و بانک جهانی است. اگر اتحادیه‌ای درگیر اعتراض و اعتصابی با رهبری فعالین سوسیالیست، و زیر فشار فضای اعتراضی بوده، همان اعتراض زیر فشار قوانین سرکوبگر و ریاضت کشی و با همکاری سران اتحادیه ها، بدون نتیجه خاموش شده است. نمونه اعتراضات کارگری در کانادا و انگلیس و فرانسه در یک سال اخیر، شاهد این ادعاست. هیچ بخشی از جامعه به اندازه فعالین چپ اتحادیه های کارگری در پوسته کنونی اش دچار سردرگمی و پریشان حالی نشده اند. این دورنهنادینه شدن اظمحلال اتحادیه های کارگری در کل سیستم ر،ا بی پرده جلوی جشم کارگران قرار داد.
با این وجود نمی توان عملکرد علی العموم همه اتحادیه های کارگری در یک سال گذشته را با یک چوب راند (بعنوان نهادهایی که کارگران زیادی در آن عضوند و این کارگران و فعالین سوسیالیستی زیاد در این اتحادیه ها برنامه عمل خود را دارند، و نه بعنوان نهادهای ایدئولوژیکی که رسالت خاصی را برای خود تعریف کرده و بر عهده دارند). عملکرد این نهادهای کارگری، در تونس و یونان کاملا با عملکرد این نهادها در بریتانیا و آمریکا متفاوت بوده است. سرنگونی بن علی در تونس را قدرت اتحادیه های کارگری تسهیل کرد. و برخلاف “اعتراضات” قابل قبول برای سیستم بحرانزده، قانونی و بی خاصیت اتحادیه های کارگری در فرانسه، آمریکا، بریتانیا و کشورهای اسکاندیناوی، بیشترین اعتراضات و اعتصابات در مقابله با سیاستهای دولت یونان و اعمال سیاستهای ریاضت اقتصادی اتحادیه اروپا در آن کشور، توسط سازمان‌های چپ و اتحادیه‌های کارگری این کشور سازماندهی شده‌اند.
تا آنجا که به تجربه مفصل و همه جانبه برمی گردد، باید تجربه اتحادیه‌های کارگری در یونان و تونس را در جای خود مورد بررسی قرار داد. اما لازم است بطور خلاصه یادآوری کنم که زمانی که بحرانهای انقلابی ارتجاعی ترین نیروها را هم به صف و دامن انقلاب پرتاب می کند، رادیکالتر شدن مواضع اتحادیه ها زیر فشار اعضا و فعالین و اکتیویستهای چپ و سوسیالیست، دور از انتظار نیست! یادآوری نمونه تونس، که اولین نوع “به چپ چرخیدن” اتحادیه ها در دوران اخیر بود و خود این موضوع که این چنین رادیکال در اعتراضات خیابانی و نتیجتا در سرنگونی بن علی دخیل بودند و تعجب ناظران زیادی را برانگیخت، خالی از لطف نیست. بطور واقعی “فدراسیون اتحادیه‌های کارگری تونس” UGTT که تا شروع انقلاب یک نهاد کارگری محافظه کار و زرد و نزدیک به دستگاه دولت بن علی بود، در تحولات انقلابی نقش بسیار مهمی ایفا کرد. وقتی که زین العابدین بن علی، زیر فشار انقلاب روز ١۴ ژانویه فرار را بر قرار ترجیح داد، نیروهای ارتجاعی نزدیک به او و حزب ایشان “حزب دمکرات مشروطه” RCD جمع شدند و دولت “آشتی ملی” را، به رهبری محمد غنوشی نخست وزیر زین العابدین بن علی، تشکیل دادند! قبول و یا رد دعوت به شرکت در این دولت از جانب سران UGTT برای ادامه و یا سرکوب انقلاب اهمیت بسزائی داشت. در گرماگرم چنین اوضاع و احوالی، راندن مردم از خیابان با حقه تشکیل دولت آشتی ملی، موقت، ملی و غیره، نه تنها فرصتی به بورژوازی می داد که تجدید قوا کند، بلکه مردم در خیابان نیز آن مومنتوم را از دست می دادند. سران UGTT ابتدا از این دعوت استقبال کرده و ٣ نماینده هم به این دولت معرفی کرد؛ اما به محض اینکه خبر به توده کارگران، فعالین کارگری و سازماندهندگان اعتراضات کارگری رسید، انقلابی در بعدی کوچکتر بر علیه این سران و این تصمیم آنها شکل گرفت. نه تنها مبارزات کارگران معدن فسفات قفصا در سال ٢٠٠٨ و نه تنها تظاهرات علیه بیکاری و فقر روز ١٢ ژانویه ٢٠١١ در برابر دفتر مرکزی فدراسیون مزبور که قتل عام ۵٠ نفر از تظاهر کنندگان را بهمراه داشت، توسط فعالین این تشکل کارگری سازمان داده شده بودند، بلکه دفاتر و فعالین اتحادیه‌های کارگری در سراسر تونس سازمانده و کانون سازماندهی مبارزات و اعتراضات خیابانی شده بودند. با شنیدن خبر شورش فعالین و اعضای اتحادیه‌ها، سران UGTT دوازده ساعت بعد از این تصمیم، یک جلسه اضطراری برگزار کرد و با انتشار بیانیه‌ای کنار کشیدن خود را از این دولت اعلام کرد. در اینجا و در بحبوحه انقلابی سهمگین، دو برخورد از دو لایه اتحادیه ها کاملا گویای حال وضعیت اتحادیه ها است. بادمجان دور قاب چینهای نزدیک به بن علی، تا آخرین لحظه نمی خواستند و نمی توانستند دل از بن علی بکنند و به انقلاب و توده کارگران انقلابی روی خوش نشان بدهند. لایه سوسیالیست و توده کارگران محروم از نان شب که منفعتی در جا خوش کردن رهبران اتحادیه ها در همسایگی بن علی نداشتند، موتور محرک اصلی انقلاب تونس شدند.
برعکس این موضوع را هم، در بسیاری از جاهای دیگر شاهد بودیم. در ایالت ویسکانسن آمریکا، درست زمانی که اعتراضات توده ای برای دفاع از کارگران و آزادیهای سیاسی و آزادی داشتن تشکل کارگری دور می گرفت، اتحادیه های کارگری نقش مخرب بازی کردند و این اعتراضات را تضعیف کردند. در انگلیس هم، درست در دوره ای که اعتراضات توده ای در جامعه داشت بر علیه دولت توری سرعت می گرفت، TUC حمایت خود را از این اعتراضات قطع کرد و اعضای خود را به چانه زدن بر سر نان و قاتق دعوت کرد. در یونان، برعکس رهبران اتحادیه ها که از کادرهای احزاب سوسیال دمکرات و حزب کمونیست پرو شوروی سابق هستند و در واقع چراغ سبز به حزب سوسیالیست آن کشور برای شرکت در دولت دست راستی پرو ریاضت اقتصادی “دمکراسی جدید” دادند، اعضای این اتحادیه ها با قدرت تمام در اعتراضات خیابانی یکی دو سال گذشته یونان شرکت فعال داشته و حامیان و پایگاه اجتماعی پارلمانی اصلی ائتلاف بلوک چپ انقلابی، “سیرزا” (SYRIZA) بودند.

اتحادیه های کارگری؛ چه چیزی را از دست داده ایم؟
اعتصاب مهمترین و تنها سلاح کارگران در تقابل با وحشیگری سرمایه داری است. تثبیت اتحادیه های کارگری معاصر بعنوان سنگر دفاعی کارگران، دستاورد مهمی برای جنبش کارگری به حساب می آید؛ جنبش کارگری در معامله کسب چهارچوب قانونی دفاع از خود یعنی اتحادیه کارگری، آزادی اعتصاب خود را از دست داد. صرفنظر کردن از این “حق” در مقابل بدست آوردن حقوق دیگری، در دوره ای که فشارهای روزمره سرمایه داری زندگی را بر کارگران و مشخصا فعالین کارگری تلخ کرده بود، یک برد و یک گام مهم بجلو به نظر می رسید. امروزه و در شرایط دیگری از تاریخ و چالشهای تاریخی، اما وضعیت طور دیگری است. فعالین حتی چپ و سوسیالیست جنبش کارگری در اتحادیه های کارگری هم به این موضوع و قانونیت عدم اعتراض و اعتصاب در مواردی که قانون آن را منع کرده است، عادت کرده اند!
کارگران عضو اتحادیه های کارگری، فقط در دوره ای می توانند اعتصاب کنند که قانونا به آنها اجازه داده شده است. این دوره معمولا در پایان قرارداد دسته جمعی است که اتحادیه ها و مدیریت نتوانسته باشند بر سر مفاد یک قرارداد جدید به توافقاتی برسند. مسئله اعتصاب کارگران و صرف نظر کردن از اعتصاب، این بار نه تنها جنبه قانونی دارد، بلکه رهبران اتحادیه ها نیز کارگران را از هر گونه دست زدن به اعمالی غیرقانونی منع می کنند. متأسفانه این رهبران، دیگر امروز فقط کارشان اقناع توده های کارگر از امتنان از اعتصاب نیست، بلکه همدستی با دولت برای جلوگیری از اعتصاب است. همدستی با دولتهای سردمدار ریاضت اقتصادی برای اجرای برنامه های ریاضت کشی اقتصادی است. همه اینها پروسه منطقی معامله بر سر حق اعتصاب است. منظور البته آن “اعتصاباتی” که در اخبار کارگری به آنها اشاره می شود، نیست. بلکه منظور آن اعتصاباتی است که حدود و ثغور آن را قانون و دولتها تعیین نمی کنند. اما واقعیت تلخ تر این است که حتی همین “حق اعتصاب”ی که امروزه در قراردادهای دسته جمعی قید شده است و منظور آن هم یک روزنه بسیار تنگ و کوتاه بین دو قرارداد قدیمی و جدید که طرفین به توافقی نرسیده اند می باشد را، هم از دست داده ایم. هر زمان دولتها بخواهند همین اعتصابات را هم به دلائل بسیار واهی و بی ربط و با دستور بازگشت به کار، به رهبران اتحادیه ها می دهند. و این بر عهده رهبران اتحادیه هاست که هر چه زودتر به اعضای خود دستور بازگشت به کار بدهند. اگر مثلا کارگران اداره پست و یا هواپیمائی در کانادا دست به اعتصاب بزنند، دولت حتی قبل از ورود کارگران به اعتصاب، دستور بازگشت به کار می دهد و رهبران اتحادیه ها هم بدون چون و چرا و البته با اکراه و غرولند اطاعت می کنند. در عوض در اعتصاب کارگران کارگاههای کوچکتر ظاهرا دخالتی نمی کند، اما به هیچ اتحادیه ای اجازه اعتصاب حمایتی نمی دهد که این اعتصابات ایزوله بمانند، اعضای خانواده کارگران گرسنگی بکشند و زیر فشار خرد کننده گرانی و غیره کمرشان بشکند و شکست بخورند: تا دیگران حساب دستشان بیاید و درس عبرتی بگیرند! این دستآورد آن معامله شوم و کثیفی است که امروزه اتحادیه های کارگری پرچمدار آن هستند.

آیا اتحادیه های کارگری می توانند جلودار انقلاب باشند؟
ما کارگران برای تغییرات اساسی در وضع زندگی مان، امیدمان به انقلاب است. ما عضو جنبشی هستیم که اتحادیه های کارگری، بخش بسیار مهم آن جنبش هستند. اتحادیه های کارگری بخش بسیار مهمی از سئوال بالا را تشکیل می دهند. در شرایط امروزه و برای خلاصی از این وضعیت، آیا می شود به اتحادیه های کارگری امیدی بست؟ با آن وضعیتی که توضیحش رفت، واضح است که نمی توان امیدی به آنها بست. امروز هیچ کسی را نمی تواند یافت که امیدی به تغییر این دنیا و از بین بردن بردگی مزدی داشته باشد و تصور کند که اتحادیه های کارگری در این زمینه راه حلی ارائه و یا کمکی خواهد نمود. برای انقلاب و پیروزی آن به اعتصاب احتیاج داریم. رهبران اتحادیه های کارگری برای هر چیزی هم که تلاشی بکنند، برای این یکی یک لحظه هم وقت صرف نخواهند کرد! این حق را باید خود کارگران به خود بازگردانند. نطفه هایی از آن، اینجا و آنجا دیده شده است. این حق از قدرت کارگران بر می خیزد. حق و قدرتی که چهارچوب امروزی اتحادیه ها از کارگران گرفته است. این حق و این قدرت با چهارچوب مجامع عمومی کارگری به کارگران بازگردانده خواهد شد. منتها بحث این است که آیا باید اتحادیه های کارگری موجود را تخریب و بجای آنها خواهان مجامع عمومی و شوراهای کارگری شد؟ این بحث من نیست. به یاد داشته باشیم که کلمات “اتحادیه” و “شورا” خود بخود معجزه نمی کنند. تا آنجا برد دارند که سمبه فعالین جنبشها و گرایشات سیاسی مختلف زور داشته باشد. در شرایط بحرانی امروز می شود همین اتحادیه ها را به دست گرفت و به مجامع عمومی کارگران متکی کرد. این موضوع بویژه اکنون که گرایش سندیکالیستی، گرایشی که چهارچوب اتحادیه های کارگری به آن متکی است و خود نقطه امید هیچ کارگری در هیچ بعدی نیست، اهمیت بیشتری یافته است. تأکید کنم که منظورم شرایط بحرانی امروز است و نه برای هر شرایطی، که شاید لازم باشد بعدا سر این موضوع هم بحث کنیم.
در خاتمه
در این نوشته تمرکز بحث را روی اتحادیه های کارگری در غرب و در جائی که اتحادیه های کارگری واقعی و عینی وجود دارند، گذاشته بودم. واضح است برای جائی مثل ایران که از چیزی به نام اتحادیه های کارگری نوع غرب خبری نیست، بحث کاملا متفاوت است. برای کسانی که سرنوشت مبارزات کارگران شرکت واحد و شرکت نیشکر هفت تپه را دنبال کرده و از پروسه تشکیل دو سندیکای مراکز فوق اطلاع دارند، بخوبی می دانند که موضوع کاملا فرق می کند و بحث ما هنوز هم بر سر تشکیل تشکلهای کارگری و برگزاری مجامع عمومی و شوراهای کارگری است. این بحث را در جاهای مختلف و به مناسبتهای مختلفی باز کرده ایم.
٢ ژوئیه ٢٠١٢