یک “کمونیست” می تواند در سوگ یک “آیت الله” بگرید. در پاسخ به مقاله رفیق شالگونی

 parsa.hadi@yahoo.com

 (۱)
مرگ مایکل جاکسون خواننده اسطوره ای جهان  دقیقا در اوج تحولات اجتماعی – سیاسی اخیر ایران و آن هنگام  که چماق های سرکوب، ضربه ها و نعره هایش را بر سر و روی جوانه های آزادی ایران می کوفت ؛ چشمهای بسیاری را به خود دوخت و اینک مرد دیگری با  مرگش  قلمها و  چشمهایی را بسوی خود و  نقش بلاواسطه اش در تحولات ایران جلب کرده است. 

 مرگ هنرمند مرگ  هنر نیست چرا که اثر به گاه زایش از هنرمند جدا می شود و هویتی مستقل می یابد و خود می تواند هنرمند را بازآفریند و اینگونه است که هنر ماندنی و مستقل ؛ جاودانگی می آفریند و هنرمند را جاودانه می سازد. در سیاست اما ؛ تناسب ها اگرچه در هندسه هنر نمی گنجند اما از آن جهت که سیاست هم مانند هر " عمل" انسانی دیگری جدای از فعالیتها و مسئولیت های انسانی نیست ،نقش سیاستمدار و رفتار اجتماعی اش نیزدر حافظه تاریخ ماندگار می ماند ؛  و بازخوانی تاریخ، شخصیت ها و تحولات را همراه با تمام عناصر سازنده اش بازمی آفریند. هنرمند آثار هنری می آفریند و ابرانسان؛ زندگی اش را به یک اثر هنری بدل می سازد. نتیجه و محصول درهر دو سو و میان هر دوخیمه، همواره مطابق خواسته ها نیست و فراز های بسیار از پس فرودها می ایند و فرودها از پس فرازها. این قاعده زندگی زمینی است.دیکته نانوشته غلط ندارد. باید زندگی کرد، باید جنگید، باید حرف زد و باید نوشت و باید مخالفت و موافقت کرد تا زندگی انسانی باشد  و انسانی بگذرد.
   منتظری مرد.زندگی اش به پایان رسید و اگر این پایان آغازی شده است برای کسانی که دوست دارند همواره مانند کرکس ها ، پایان چیزها را بکاوند به ما ربطی ندارد؛زنده باد و مرده بادش را وا می گذاریم و کتمان نمی کنیم که او در عرصه سیاسی و اجتماعی تحولات اخیر ایران اثرگذار بوده و به حق یا ناحق ؛ درست یا نادرست اندیشه ای داشته است و به زعم خود و براساس آن آموزه ها تلاش می کرده است دنیای بهتری برای خود و دیگران بسازد، بماند که ما و دیگران گفتیم و شنیدیم که آن راه، بیراه است و او هم البته پس از اقدام جنون آسای خمینی در صدور فرمان قتل های دسته جمعی زندانیان سیاسی دهه شصت ، به جنون قدرت مذهب زده پی برد و سعی کرد خطاهای دکترین ولایت فقیه اش را بکاهد ، اصلاحش کند ، یا حتی الامکان تا جاییکه اختیار و امکان داشت کوشید از اجرایش تا اطلاع ثانوی ممانعت نماید. او خود اگرچه تنها فرد دیندار مخالف سیاستهای رژیم دینی -اسلامی نبود ولی یکی از قدرتمندترین اش بود و قدرتش هم از این رو بود که درون توده های مردم و رودرو و شاخ به شاخ هم قطاران مذهبی اش درون قلمرو هژمونی اسلامی می زیست و هم از آن رو که معمار بنا و ساختمانی بود که خشت تخریب آن بنای ناموزون و ضدانسانی را نیز در دست داشت. شاید اگر زندگی به انسان ها فرصت زنده ماندن بیشتری می داد عوض شدن ها و دگردیسی های بیشماری را در آنها می دیدیم ولی چه می شود کرد که مرگ آن روی سکه زندگی است و طرح ها و نقشه ها و ایده ها به پایان نرسیده؛ زندگی به پایان می رسد. منتظری یک و نیم دهه پایانی زندگی اش را در مسیر اصلاح و جبران گذشته پراشتباهش سپری کرد و اما هرگز نپذیرفت و یا که هرگز به این درک نرسید که " اسلام" و به زعم ما هر دین دیگری نمی تواند معیار زندگی انسان قرار گیرد. که انسان خود معیار و ترازوی خود است و ردای " دین" دیرزمانی است که بر قامت جامعه نمی ماند و مندرس و از رونق افتاده است. زندگی آزمون و خطاست و اندیشه هم از این قاعده مستثنا نیست. درست است که اندیشه های اشتباه موجب فزونی خطاها می شوند اما در آن سوی معادله بر سنگینی دانسته ها و آگاهی جامعه می افزایند. نمی شود بر خطاهای  خود آویزان شد و دیگرانی را که ما و اندیشه ما را تایید نمی کنند طرد کرد و تنها بر روی نقاط ضعف اندیشه هایشان خیمه زد و افق زندگی اشان را سراسر نادیده گرفت. علی الخصوص که منتظری علارغم نزدیکی ماهوی و صوری اش به قدرت، از آن روی برگرفت و تا فرجام مغضوب قدرت باقی ماند. او خود می دانست چه کرده است و شاید می خواست جبران کند ولی ساختن، همواره به زمان افزون تری نیاز دارد تا ویران کردن. نمی شود زندگی نکرد. نمی شود بدون خطا اندیشید و زندگی کرد. انسان همواره از پس پشت بزرگترین خطاهایش، شعبده علم و دانش و فن اش را آشکار ساخته است. باید عمل کرد و تجربه آموخت و گذشت تنها اگر که باور داشته باشیم ناراستی ها و خطاها، آینه ای می شوند برای ارزیابی مجدد درستی هایمان، ارزش ها و باورهایمان و هر آنچه را که مانع از پرواز آزادانه اندیشه ها می شوند.
۱: http://linkdoonirahekargar.wordpress.com/2009/12/20/657/