این روزها بسیار صحبت از برگزاری دادگاه رسیدگی به جنایت جمهوری اسلامی در زندان در دههٔ شصت است. فا رغ از تمام بحث های پیرامون این دادگاه اعم از نمادین یا مردمی بودن آن، قدرت اجرایی داشتن یا نداشتن، بزرگی یا کوچک بودن این کار، تازه بودن یا کهنه بودنش در سطح جهانی، مدل دادگاه راسل بودن یا نبودن آن،در این نوشتار تلاش میشود از زاویهٔ دیگری به این موضوع پرداخته شود.
.به عنوان شخصی که از نزدیک این دادگاه را مورد نظر داشتم و تقریبا در همه جلسات آن حضور داشتم، یک نکته غم انگیز تر از همه موارد، دردها و رنج های انسان هایی بود که شهادت میدادند. اشک شان را با حضار و گاهی هم با قضات تقسیم میکردند. تاریخ خونینی بود، که پیش چشم همگان ورق می خورد. در میان شاهدان، کسی بود که در دو حکومت سلطتتی و جمهوری اسلامی زندان و شکنجه شده بود. بیاد دارم، او جملهای زیبا را به کار برد. گفت: هنگامی که در دوران جمهوری اسلامی به سلول های انفرادی برده شد، خون های به جا مانده از دوران سیاه استبداد شاهنشاهی با خون های ریخته شده در دوران جمهوری سیاه اسلامی ترکیب شده بود. در آن لحظه، به فکر فرو رفتم که چگونه شکنجه و اعدام در یک روند تاریخی در نظام های حکومتی نهادینه می شوند و چگونه حکومت ها، دستگاه سرکوب و تفتیش عقاید، شکنجه و اعدام را در نهادهای حکومتی نهادینه می کنند و بخشهائی از نیروی انسانی جامعه را برای اهداف سرکوبگرانه و بقای خود شان به خدمت می گیرند.
تاریخ جدید سرکوب ایران را برپایه مناسبات اجتماعی و سیاسی که همواره با سرکوب دولتی همراه بوده است، می توان به ۲ دوره تقسیم کرد:۱- از مشروطیت به بعد با تشکیل ساواک در دوران رژیم سلطنتی،۲- تشکیل دستگاه های اطلاعاتی و امنیتی وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران در دوران رژیم جمهوری اسلامی.
کشتار مخالفان و نارضیان دو دوران مشروطیت نیز وجود داشته است. از آن میان می توان به اعدام شیخ فضل اهت نوری و ترور بهبها نی و علی محمد تربیت (یکی از رهبران انقلابی کمیته ستار رشت) و سید عبد الرزق در دوره انقلاب اول مشروطیت، که با هدف بدبین کردن افکار عمومی به نفع یک طرف و یا مقاصد سیاسی کوتاه و بلند مدّت اشاره کرد.
گاهی هم این اعدام ها توسط نیروهای خارجی انجام می شد. به عنوان مثال اعدام ثقه الاسلام تبریزی که توسط روسها انجام گرفت و بریدن سر میرزا کوچک خان، که هدیهای بود به نظام حاکم برای خاتمه دادن به یکی از بزرگترین جنبشهای رهایی بخش ملی، که در آن زمان جنبشی مترقی محسوب می شد.
با تشکیل ساواک(سازمان اطلاعات و امنیت رژیم سلطنتی) که با همکاری سازمان سیا در سال ۱۳۳۷ انجام گرفت، در واقع رژیم شاه نخستین دستگاه سرکوب دولتی را پایه گذاری کرد. برقراری حکومت نظامی بعد از کودتای سیاه علیه مصدق در سال سی و دو، به رژیم شاه این فرصت را داد تا به استحکام دستگاه سرکوب خود به پردازد.
بعد از تاسیس ساواک، سرکوب و شکنجه و کشتار مخالفان و ناراضیان بعد وسیعی پیدا کرد و همه چیز در جامعه به کنترل دستگاه اطلاعات و امنیت شاه در آمد. از این به بعد بود که دستگاه دولت، سرکوب و شکنجه و اعدام مخالفان را در زندان ها نهادینه و در سطح جامعه وحشت و ترس ایجاد کرد.
شکنجه اما این بار برای انتقام جویی یا تنها انتقام جویی نبود. هدف اصلی همان تهی کردن شخص از خودش و ایجاد وحشت و سانسور در جامعه بود. دستگاه عریض و طویلی به راه افتاد تا پایههای استبداد را مستحکم تر کند. در جامعه استبداد زده سرمایه داری، تا زمانی که نهادهای دمکراتیک و دمکراسی واقعی در جامعه نهادینه نشود و دستگاه قضائی از دستگاه دولت جدا نباشد و عدالت اجتماعی برقرار نشود، با تغییر حکومت ها، سرکوب و کشتار متوقف نخواهد شد. رژیم های دیکتاتوری قائم به رهبر، چه در زمان شاه و چه در زمان شیخ، با تغییر ریل سیاسی، و در جمهوری اسلامی با رنگ و لعاب دینی، برای بقای شان به دستگاه سرکوب نیاز دارند. انتقام جوئی از مخالفان، در طول تاریخ بشریت و به ویژه در ایران، همواره در جریان بوده و دستگاه سرکوب با هدف قرار دادن مخالفان، در واقع پایه های استبداد را در جامعه تحکیم می کند.
بی مناسب نمی دانم با مثالی در این اینجا به نمونه ای از ریشه های انتقام جوئی و بنیان فکری کسانی بپردازم که بعد از پیروزی مردم برشاه، قدرت را به دست گرفتند. در گفتگوی دوستانه و صمیمیانه ای که با بابک عماد، یکی از دست اندر کاران کارزار ایران تریبونال در روزهای برگزاری دادگاه داشتم، او به نکته جالبی اشاره کرد. وی، در زمان شاه مدتی با لاجوردی در زندان هم بند بوده است و بعدا در زمان جمهوری اسلامی در سال شصت توسط او شکنجه می شود. لاجوردی، شخصا در بازجوئی و شکنجه او و شمار دیگری از هم بندی های سابق اش شرکت می کند.
این نکته به ظاهر اگر ساده به نظر رسید اما حکایت از یک پروسه میداد که در جریان آن چگونه زندانی توسط نهاد هایی که او را شکنجه کردهاند، به شکنجه گری تبدیل میشود که نمونه آن را در تاریخ کمتر میتوان یافت.نهاد در جامعهشناسی اینگونه تعریف شده که مجموعه ایی از عناصر و اجزأی یک سیستم که در کنشی مشترک، هدف یا اهدافی را برآورده میکنند. هر نهادی مسولئیت خاصی را بر عهده دارد به عنوان مثال نهاد آموزش و پرورش مسول تربیت و خلق نیروهای کار ماهر برای یک جامعه است.نهاد و دستگاه مخوف پلیسی هم ظاهرا مسول امر برقراری امنیت است اما امنیت برای چه کسی؟ تأمین امنیت برای دیکتاتورها به منزله ایجاد ناامنی و وحشت در جامعه است.لاجوردی و لاجوردیها محصول برخورد با این نوع نهادها هستند.اگر بخواهیم به دنبال مجرمین و یا عاملین جنایت دهه شصت باشیم به نوعی کسانی که در تاسیس این نهادها و همچنین در کشتارهای قبل از انقلاب سهیم بوده اند را هم باید در زمره آنان آورد. پایههای وزارت اطلاعات رژیم اسلامی را افراد بازمانده از ساواک سابق ریختند.آقای احمد رضا کریمی که قبل از انقلاب در به دام انداختن سازمان مجاهدین نقشی چشمگیر داشت در بعداز انقلاب با هم کاری با لاجوردی در بازجوییها دانش و تجارب آموخته شده خود را منتقل میکرد. دانش و اطلاعاتی را که در نهاد سرکوب ساواک آموخته بود.کم نداریم از این دست نمونه ها. هر انسان آزادی خواهی باید تلاش خود را در ریشه کن کردن دستگاهها و نهادهای سرکوب، شکنجه و اعدام معطوف کند و تحقق این امر با بوجود آوردن نهاد هایی مردمی و از پأیین امکان پذیر است. امروز هستند کسانی که دم از حقوق انسانها میزنند، خواهان مجازات عاملین و آمرین قتلها و کشتارها در درون جمهوری اسلامی هستند اما هیچ گاه به نقد گذشته خود ننشسته اند و تاریخ را وارونه جلوه میدهند. شکنجه گر دیروز شاکی و مدعی امروز میشود. جای شاکی و متهم تغییر میکند و جرات این را هم میکند که در برابر دیدگان همه ما از نکشتن کسانی که باید کشته میشدن ابراز ناخرسندی کند.جهان وارونه تصویری وارونه میآفریند. به امید روزی که تمامی این جنایتها در دادگاهی بررسی شود چرا که حاکمیت گذشته هم در تاسیس این گونه نهادها نقش اصلی را بازی کرده است.
آرمان کوشا