به بهانه ی تولد یانی!

یک سال پیش در چنین روزی یعنی ۲۳٫۶٫۲۰۱۱ پسر عزیزم یانی راس ساعت ۱۰ دقیقه ی بامداد در بیمارستان شهر هرنبرگ در استان بادن ورتمبرگ از استان های جنوبی آلمان به دنیا آمد. قبل از هر چیز تولدش را از صمیم قلب بهش تبریک می گویم و به گرمی در آغوشش می کشم.

زمانی که پسرم به دنیا می امد نمی دانستم خوشحال باشم یا گریه کنم. در شرایط سخت روحی قرار داشتم. بارداری ناخواسته و وارد نبودن به قوانین دست و پاگیر و عدم شناخت به زبان آلمانی و نامشخص بودن وضعیت زندگی در پناهگاه های پناهندگی (کمپ در زبان آلمانی، اگر ترجمه شود معنی پناهگاه می دهد)، و وضعیت استرس زای زندگی در محیط جدید و عدم تماس با جامعه ی دور و بر و هزاران مشکل سر راه دیگر شرایط را برای من و خانمم سخت و سخت تر می کرد. بچه ی من در چنین شرایطی به دنیا امد.
پسرم یانی در شرایطی به دنیا آمد که جامعه ی سرمایه داری در یکی از حساس ترین دوران خود به سر می برد و می برد. بحران نظام سرمایه درای در سطح جهانی اقتصاد آلمان به مثابه ی قوی ترین اقتصاد حوزه ی یورو را نیز شدیدن به لرزه درآورده بود و تبعات بحران بدون شک بر روی بچه ی کوچکی مثل پسر من هم تاثیر می گذاشت. تبعات این بحران بر هر نظاره گر و هر شهروند و حتی هر انسان غیر سیاسی ای مشهود است و نیازی به تاکید و تکرار مکررات نیست، اما چرا در چنین شرایطی هزاران انسان مانند یانی پسر من که نه بحران می شناسد و نه سرمایه داری و نه سوسیالیسم و نه آلترناتیو، از پایه یی ترین حقوق انسانی خود محروم شوند و تبعات این بحران مرگ بار دامنگیر این نوزاد کوچک که تنها ابزار دفاعش گریه است، هم بشود؟! نظامی که داعیه ی حقوق بشری و اومانیسمش گوش فلک را کر می کند، چرا به انسان های بی دفاعی مانند پسر من و هزاران بچه ی دیگر مانند او رحم نمی کند. انچه برای هر مشاهده گر سطحی اندیش هر بقال و هر کارگر و هر پنری( الکلی) معلوم است این است که خوشبختی در چنین نظامی و با چنین شکلی از اداره ی جامعه و با چنین ساختار به هیچ وجه ممکن نیست، اما انچه اینجا خلاء ان شدیدن احساس می شود، نبود یک جنبش رادیکال که بتواند اعتراض و پتانسیل اعتراضی توده های وسیع مردمی را سازمان دهد و به نتیجه ی نهایی خود که همانا در هم کوبیدن نظام سرمایه داری و بنا نهادن یک نظام نوین بر پایه مالکیت اجتماعی بر ابزار تولید، یعنی سوسیالسم است، بنا نهد.
یانی در شرایطی به دنیا امد که در خاورمیانه بزرگترین تحولات سیاسی وانقلابات اجتماعی در جریان بود. انقلاباتی که هر کدام بعد از یک سال و اندی توسط مرتجع ترین بخش جامعه و حامیان نظام سابق با همدستی نیروهای مرتجع امپریالیست و مزدوران وابسته به امپریالیسم در نطفه خفه شد و در بیشتر این کشورها مردم به پا خواسته برای آزادی، برابری و رفاه و یک زندگی شایسته بسان دوران انقلاب سال ۵۷ ایران دچار سرخوردگی شده و جز در یکی دو کشور مانند مصر که هنوز طبقه ی کارگر در میدان است در بقیه ی کشورها ارتجاع تا خرخره پیش رفته است و در قدرت است.
تحولات خاورمیانه و انقلابات اگر در کانال مبارزه ی طبقاتی و متحزب و متشکل و نه مبارزه ی خود جوش و شورش گرسنگان پیش می رفت بدون شک در بخشی از کره ی زمین سرمایه داری برای همیشه گورش را از صحنه ی سیاست و اقتصاد جامع گم کرده بود، اما در نبود نیروهای رادیکال و کمونیست که بتوانند این انقلابات را در راستای منافع مردم تحت ستم کارگران و زحمتکشان سازمان دهند بورژوازی در کمین به راحتی توانست شورش گرسنگان را به نفع خود مصادره کند و کارگران و زحمتکشان را در بسیاری کشور ها به راحتیسرکوب کند و منسوخ ترین سیستم فکری و ارتجاعی ترین قوانین در بسیاری از این کشورها در حال پیاده شدن است.
قوانین پناهندگی یا قوانین ضد پناهندگی!
قبل از هر چیز اشاره کنم که مسئله ی پناهندگی، یک مسئله ی تحمیلی و سیاسی و نتیجه ی مبارزه و خون دادن انسان های شریف،ازادی خواه و کمونیست و رادیکال و انترناسیونالیست که برای انها نه ملت معنی ای داشته و نه مرزهای دست ساز دولت های مرتجع بورژوایی بوده و تاکنون هم در نتیجه فشار قطب چپ و کمونیست و پیشرو جامعه این مسئله هنوز جسته و گریخته ادامه دامه پیدا کرده و موجود است.
امروز مسئله ی پناهندگی و قوانین مربوط به این حوزه نه تنها از جانب دول بورژوایی پیگیری و اجرا نمی شود،بلکه خود این قوانین علیه پناهنده ها به کار گرفته می شود. امروز پناهندگان سیاسی و ” غیر سیاسی” قربانی روابط اقتصادی دولت های پناهنده پذیر و پناهنده گریز می شوند. امروز مسئله ی پناهندگی تا حدود زیادی و نه صد در صد نه به صورت یک مسئله ی سیاسی بلکه به صورت یک کاسبی و جذب نیروی کار ارزان تبدیل شده است، گرچه در گذشته هم همین بوده و بدتر هم خواهد شد.
کنوانسیون ژنو و سازمانهای حقوق بشری بورژوایی نه تنها مدافع این حق نیستند بکله در خود کشورهایی که این سازمان هایی که برای پناهنده ها اشک تمساح می ریزیند وضعیت پناهنده ها در بدترین حالت ممکن قرار دارد. هم برای دول به اصطاح دمکراتیک این قوانین کشک است و هم برای ما کمونیست ها و آزادی خواهان!
این قوانین برای این دولت ها بیشتر حالت تزیین تاقچه ی ساختمان بورژوایی را دارد و برای ما به دلیل ناکارایی و دروغین بودن و مزدوری سازمان های بورژوایی و ضدیت انها با آزادی خواهی و افکار مترقی به صورت قوانینی فرمال و بدون کاربرد در امده است.
امروز در بسیاری از دول اروپایی برای پذیرش پناهنده راهکارهای سختی مانند تغییر مذهب و ایمان اوردن به افیون مذهب پیش پای پناهندگان نهاده شده است که اگر چه پناهنده با تغییر دین و مسیحی شدن بتواند به حق پناهندگی برسد، اما این در خود شدیدن ضد پناهندگی است و مایه تحقیر و شرم است.
مافیای مذهب و کلیسا و کاتولیسم و افانگلیشیسم و دیگر شاخه های گوناگون مسیحیت امروز نه یک مذهب بی دردسر و ملایم و ” اومانیست” بلکه مافیایی پول قابی و دزدی و فساد هستند. در این بین کم نیستند انسان های انسان دوست و با سن و سال بالا که پتانسیل انسانی انها به جای اینکه در جهتی دیگر و در مکانی دیگر مورد استفاده قرار گیرد توسط مافیای مذهب مصادره شده و در خدمت انسان دوستی دروغین مافیای مذهب به کار گرفته می شود. این خود جای تاسف شدید است.
بدون شک قوانین بروکراتیک دول اروپایی و دیگر دولت های پناهنده پذیر، به حدی دستیابی به یک حق ابتدایی را دشوار کرده است که تهوع اور شده است. پسر کوچلوی من هم از این قوانین و از رسیدن به حق پایه یی خود در ابتدا محروم شد و بعد از نزدیک به یک سال سلسله مراتب بروکراتیک و کاغذ بازی مزخرف، اخر سر به حقی که باید بی چون و چرا به ان می رسید، رسید.
در طول تقریبن یک سال، پسر کوچک من از کیندر گلد( پول بچه)، پولی که هر کس از اولین روز تولدش در آلمان باید تا سن ۲۵ سالگی در صورتی که کار پیدا نکند، دریافت کند، به بهانه ی اینکه مادرش پاسش مشکل دارد، محروم شد و یک سال است در سخت ترین شرایط با پایین ترین حداقل معیشت، زندگی ایی که خود سهمی در درست کردن ان نداشته را ادامه می دهد.
تمام شکایات قانونی و نامه و کاغذ بازی ها در این راستا بوده که این کودک تاکنون از داشتن پاسپورت محروم بوده و به همین خاطر باید از طریق پول اندکی که به پدر و مادرش داده می شود، این زندگی نفرت بار را ادامه دهد، اما با این حال این زندگی در این کشور را به مراتب از زندگی زیر سایه حاکمیت احزاب مرتجع کورد ارزیابی کرده و علیرغم تلاش برای ساختن یک زندگی بهتر حتی یک لحظه از تلاش و مبارزه علیه نظام سرمایه داری جهانی غافل نبود و نخواهم بود.
بحران نظام سرمایه داری و وخیم تر شدن وضع اقتصادی مردم
بحران نظام سرمایه داری تنها بحران بازار بورس و شرکت های مختلف امریکا و اقتصاد نئولیبرال و نتیجه ی سیاست بانک ها در آمریکا نیست. این بحران یکی از بحران های ساختاری نظام سرمایه داری است که تاریخ چند صد ساله ی نظام سرمایه داری از دهه ی دوم قرن بیستم تاکنون چنین بحرانی به خود ندیده است.
پیامد های بحران را نباید در ورشکستگی بازار بورس و بانک ها و بی خانمان شدن جمعیت زیادی در امریکا و بعدن در دیگر کشورهای سرمایه داری پیشرفته دید. این بحران همان طور که مارکس می گوید نتیجه ی تناقضات ذاتی نظام سرمایه داری است. نظامی که بر اساس کار مزدوری بنا نهاده شده است.
بنا براین اگر در سال ۲۰۰۸ شواهد بحران عروج پیدا می کند و بورژوازی و نوکران این نظام و چکمه لیسان وضع موجود، کسانی مانند فوکویاما که سابقن، سرمایه داری را پایان تاریخ و خوشبختی بشر خطاب می کرد ند و شکست مطلق سوسیالیسم را اعلام می فرمودند، ناچار به اعتراف به گستردگی بحران شدند و شروع به نشخوار ادبیات ضد کمونیستی کردند. لازم به ذکر است بحران اخیر در که در سال ۲۰۰۸ عنلی شد، از مدتها قبل از این تاریخ نظام سرمایه داری را به ستوه اورده بود و تا امروز، روز به روز دامنه ی این بحران گسترده تر شده است، تا جایی که نوشیدن کافه در یک کافه تریای درجه چندم برای اکثریت جامعه جزء تجملات محسوب می شود.
کارل مارکس بنیانگذار سوسیالیسم علمی، سالها پیش جامعه ی سرمایه داری را به صورت موشکافانه تعریف کرد و تمام وضعیت های مختلف این نظام چه در دوران بحران های ادورای و چه در مقطع بحران های ساختاری توضیح داد، اما با این حال کارل مارکس بر خلاف سوسیالیست های پوزیتیسویست و معتقدین به تکامل تاریخ و بنیان گذاران انترناسیونال دوم و اپورتونیست های چپ و انارشیست ها و انحلال طلبان و دیگر طیف های چپ بورژوایی معتقد به انتظار کشیدن تا رسیدن به بهشت موعود سوسیالسیم و انتظار در صف بورژوایی تا تکامل مادی تاریخ نبود. کارل مارکس چه در آثار اولیه ی خود مانند ایدئولوژی المانی چه در فقر فلسفه و چه در آثار متاخرش بارها بر پراتیک انسانی به عنوان عنصر فعاله ی تغییر و ضرورت تحزب و تشکل انقلابی و کمونیستی انگشت گذاشته و او اگر چه فروپاشی نظام سرمایه داری را قطعی اعلام می کرد و این نظام را نظامی گذار می خواند، اما برخلاف کائوتسکیسم و تریدیونیسم و خرده بورژوازی و بورژوازی چپ معتقد به تغییر آمپریستی و تکامل خود به خودی تاریخ نبود. او بر اگاهی طبقاتی به مثابه ی عنصری تاثیر گذار که زمانی که توده گیر می شود و بر روی تئوری رادیکال که باید فراگیر شود انگشت می گذاشت.
در دوران انقلاب ۱۹۱۷ روسیه لنین به عنوان بزرگترین متفکر مارکسیست و بزرگترین انقلابی ان دوران و تا حال این تئوری انقلابی را به پراتیک انقلابی مورد نظر کارل مارکس بسط داد و بزرگترین انقلاب و تحول تاریخ بشریت مدرن را سازمان داد.
در چپ ایران و منطقه هم منصور حکمت با مطرح کردن مباحثی مانند حزب و قدرت سیاسی و حزب و جامعه با همان متد مارکس و لنین اما در چارچوبی دیگر آب در لانه ی بورژوازی چپ کرد و صفوف طبقه ی خرده بورژوازی و بورژازی چپ و جریانات این جبهه را از هم پاشید.
حزب و قدرت و سیاسی و حزب و جامعه نه به مثابه ی متونی تئوریک و صد در صد” عقیدتی”، بلکه به مثابه ی ضرورتی سیاسی و پاسخی سیاسی به دوره یی که در ان طبقه ی کارگر در میدان نیست یا به دلیل سرکوب امکان تشکل علنی موجود نیست و خلاء قدرت وجود دارد و در این شرایط منصور حکمت به درست معتقد بود که اگر تحولی صورت بگیرد، نباید اجازه داد سی چهل سال دیگر بورژوازی در پوششی دیگر قدرت را به دست بگیرد و طبقه ی کارگر را دنبال نخود سیاه بفرستد و چپ سنتی به انتظار سوسیالیسم تا سال ۳۰۰۰ در لانه بخزد و به بورژوازی سواری دهد.
متدی که منصور حکمت در حزب و قدرت سیاسی و حزب و جامعه به کار گرفت، بر خلاف تبلیغات های زهرآگین عده یی سوسیال دمکرات و چپ بورژوایی همان متد لنین در انقلاب روسیه بود. برگرفته از ماتریالسیم پراتیک مارکس و فرموله ی سیاسی اوضاع سیاسی ایران در دوران تحولات کوی دانشگاه و ضرورت سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی در دوره ی اختناق سیاسی و به دست گرفتن رهبری جامعه توسط یک حزب کمونیستی کارگری بود بود.
انچه لازم می دانم اینجا روشن کنم این است که چپ بورژوایی و سوسیال دمکرات معتقد است که تا زمانی که طبقه ی کارگر خودجوش متشکل نشود و سازمان پیدا نکند و شرایط برایش فراهم نباشد دست بردن به قدرت سیاسی میوه ی ممنوعه است.
چنین شرایطی که این چپ ترسیم می کند به هیچ وجه به این شکلی که این چپ مدعی ان است، اگر حتی تا سال ۴۰۰۰ میلادی هم در صف بائیستد شکل نمی گیرد. بنابراین و برخلاف ادعای این چپ که اعلام می فرماید نظریات منصور حکمت در حزب و قدرت سیاسی بورژوایی بود و هست و سوسیالیسم را به رای اکثریت و جذب اکثریت طبقه ی کارگر موکول می کند، نه تنها این نظریات در تقابل کامل با کمونیسم مارکس، انگلس و لنین است، بلکه راست تر از نظریات کائوتسکی و برنشتاین هم هست.
از نظر من به عنوان یک کمونیست، یک حزب کمونیستی با استراتژی و تاکتیک درست در مواقع سرنوشت ساز است که میتواند اکثریت توده های کارگر و زحمتکش را با خود همراه کند نه با انتظار کشیدن بیهوده تا روز ظهور مهدی موعود. چپ بورژوایی که از شاخه های موسوم به کمونیسم کارگری و حکمتیست به اصطلاح پیرو حکمت تا کومه له و سازمان های فدایی خلق از اکثریت و اقلیت گرفته تا راه کارگر و سربداران و غیره و غیره را در بر می گیرد در بهترین حالت همان طور که منصور حکمت هم اشاره می کند تمام این جریانات در جبهه ی چپ بورژوازی قرار دارند.
سوالی که اینجا از تمام جریانات مدعی خط منصور حکمت و دشمن قسم خورده ی این رهبر مارکسیست مطرح است، این است که ایا، این چپ قدرت گیری یک جریان کمونیستی در دوران خلاء سیاسی یی مانند تحولات کوی دانشگاه و اعتراضات خودجوش مردمی در ایران که در بسیاری مواقع در نبود یک نیروی رادیکال که بتواند سازماندهنده باشد، سودش به جیب راست می ریزد را ترجیح می دهد یا انتظار ظهور حضرت مهدی کارگر و متشکل شدن خودجوش طبقه ی کارگر و غیره و غیره؟ این سوالی است که تاکنون هیچکدام از نیروهای چپ موجود چه مدعی نماینده ی خط منصور حکمت و چه مخالفینش به ان جواب نداده اند. اما من در اینجا به ان جواب خواهم داد. مخالفت با قدرت گیری جریانی مانند کمونیست کارگری سابق و یک نیروی کمونیست رادیکال به همان اندازه ضدیت با کمونیست است که مخالفت کائوتسکی و پلخانف و منشویک ها و دیگر سوسیالیست های انحلال طلب با قدرت گیری حزب بلشویک!
حسن معارفی پور
۲۳٫۶٫۲۰۱۲
اشتوتگارت آلمان