دو مطلب درباره تریبونال بین المللی رسیدگی به جنایات رژیم اسلامی در دهه ۶۰

تریبونال بین المللی رسیدگی به جنایات رژیم اسلامی

قابل حمایت یا محکومیت؟

آذر ماجدی
بدنبال آغاز بکار مرحله اول دادگاه تریبونال بین المللی برای رسیدگی به کشتار زندانیان سیاسی در زندان های رژیم اسلامی در دهه ۶۰ برخی به نقد و محکوم کردن این دادگاه بلند شده اند. از جمله سازمان راه کارگر، هیات اجرایی، بیانیه ای در محکوم کردن این حرکت صادر کرده است. علل این موضعگیری چیست و آیا دلایل ارائه شده موجه اند یا بی پایه و اساس؟ در این نوشته به این سوالات پاسخ می گوییم.

این تریبونال چگونه تشکیل شده است و اهداف آن چیست؟ طبق معرفی سایت این تریبونال: “کارزار تدارک دادگاه رسیدگی به کشتار زندانیان سیاسی در دهه ۶٠، حرکتی است اجتماعی که با کوشش گروهی از خانواده های جان باختگان، بخشی از زندانیان سیاسی جان بدر برده از کشتارهای دهه ١٣۶٠، فعالان سیاسی، فعالان کارگری و دانشجوئی، مبارزان برابری خواه حقوق زنان، و فعالان عرصه هنر، ادبیات، حقوق، کودکان و دیگر زمینه های مبارزاتی، از پائیز ۲٠٠٧ با برگزاری جلسات و ارزیابی زمینه ها، کار خود را آغاز کرده است. هدف این کارزار، تشکیل یک کمیسیون تحقیق، بررسی کشتار زندانیان سیاسی در دهه ۶٠ و محاکمه رژیم جمهوری اسلامی به جرم جنایت علیه بشریت در یک دادگاه نمادین بین المللی است.

در جای دیگری گفته می شود که “این دادگاه، نمادین خواهد بود و در کلیت خود از قانون مندی های دادگاه راسل پیروی می کند.” دادگاه راسل در دهه ۶۰ میلادی بابتکار برتراند راسل و با همکاری ژان پل سارتر، سیمون دوبوار و تعدادی دیگر از نویسندگان و فیلسوف های معروف وقت، برای افشای جنایات دولت آمریکا در ویتنام تشکیل شد. این اولین دادگاه از این نوع بود و نقش مهمی در افشای جنایات آمریکا داشت.

طبق این تعریف این کارزار یک هدف مهم و با ارزش را در مقابل خود گذارده است و در صورت موفقیت یک امر مهمی را نه تنها در تاریخ ایران بلکه در تاریخ بشریت بسرانجام رسانده است. تعداد بسیاری از خانواده های جانباختگان و زندانی های سیاسی این دوره به فراخوان آن پاسخ داده اند و در مرحله اول ۸۰ شاهد در این دادگاه در مقابل کمیسیون حقیقت یاب و مردم شهادت خواهند داد. مرحله دوم آن چهار ماه دیگر در ماه اکتبر در لاهه برگزار خواهد شد و تعداد دیگری در آن دادگاه شهادت خواهند داد. این دادگاه علنی است و شرکت در آن برای عموم آزاد است. همچنین کل دادگاه بطور زنده از طریق اینترنت پخش می شود. تا اینجا هیچگونه دلیلی برای محکومیت این حرکت وجود ندارد. بلکه باید به آن بعنوان کاری با ارزش نگریست.

اما دلیل منتقدین چیست؟ بیانیه سازمان راه کارگر چنین می گوید:

“متاسفانه ابتکار تریبونال کنونی که می خواهد خود را دادگاه راسل دوم جلوه گر سازد هیچ نوع سنخیتی با دادگاه راسل … ندارد. سرپرست تیم دادستانی این دادگاه «پیام اخوان» از گردانندگان مرکز «اسناد حقوق بشر ایران» است. مرکز اسناد حقوق بشر ایران نهادی است که بخش اصلی بودجه آن توسط دولت های آمریکا و کانادا و نیز نهادهای وابسته به طبقه حاکم آمریکا تامین می شود. این نهادها و نهادهای مشابه علیرغم ادعای بی طرفی سیاسی از ابزارهای پیش برد سیاست های جهان خوارانه  دولت آمریکا بوده  و ربطی به منافع مردم ایران ندارند.

پیام اخوان همچنین مشاور حقوقی اول دفتر دادستانی دادگاه لاهه در محاکمات میلوشویچ و رواندا از سال ۱۹۹۴ تا سال ۲۰۰۰ بود. تردیدی در جنایاتی که اسلوبودان میلوشویچ و سایر همدستان صرب وی در یوگسلاوی مرتکب شدند وجود ندارد. اما غایب بزرگ در این محاکمات، سران قدرت هائی بودند که شرایط تجزیه یوگسلاوی را فراهم کرده و جنگ داخلی در این کشور میان ملیت های گوناگون را برای پیشبرد سیاست های جهانخوارانه ی خود و تجزیه یوگسلاوی کارگردانی کردند. آیا امثال جورج بوش و تونی بلر و شرکاء به خاطر محاصره ده ساله ی عراق که قتل صدها هزار کودک عراقی در پی داشت  و سپس تجاوزبه خاک عراق و قتلعام صدها هزار نفر دیگر برای تسلط  بر ثروت های نفتی این کشور و یا رسوائی هائی نظیر جنایات زندان ابوغریب … نباید در دادگاه های مشابه محاکمه می شدند؟ آیا این نوع دادگاه که تنها شکست خوردگان سیاست های پلیس جهانی را به محاکمه می کشد در خدمت دادخواهی واقعی و برقراری عدالت است یا برای دست یابی به هدف های  مورد نظر فاتحان نظم جهانی حاکم!”

این دلیل اصلی محکومیت این دادگاه توسط سازمان راه کارگر و برخی دیگر است. دلایل را بشکافیم: چون پیام اخوان ربطی به برتراند راسل و دیگر شرکت کنندگان دادگاه راسل ندارد، لذا تریبونال بین المللی کشتار دهه ۶۰ در ایران محکوم می شود. این دلیل بسیار بنظر پوچ و مضحک می رسد. تمام ایراد این سازمان و برخی دیگر متوجه شخص سرپرست تیم دادستانی این دادگاه یعنی پیام اخوان است. و دلیل اصلی نقد به این فرد اینست که وی از گردانندگان مرکز اسناد حقوق بشر در ایران است که بخش عمده بودجه خود را از دولت های آمریکا و کانادا گرفته است.

این دلیل را در مقابل بازماندگان جانباختگان، انسان هایی که زندگیشان در این دوره توسط رژیم اسلامی به نابودی کشیده شد، تمام کسانی که بنوعی از این کشتار متاثر شده اند، در مقابل افراد و سازمان های انساندوست و آزادیخواه بگذارید، جدی تان نمی گیرند. این بیانیه از وابستگی تریبونال به دولت آمریکا سخن می گوید و به همین دلیل آنرا محکوم می کند، اما حتی نمی تواند نقش دولت آمریکا را در سازماندهی این دادگاه نشان دهد. تمام دلیل “وابستگی” این تریبونال از نظر این سازمان، نقش سرپرست تیم دادستانی این تریبونال در سازمان دیگری است که عمده بودجه اش را از دو دولت آمریکا و کاناد گرفته است. این دلیل برای نشان دادن وابستگی تریبونال به دولت آمریکا نه تنها محکمه پسند نیست، بلکه کاملا بی پایه و اساس است.

تا آنجا که به دریافت پول از دولتهای مختلف سرمایه داری که بنوعی در سرکوب و کشتار در سطح جهان سهیم هستند، مربوط می شود، عمده احزاب و سازمان های اپوزیسیون و نهادهای مختلف اجتماعی، فرهنگی و هنری ای که توسط اپوزیسیون چپ در خارج کشور ایجاد شده است، از دولتی کمک مالی گرفته اند. در کشورهای مختلف اروپایی نهادهای بسیاری موجودند که بنوعی به سازمان های اپوزیسیون وابسته اند و اینها همه با کمک مالی دولت های مختلف تشکیل شده اند. دولت هایی که عضو سازمان ناتو هستند. بعلاوه تا زمان سقوط دولت صدام حسین بخش عمده سازمان های اپوزیسیون از دولت صدام حسین پول می گرفتند و غیر از کومه له هیچیک نیز این کمک مالی را علنا به مردم اعلام نکرده بودند. فکر نمی کنم که کسی در ماهیت سرکوبگر و جنایتکار دولت صدام حسین لحظه ای شک کند. اما این سازمان ها همچنان با سربلندی مدعی “مستقل” بودن خود بوده اند. یک بام و دو هوا که نمی شود! اگر پول گرفتن از یک دولت سرکوبگر نادرست و از نظر سیاسی- اخلاقی غیر اصولی و قابل محکوم شدن است، پس به سابقه خود نیز نگاهی بیاندازید.

دلیل دیگر محکومیت باز به سابقه آقای پیام اخوان مربوط می شود. ایشان مشاور حقوقی اول دفتر دادستانی دادگاه لاهه بوده اند. سازمان راه کارگر ایشان را محکوم می کند، چون دادگاه لاهه جرج بوش و تونی بلر را محاکمه نکرده است. قطعا در یک دنیای عادلانه این دو جنایتکار باید بخاطر جنایت علیه بشریت محکوم شوند. اما محکوم کردن تریبونال به این دلیل راستش بی ربط و کاملا پوچ است.

یک نکته دیگری که می تواند از عدم وابستگی این تریبونال به دولت آمریکا حکایت کند، وجود تشابهی است که این تریبونال رسما در سایت و مرامنامه خود به آن اشاره می کند و آقای اخوان نیز در یکی از مصاحبه هایش آنرا مطرح می سازد: ادعای شباهت به دادگاه راسل و تلاش برای تکرار آن دادگاه. مگر غیر از اینست که دادگاه راسل برای رسیدگی به جنایات آمریکا در ویتنام تشکیل شد و در انتها آمریکا را محکوم کرد؟ پس چرا یک نهاد وابسته به آمریکا باید اعلام کند که می خواهد همان کار را انجام دهد و از آن مدل پیروی می کند؟ کمی عجیت نیست که یک نهاد وابسته به دولت آمریکا خود سعی کند دادگاهی که محکومش کرده است را در اذهان زنده کند؟

متاسفانه دنیا تغییر کرده است و ما دیگر در دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی نیستیم که عمده روشنفکران تمایلات چپ و ضد امپریالیستی داشتند. دنیا تغییر کرده است و راسل ها و ژان پل ساتر ها نیز اگر زنده بودند باحتمال زیاد مواضع دیگری اتخاذ می کردند. در قرن بیست و یک، در دنیای پس از یازده سپتامبر، در دنیایی که جنگ تروریست ها آنرا به خاک و خون می کشد، در دنیایی که دو قطبی تروریسم دولتی و اسلامی در مقابل هم صف آرایی کرده اند، چگونه می توان یک دادگاه مردمی از نوع دادگاه راسل سازمان داد؟ باید به این سوال پاسخ گفت. و ما چه بخواهیم و چه نخواهیم خانواده های جان باختگان و زندانیان سیاسی سابق به تنهایی قادر به تشکیل چنین دادگاهی نیستند. باید از وکلا و حقوقدانانی که تحت همین سیستم های دانش آموخته اند و حرفه ای شده اند استفاده کرد. اگر قرار است که این دادگاه نمادین تاثیری داشته باشد باید از این امکانات موجود بهره جست. تنها راه حفظ سلامت سیاسی – اخلاقی کامل این تریبونال شفافیت است. باید کارکرد و پروسه های تحقیق و رای دادن باز، علنی و شفاف باشد. این تنها راه ضمانت تشکیل یک دادگاه واقعا مردمی است. در این دادگاه اول نقش خانواده های جان باختگان و زندانیان سیاسی سابق در شکل گیری و پیشرفت دادگاه کاملا روشن است.

دلیل دیگر محکومیت این تریبونال این مساله است که تریبونال تحریم اقتصادی ایران توسط دول غربی را محکوم نکرده است. این یک تریبونال برای بررسی جنایات رژیم اسلامی در دهه ۶۰ است. کار این تریبونال موضعگیری سیاسی در قبال مسائل بین المللی یا ایران نیست. حیطه وظائفش و دامنه فعالیتش صرفا رسیدگی به این جنایات است و بس. قرار نیست این تریبونال به یک سازمان سیاسی دیگر بدل شود.

بیانیه مزبور بطور تلویحی این دادگاه را جاده صاف کن حمله نظامی آمریکا و سایر دولت های غربی به ایران می نامد. با استناد به این دلیل آیا نباید کسانی که این تریبونال را محکوم می کنند به دفاع از رژیم اسلامی متهم کرد؟ در دو قطبی تروریسم اسلامی و دولتی، در رابطه با رژیم اسلامی و دول غربی، اگر قرار باشد هر افشاگری از رژیم اسلامی را جاده صاف کنی حمله نظامی به ایران توسط قطب دیگر بنامیم، پس عدم افشای جنایات نیز دفاع از رژیم اسلامی نامیده خواهد شد. این مشکل همیشگی سازمان های باصطلاح “ضد امپریالیست” است. در دعوای میان دو قطب باید طرف قطب دیگر را بگیرند. نمی توانند هر دو را محکوم کنند و قطب سومی را تشکیل دهند. اینگونه چپ ها همواره در زمان جنگ پشت بورژوازی خودی صف آرایی می کنند و طبقه کارگر را گوشت دم توپ دولت بورژوایی می سازند.

این بیانیه چند دلیل نامربوط و بی اساس را برای محکومیت تریبونال بین المللی برای رسیدگی به جنایات دهه ۶۰ رژیم اسلامی را سر هم کرده است. این دلایل پوچ اند. این حرکتی است برای افشای جنایات رژیم اسلامی با همکاری و حمایت خانواده های جانباختگان و زندانیان سیاسی سابق که بصورت علنی پیش می رود. این حرکت با ارزش است و باید از آن حمایت کرد. باید جنایات این رژیم را به ثبت برسانیم. این پروسه ای است برای اجرای بخشی از عدالت و تلاش برای ممانعت تکرار آن.

۲۰ ژوئن ۲۰۱۲


“دادگاه دهه خونین”
تریبونالی برای افشای جنایات رژیم اسلامی

آذر ماجدی
دوشنبه ۱۸ ژوئن مرحله اول دادگاه رسیدگی به جنایات جمهوری اسلامی در دهه ۶۰، یکی از سیاه ترین دهه های تاریخ بشری، در مرکز حقوق بشر سازمان عفو بین الملل در لندن آغاز شد. این مرحله بمدت ۵ روز ادامه خواهد داشت. مرحله دوم در ماه اکتبر در شهر لاهه برگزار خواهد گردید.

دوشنبه صبح با سیاوش دانشور که یکی از شاهدان جنایات رژیم در این دادگاه است، به محل دادگاه رفتیم. از اینکه بالاخره دادگاهی حتی نمادین برای افشاء و ثبت بخشی از جنایات این رژیم سرکوبگر ممکن شده بود، هیجان زده بودم. طی بیست سال اخیر تلاش های مختلفی از جانب اپوزیسیون چپ برای تشکیل چنین دادگاهی انجام گرفته بود که همه آنها بعلل مختلف نیمه کاره رها شده بود. راستش منهم مانند بسیاری دیگر که در این دادگاه شرکت نکردند و یا اظهارنامه حقوقی آنرا پر نکرده بودند، تا قبل از تشکیل دادگاه خوش بین نبودم. از ابتدا هم این پروژه را چندان جدی نگرفتم. اما زمانی که برایم مسجل شد، این بار دادگاه تشکیل خواهد شد شادی و هیجان خاصی بر من غالب شد.

همه ما کسانی که در این مقطع علیه رژیم اسلامی فعالیت می کردیم، بنوعی عمیق از این جنایات متاثریم، حتی اگر خود به اسارت نیافتاده باشیم و یا خویشاوندی را از دست نداده باشیم. همه ما رفقای عزیزی را در این دوره از دست داده ایم؛ رفقایی که بعضا فقط با یک اسم مستعار می شناختیم، چرا که شرایط مبارزه مخفی برای حفظ امنیت خویش و سازمان مان ایجاب می کرد که در مقابل یک رژیم بورژوایی که آمده بود تا انقلاب مردم را سرکوب کند، پیشگیری های امنیتی را کاملا رعایت کنیم. رفقای عزیزی که با هم برای هدف مشترکمان یعنی ایجاد یک جامعه آزاد، برابر و مرفه برای همگان، با قاطعیت و تلاش بی نظیر فعالیت می کردیم، بحث می کردیم، نشریه توزیع می کردیم، جلسه تشکیل می دادیم، از دست پاسدار فرار می کردیم، با حزب الله درگیر می شدیم، جلوی زهرا خانم ها می ایستادیم. برخی از رفقایمان را در خیابان روز ۳۰ خرداد، در حال عبور و مرور از دست دادیم، گرفتنشان و دیگر ندیدمشان. برخی را به خانه هایشان ریختند و بردند و حتی جسدشان را کسی دیگر ندید. هزاران نفرشان را در سال ۶۷ هیات مرگ اعدام کرد و اجساد نیمه جانشان را در کامیون ها ریخت و در گورهای دستجمعی مدفون کرد. برخی زیر شکنجه جان سپردند، برخی خودکشی کردند و برخی دیگر تعادل روانی شان را از دست دادند.

روزهای پر از تب و تاب از ۳۰ خرداد ۶۰ ببعد را از یاد نبرده ایم؛ انتظار برای چاپ روزنامه های عصر که لیست برخی از اعدام شدگان را منتشر می کرد و اینکه چگونه ساکت و پر از هراس این روزنامه ها را ورق می زدیم و بدنبال نام رفقا و عزیزانمان می گشتیم. حیرت و خشمی که بر قلب هایمان مستولی می شد وقتی یک لیست چند صد نفره را می دیدم که بیش از نیمی از آن فقط یک اسم کوچک بود: اصغر، فرهاد، سیما، نازنین، زهرا، احمد… . پس از دقایقی دیگر چشمانمان نمی دید، مغزهایمان ثبت نمی کرد، گوشهایمان نمی شنید. منکوب و بهت زده بر جای خود خشک می شدیم: “چگونه چنین جنایتی ممکن است؟” “چگونه می توان یک نوجوان ۱۶ ساله را در خیابان گرفت و بعد از یکی دو ساعت بدون اینکه حتی اسم و آدرسش معلوم باشد، بدون اینکه خانواده اش مطلع باشند، تیرباران کرد؟” می دانستیم که اینها اسلامی اند و شقاوت شان در درندگی بسیار است؛ می دانستیم که یک ایدئولوژی حی و حاضر دارند که بهشان اجازه و توجیه گردن زدن کافر را می دهد؛ می دانستیم که برای این قرون وسطایی ها سن معنا ندارد، وقتی دختر ۸ سال و نیم بالغ است و آماده تجاوز، نوجوان ۱۳- ۱۴ ساله دیگر یک مرد و زن کامل محسوب می شود؛ و اصولا اینها حتی مجبور نبودند ژست یک دولت مدرن سرکوبگر را هم بگیرند؛ اگر رژیم شاه در سالهای آخر سلطنت باید چیزهایی را انکار می کرد و ژست تمدن می گرفت، اینها این ملاحظه را هم نداشتند. می دانستیم که اینها آمده اند تا یک انقلاب را سرکوب کنند، و لزوم این سرکوب، کشتار وسیع و ارعاب وسیعتر است. اما باز شوکه می شدیم.

یادم نمی رود که چگونه یک روز که از قرار تشکیلاتی برمی گشتم، مهدی میرشاهزاده، دوست خوب و عزیزم که ضمنا رفیق تشکیلاتیم بود را در خیابان تاج اتفاقی دیدم. چند ماهی می شد که بعلت مخفی کاری تشکیلاتی ندیده بودمش؛ آدرسش را نمیدانستم، اطلاعی از او نداشتم؛ حتی خبر نداشتم که ازدواج کرده است. نگاهی پر محبت و احوالپرس به یکدیگر انداختیم ولی از ترس اینکه یکیمان تعقیب شده باشیم، بهم سلام هم نگفتیم. به راه خود ادامه دادیم. در سال ۱۳۶۲ شنیدم که اعدام شده. هیچگاه آن نگاه شیرین، پرمحبت و پرهراس را از یاد نمی برم. چقدر بخودم لعنت میفرستم که چرا حالش را نپرسیدم. این رویداد در مقابل اقیانوسی از جنایت و از دست دادن عزیزان، فرزند و همسر و پدر و مادر و خواهر و برادر، یک واقعه کوچک است. اما سی سال است که آن نگاه در ذهنم ثبت شده است و از یادم نمی رود.

یک دوست عزیز و بسیار نزدیک داشتم. خانواده او به ماموریت به شهر دیگری رفتند. من هم بعد از مدتی به خارج برای تحصیل. سال ۵۹ در مراسم ترحیم عمویم دیدمش. همدیگر را بغل کردیم. میدانستم که سیاسی و چپ است، اما بخاطر مخفی کاری نه بخود اجازه دادم سوالی از او بکنم و نه از خود چیزی گفتم. با هم قرار گذاشتیم که در یک فرصت دیگر همدیگر را ببینیم و راجع همه چی صحبت کنیم. آن روز هیچگاه نرسید. در سال ۱۳۶۱ در کردستان شنیدم که سه نفر از رفقای عزیز اتحاد مبارزان کمونیست اعدام شده اند. اسمشان را شنیدم. جواد قائدی، صادق قائدی و منیر هاشمی. ای وای دوست عزیز و نزدیک بچگیم، منیر را بدون اینکه حتی فرصتی شود که یکبار دیگر همدیگر را ببینم برای همیشه از دست دادم.

دهه ۶۰ یک جامعه را مرعوب و دردمند کرد. یک درد و غم کلکتیو. یک خانواده و ده خانواده و صد خانواده نبودند. هزاران هزار خانواده در هراس و در درد عزیز اسیر یا از دست داده بودند. سی خرداد شصت یک کودتای خونین کل جامعه ایران را به خون کشید. همه، همه متاثر شده ایم. زندگی نسل های بعد نیز از این جنایت متاثر است. تا این دوره را ثبت نکنیم؛ تا با صدای بلند از درد و عزیز از دست رفتمان نگوییم؛ روی آرامش را نخواهیم دید. از اینرو است که یک تریبونال برای محاکمه رژیم اسلامی بجرم جنایت علیه بشریت لازم و ضروری است. حتی اگر این دادگاه یک دادگاه نمادین باشد.

با فکرهای مختلف که به مغزم هجوم می آورد، با یاد رفقایی که از دست داده بودم، به ساختمان عفو بین الملل رسیدم. جایی در سالن پیدا کردیم و نشستیم. از همان لحظات اول روایت های درد و شکنجه و اعدام و جنایت و آزار سرازیر شد. لحظاتی بود که نمی توانستم بر سر جای خود بنشینم، نمی توانستم از سالن هم خارج شوم چون نمیخواستم هیچ چیز را هیچ شهادتی را از دست بدهم. آشفته حال و اشوب زده به صورتهای این انسان های درد کشیده نگاه می کردم. زنی که چهار برادر خود را از دست داده بود و مادرش در راه بهشت زهرا و خاوران در یک غروب نیمه تاریک پایش در مینی بوسی گیر کرده بود و جان باخت. راستش در آن لحظه فکر می کردم، شاید این مادر درد دیده با این حادثه آرامش یافت. چگونه می توان با مرگ ۴ فرزند مقابله کرد. زندگی ای که در راه بهشت زهرا و خاوران خلاصه شده بود، با یک تراژدی به پایان رسید. در این شهادت بود که فهمیدم یکی از برادرانش یک رفیق عزیر تشکیلاتی خود من بوده است و مادرش جسد او را، بهنام را، در حالیکه یک دستش از خاک بیرون بوده در خاوران پیدا کرده بود.

زن دیگری از اسارت و اعدام برادرش و تعداد دیگری از خویشاوندانش می گفت. برای اینکه وقت را تلف نکند، تند تند عکس هایی را بلند می کرد و نام آنها و تاریخ اعدامشان را اعلام می کرد. باور نکردنی بود. مردی از دستگیری و اعدام برادرش که یکی از کادرهای کومه له بود می گفت، از دستگیری و اعدام خویشاوندان دیگر. مردی از اعدام خواهر ۲۶ ساله اش برای داشتن یک نشریه دو صفحه ای از اخبار گیلان. مردی که در ۱۶ سالگی دستگیر شده بود و نزدیک ده سال در زندان بود و از شکنجه و اعدام رفیق مدرسه ایش که زمان اعدام کمتر از ۱۷ سال داشت. مردی از اینکه در زمان دستگیری فقط ۱۴ سال داشت. زنی که شوهرش را اعدام کرده بودند، پدرش زیر شکنجه جان باخته بود و مادرش هم در زندان شکنجه شده بود. از اینکه در زمان دستگیری یک دختر ۲ ساله و یک پسر نوزاد داشته است. او در زندان و زیر شکنجه و کودکانش بیرون و همسرش زیر اعدام. فقط توانسته بود قبل از اعدام ۵ دقیقه با همسرش در مقابل چشمان پاسدارها صحبت کند. آنقدر درد و غم و تراژدی زیاد بود، که در ذهنم تصاویر و گفته ها با هم مخلوط شده است و یک احساس عمیق خشم و درد بر همه آنها سایه انداخته است.

زنی از دو دختر جوان می گفت که با چادر نماز خود را حلق آویز کردند. مردی از رفیقی که با شیشه شکسته شکم خود را پاره کرد تا از درد خلاص شود. از کسانی که دچار اختلال روحی شده بودند. از صدای دائم جیغ و فریاد زیر شکنجه، از تجاوز، از ملاهای هیات مرگ، از دیوانگانی که در شکنجه لذت زندگی و صواب آخرت را جستجو می کردند.

دیروز سی خرداد بود. سی و یک سال پیش این کودتای خونین شکل گرفت و طی کمتر از یک دهه هزاران هزار نفر شکنجه شدند و جان باختند. سیاوش دانشور سخنش را با یاد سالگرد سی خرداد و یاد جانباختگان آغاز کرد. قرار بود از دوران ۶ سال زندانش در دهه ۶۰ سخن بگوید. اما یاد اعدام شدگان بدست خلخالی در فرودگاه کردستان را که هم بندی او بودند هم زنده کرد. عکس معروف از صحنه اعدام این جوانان کمونیست که یکی شان بر روی برانکارد بود را با خود آورده بود و به هیات حقیقت یاب و حضار نشان داد. برای یک آن نفس در سینه ها حبس شد. یاد هجوم خونین ارتش اسلامی در ۲۸ مرداد ۱۳۵۸ به کردستان در اذهان زنده شد.

گفته ها بسیار بود. اما حتی پس از اتمام این دادگاه که از ۸۰ نفر شهادت می گیرد، فقط قطره ای از اقیانوس کشتار و جنایت این رژیم سیاه و جنایتکار آشکار و ثبت خواهد شد. همه از اینکه این دادگاه تشکیل شده بود تا نوری بر این تاریخ سیاه و خونین بیندازد احساس رضایت می کردند. اینکه توانسته اند سهم خود را در افشاء و ثبت این تاریخ ایفاء کنند. این دادگاه قدمی بود در ممانعت از فراموشی، در بیاد سپردن یکی از تاریک ترین دوره های تاریخ بشری، از اینکه همانگونه که سیاوش دانشور در بخشی از صحبت هایش گفت: “رژیم اسلامی آمده بود تا انقلاب را بخون کشد. ما زندانیان اسرای آن انقلاب بخون کشیده بودیم که قرار بود در زندان آرمانخواهی و هویتمان را نیز نابود کنند. ما تلفات دادیم اما روی دیگر این سکه مقاومت بود. من به همه بازماندگان این جنایات میگویم که علیرغم دردها و زخمهای بیشمارمان آنها موفق نشدند. انقلاب را کوبیدند اما نتوانستند آرمانخواهی را در زندانها دفن کنند. نتوانستند”.

باید این تاریخ را بیاد آورد. باید از آن حرف زد. باید اسناد آنرا جمع آوری و منتشر کرد. باید این رژیم را، تمام آمرین و عاملین آنرا، از جمله کسانی که اکنون به جنبش سبز اصلاح طلبی دولتی پیوسته اند و در تحرکات آلترناتیو سازی ارتجاعی شرکت دارند، به محاکمه کشاند. تا هم ذره ای از عدالت اجرا شود و هم نگذاریم که دگر بار تکرار شود. *