خمینی سمبل جنایت هر دو جناح جمهوری اسلامی

هفته گذشته ماجرای سوزاندن عکس خمینی تیتر اصلی بخش اعظم روزنامه های ایران را به خود اختصاص داد.  "عکس امان را سوزانده اند" و حول آن هزار بحث و تهدید و خط و نشان کشیدن از جانب جناح حاکم و محکوم کردن این حرکت و اعلام " توطئه ای درکاراست " از جانب جناح سبز. سوزاندن عکس خمینی در ١۶ آذر به میدانی برای مسابقه یاران قدیم و جدید امام  برای نشان دادن وفاداریشان به او بود.

خمینی سمبل و چکیده ارتجاع اسلامی در سی سال گذشته و رهبر یکی از جنایتکارترین حکومتهای تاریخ بشر بوده است. تا جایی که به جامعه ایران برگردد کمتر خانواده ای یافت میشود که در این سی سال یکی از عزیزان خود را به جرم مخالفت و و داشتن عقیده مجزا به دست دولتی که خمینی در راس آن بوده است از دست نداده باشد یا به دست یاران قدیم و جدید امام در سیاهچالهای مخوف حرمت و کرامتشان له نشده وجسم شان زیر شکنجه تکه پاره نشده باشد. سوزاندن عکس چنین جنایتکاری بدست مردمی که در حاکمیت جمهوری اسلامی جز آپارتاید جنسی٬ دوختن لب و بریدن زبان و اعدام و شکنجه مخالفان را ندیده اند٬ عادی ترین عکس العمل است.

داد و فغان جناح سبز از این واقعه بیان ماهیت واقعی آنها و اثبات آنچه است که ما تا کنون علیه هر دو جناح گفته ایم. سبز بخشی از جمهوری اسلامی است نه کمتر و نه بیشتر. ایستادن در صف سبز با هر نیتی حتی با عمق تنفر از کل جمهوری اسلامی٬ تقویت سبز است. آنچه در این صف خواهیم دید عمق و نهایت "آزادیخواهی" این جریان با همه دگراندیشان و مداحان مختلف آن است. اگر سوزاندن عکس خمینی چنین "جنایت مخوفی" تلقی میشود٬ دلیلی ندارد سوزاندن عکس موسوی و رفسنجانی و خاتمی چنین نباشد. "سبزها بیایند سرکار اوضاع بهتر میشود" قبل از اینکه حقیقتی را در بر داشته باشد٬ بیان تمایل و منفعت مشترک احزاب و جریاناتی است که با این عنوانها به چشم مردم خاک میپاشند.

سبز و سیاه جناحهای یک حکومت با سی سال سابقه جنایت هستند. اختلاف آنها٬ اختلاف نمایندگان و جناحهای مختلف بورژوازی ایران است که منافع زمینی و سود و سرمایه بیشتر را دنبال میکنند. زندان و شکنجه و استبداد بخشی از ماهیت واقعی و نیاز آنان برای رام کردن جامعه و به تمکین کشاندن مردم است. حقایق این دوره بار دیگر نشان داد که در کشوری چون ایران بورژوازی دمکرات نداریم٬ دمکرات ترین آنها برای تامین سود به همان سیستمی متوسل خواهند شد که دهها سال است در جوامعی چون ایران و در سی سال گذشته متوسل شده اند. استبداد بخشی از روبنای سیاسی این جامعه برای تامین سود دهی سرمایه بر گرده طبقه کارگر است. 

در این دوره آنچه تراژیک بود نه عکس العمل یاران امام و قاتلین و شکنجه گران و حاکمان حکومت اسلامی٬ که فروش بسته بندی شده بخشی از همان ارتجاع  به عنوان انقلاب آزادیبخش٬ به عنوان تنها راه رسیدن مردم آزادیخواه به سعادت و آسایش٬ از جانب احزاب و جریاناتی است که اسم چپ و سوسیالیست بر خود نهاده اند. جریانات مختلفی در این دوره تلاش کردند به نام دفاع از آزادی و رفاه مردم٬ آنان را به زیر پرچم سبز بکشانند. تلاش کردند انقلاب را از روز قدس و نماز جمعه رفسنجانی بیرون بکشند و امروز خزیده میخواهند شانه خود را از زیر بار نقش مخربی که داشتند خالی کنند.

چرایی این حقیقت در دوره ای است که در آن قرار داریم٬ دوره ای که چرخشی عظیمی در صف اپوزیسیون جمهوری اسلامی از چپ تا راست صورت گرفته است. دوره ای که دوران انقلابیگری روشنفکران ناراضی طبقات دارا به پایان رسیده است. دوره ای که کل اپوزیسیون جمهوری اسلامی شاهد تفکیک سیاسی وسیع و همه جانبه در صف خود است. پاسخ این چرایی در فرا رسیدن زمانی است که دوره آزادیخواهی کمونیسم طبقه کارگر است. این دوره با تمام مشقات آن فضایی به شدت قطبی ایجاد کرده است٬ احزاب و جریانات سیاسی در صف بندیهای واقعی و قابل شهود در مقابل جامعه قرار میگیرند. همین حقیقت امکان تشخیص و انتخاب را به مردم میدهد٬ این دوره در عین حال دوره ریختن توهمات کارگران و زنان و جوانان آزادیخواه به انقلابیون نیم بند٬ به کمونیسم بورژوایی٬ و به همه احزابی است که در صف سبز با هر توجیهی ایستادند. و دوره بازیافتن نمایندگان واقعی اعتراض رادیکال طبقه کارگر به نابرابری و بی عدالتی در این جامعه است.