جنبش کارگری،آگاهی و تحزب

احمد شقاقی – بهمن قهرمانی

حزب سوسیالیستی کارگران همواره یک امر پایه ای در مبارزه طبقه کارگر در سراسر این تاریخ پر جوش و خروش مبارزه طبقاتی بوده و هست و پیوسته پیشروان و فعالین این طبقه با توجه به امر توازن قوای طبقاتی در آن جامعه برای کمک به سازمانیابی سیاسی و طبقاتی کارگران مبارزه کرده اند. کارگران به خوبی می دانند که وجود چنین حزبی ، آنان را در موقعیت بهتر و بالاتری نسبت به اردوی سرمایه داری در راستای تحقق اهداف سیاسی و رفاهی شان قرار می دهد. جنبش کارگری ایران نیزاز این تاریخ جهانی برای مبارزه جهت ایجاد چنین سازمان سیاسی سوسیالیستی جدا نبوده و همیشه یکی از مهم ترین پایه های مبارزه طبقه کارگر ایران بوده، هست و خواهد ماند.

 قاعدتاً حول چنین مسئله مهم و حیاتی، جوابهای مختلفی هم از سوی دیدگاهها و گرایشات مختلف در طول تاریخ جنبش کارگری ایران وجود داشته است که بررسی این دیدگاهها و گرایشات تاریخی نیاز به یک کار تحقیقی جدی دارد و در مجال این مقاله نمی گنجد. اما تلاش برای سازماندهی سیاسی کارگران از اوایل دهه ۱۳۸۰ به بعد جنبه پررنگ تری به خود می گیرد که عوامل بسیاری همچون ضرورت های عینی و ذهنی در این زمینه تاثیرگذار بودند که از جمله می توان به طور اختصاربه موارد ذیل اشاره نمود:

با شروع دهه ۸۰ شمسی و به تبع تغییرات اقتصادی و سیاسی در ایران، ما شاهد  دور جدیدی از تحرکات جنبش کارگری بعد از یک دوره طولانی سرکوب و کشتار و تبعید بودیم و در ادامه این روند، تشکلها و محافل مختلف کارگری به سرعت شکل  گرفتند. گرایش چپ جنبش کارگری در این دوره با استراتژی تشکل کارگری به نیروی خود کارگران ، در مقابل گرایش راست جنبش کارگری عروج کرد و فعالین این گرایش خود را درتشکلهای مختلف علنی و مخفی متشکل نمودند. این روند کماکان ادامه دارد زیرا اوضاع اقتصادی و سیاسی رو به این سمت گذاشته است که حضور طبقه کارگر را در میدان مبارزه هر چه بیشتر ضروری سازد.

در طول دوره دهساله مذکور، چهره های کارگری به عنوان رهبران و پیشروان کارگری در سطح جنبش تثبیت شدند. در تمامی طول دهه ۶۰ و ۷۰ رژیم با تمام توان مشغول سرکوب و کشتار رهبران و پیشروان طبقه کارگر بود و توانست برای دوره ای این طبقه را از رهبران واقعی خود محروم سازد. اما در دوره اخیر، تکرار این روند برای رژیم اسلامی سرمایه داری به شکل گذشته ممکن نبوده و نه تنها زندان و شکنجه، از تعداد این رهبران و پیشروان نکاسته است بلکه این فعالین در دل مبارزات جنبش کارگری به طور روزمره تکثیر می شوند. از نظر ما این اتفاق علی رغم هر پیشروی یا سکونی که جنبش کارگری با آن روبرو بوده، یک دستاورد عظیم برای طبقه کارگر و جنبش کارگری است و وجود همین رهبران و پیشروان آگاه طبقه است که در ادامه مسیر می تواند کارگران را در دل مبارزه خود، در سازمانهای توده ای و نیز سیاسی اش سازماندهی کنند.

در این دوره ده ساله آمار اعتصابات نسبت به دهه های گذشته افزایش پیدا کرد است، اغلب این اعتصابات حول خواسته و مطالبه صنفی و اقتصادی کارگران مانند حقوق و دستمزدهای معوقه و اخراج سازیها و قراردادهای موقت بوده است و کمتر شاهد مطالبه سیاسی از طرف کارگران بوده ایم – صرف نظر از قطعنامه های اول ماه می-. اما همه به خوبی می دانیم که در تند پیچ های تاریخی که در جامعه روی می دهد و در شرایط بحرانهای اقتصادی و سیاسی همین خواسته ها و مطالبات اقتصادی و رفاهی در کنار مطالبات گسترده سیاسی، توده های بسیاری را به دور طبقه کارگر در جریان مبارزه اش گرد می آورد و نیرویی انقلابی را شکل خواهد داد. بنابراین طرح مطالبات اقتصادی و رفاهی در خود نمی تواند نشان از تدافعی بودن جنبش کارگری داشته باشد.

از طرف دیگر، خود مسئله بالا رفتن آمار اعتصابات و نیز گسترده بودن آنها و درگیر نمودن تعداد بیشتری از کارگران در هر اعتصاب صرف نظر از پیروزی یا عدم پیروزی آنها، خود نشان از پیشروی این جنبش علی رغم هر سرکوب و خفقان سیاسی دارد که سالهاست به این طبقه تحمیل شده است. در دوره مذکور ما شاهد ایجاد و بازگشایی دو تشکل مهم در ایران یعنی سندیکای کارگران شرکت واحد تهران و حومه و نیز سندیکای کارگران هفت تپه و چندین تشکل دیگر دیگر مانند نقاشان و فلزکار مکانیک و خبازان و… بودیم. به نسبت وجود فضای مختنق سیاسی در ایران همه این تشکل ها در نوع خود توانستند تا حدود زیادی وجود خود را به رژیم تحمیل نمایند و تا به اکنون ادامه کاری خود را حفظ نمایند علی رغم اینکه سرکوب و زندانی کردن فعالینشان عملاً در دوره هایی این تشکل ها را زمینگیر ساخت. اما باقی ماندن این چند تشکل با از خود گذشتگی زیاد، خود خاری است در چشم سرمایه داری ایران، زیرا می دانند که تجربه کارگران هفت تپه و واحد می رود تا رهنمون عمل در جنبش کارگری ایران  باشد. امروز خواست تشکل سرلوحه مطالبات کارگران ایران شده است و عملاً برخی از کارگران و فعالین کارگری در حد توان و به شکل های مختلف در حال ایجاد این تشکلها هستند.

برگزاری اول ماه می ها در این دوره به همت فعالین و پیشروان کارگری و نیز تشکلهای موجود کارگری به شیوه های مختلف برگزار گردیده است و در مقاطعی حتی این مراسمات در خیابان ها و داخل شهرها برگزار گردیده و یا مراسمات دولتی به مناسبت این روز را کارگران و فعالینش به دست گرفته اند. در ادامه همین سنت، ما برگزاری اول ماه می۸۸ را داشتیم که قبل از خیزش توده ای در همان سال انجام گرفت و فعالین و پیشروان کارگری فراخوان برگزاری مراسم در پارک لاله به صورت علنی را دادند و همزمان هم قطعنامه مشترکی با نام کارگران ایران بیرون داده شد که در نوع خود بی نظیر بود، به دنبال آن دستگیری گسترده فعالین کارگری در این مراسم روی داد. چند روز پس از آنکه کارگران مطالبات رفاهی و سیاسی توده های زحمتکش ایران را در قطعنامه اول ماه می فرموله کرده و توده های مردم را به جمع شدن حول این پرچم فراخوانده بودند خیزش توده های مردم در خیابانها شروع شد. این جنبش اعتراضی به سرعت از همه جناحهای سرمایه داری رژیم گذر نمود و شعارهای رادیکالی را سر داد اما با وجود از خودگذشتگی و شجاعت جوانان و کارگران و زنان زحمتکش این جامعه، اعتراضات خیابانی،  بعد از وارد آوردن ضربه به رژیم و به نمایش گذاشتن ضعف آن، خاموش گردید. غایب اصلی در این میان کما اینکه بارها اشاره شده است طبقه کارگر متشکل و گرایش سوسیالیستی درون این طبقه بود و همین مسئله راه را برای مهار نمودن جنبش توده ای مردم توسط و با همکاری جناحهای مختلف سیاسی سرمایه داری باز نمود.

دلیل این انفعال جنبش کارگری در مقابل خیزش توده ای بارها از سوی نیروها و گرایشات مختلف بررسی شده است از دید نیروهای چپ یکی از دلایل مهم این ضعف به متشکل نبودن کارگران در تشکلهای توده ای و سیاسی اش برمی گردد. علی رغم بحران سیاسی و اقتصادی که رژیم با آن دست به گریبان بوده و هست و علی رغم اینکه این بحران قرار است به هزینه قربانی شدن دوباره طبقه کارگر و زحمتکش این جامعه از سر گذرانده شود و در این میان جایگاه حساس طبقه کارگر از لحاظ سیاسی و اقتصادی هر چه بیشتربرجسته می شود، اما طبقه کارگر و زحمتکش ایران غایب اصلی میدان مبارزه بود و اعتراضات خیابانی بعد از افت و خیزهای زیاد به صوررتی درآمده که ما اکنون شاهد آن هستیم.

تمامی شرایط عینی فراهم بود تا موج دومی از خیزش اما اینبار انقلابی تر شروع شود اما حضور طبقه کارگر در اعتراضات توده ای تنها محدود به دو اول ماه می ۸۹ و ۹۰ بود که علی رغم اینکه دستاوردهای مهمی برای خود جنبش کارگری داشت اما به دنبال خود هیچ ادامه کاری را در برنداشت و نتوانست نقطه ای برای پیوستن به جنبش اعتراضی توده های زحمتکش جامعه شود و این بزرگترین ضعف این جنبش محسوب می شد.

اینجا لازم است اشاره کنیم، هنگامی که ما از موج دوم یا دوره دوم این جنبش اعتراضی صحبت می کنیم معنای شیفت این اعتراضات و وارد ریل دیگری شدن اعتراضات را مدنظر داریم که همان ورود طبقه کارگر به میدان مبارزه بود. اما خیلی از نیروها و گرایشات موج دوم را به خیزش دوباره مردم در یک دوره دیگر معنا کردند که از نظر ما بدون وجود گرایش سوسیالیستی و طبقه کارگر متشکل، نتیجه ای به جز همان خیزش دوره اول نمی توانست داشته باشد. از طرف دیگر وقتی از ورود طبقه کارگر به میدان مبارزه حرف می زنیم به این معنا نیست که حتماً باید کارگران در خیابان ها و در پارک های محل زندگی ما دیده شوند تا پی ببریم که کارگران در میدان هستند. اعتصاب سیاسی کارگران ولو اینکه مدت کوتاهی باشد می تواند تاثیر فزاینده ای در تغییر توازن طبقاتی و بالا بردن روحیه مبارزاتی کارگران و کم رنگ نمودن میزان سرکوب و زندان داشته باشد. به عنوان مثال در اول ماه می سال ۹۰ و ۹۱ به فراخوان شورای برگزاری اول ماه می برخی از کارگران در محلهای کاری مختلف به مدت ۵ تا ۱۰ دقیقه دست از کار کشیدند و این قدم بسیار مثبتی در بالا بردن روحیه کارگران در جریان مبارزه شان است.

اما یکی از ابزارهای مهمی که طبقه کارگر می توانست به وسیله آن در جنبش اعتراضی اخیر ایفاء نقش نماید سازمان سیاسی کارگران یا همان حزب کارگران است. اینکه طبقه کارگردر تشکلهای توده ای خود متشکل نبود و همین مسئله از دلایل مهم عدم حضور طبقه کارگر در این اعتراضات بود، از بدیهیاتی است که نه تنها هر مارکسیست و سوسیالیست واقع بینی، بلکه جریانات راست و حتی امپریالیستی هم به آن پی برده اند و برای پیوستن طبقه کارگر به این جنبش با اهداف متفاوتی در تلاشند. اما از نظر ما حتی در صورت وجود تشکلهای توده ای کارگران هم، جنبش اعتراضی نمی توانست باز هم به سرانجام انقلابی ای برسد که منافع طبقه کارگر و زحمتکشان این جامعه را تامین و تضمیین نماید، کما اینکه تجربه تاریخی انقلاب ۵۷ این امر را نشان داد که تنها حضور این تشکلهای توده ای و یا حتی تشکلهای مخفی مانند هسته های انقلابی و کمونیستی برای دستیابی کارگران و زحمتکشان به مطالبات و خواسته های سیاسی و رفاهی شان، که همان متحقق نمودن یک جامعه سوسیالیستی است، کافی نیست. ابزاری که طبقه کارگر در جریان مبارزه طبقاتی خود برای جلب همبستگی جنبش های اجتماعی دیگر مانند جنبش زنان و جنبش رفع ستم ملی و جنبش دانشجویی و… و نیز مبارزه با انحرافات راست روانه در سطح این جنبش ها، مبارزه تئوریک و عملی با الترناتیو های بورژوازی، جلوگیری از خرده کاری و موازی کاری و درارتباط قرار دادن هسته ها و

کمیته های مختلف سوسیالیستی با یکدیگر، مبارزه با سایر جناحهای رنگارنگ سرمایه داری و…. لازم است دقیقاً همان حزب سیاسی کارگران و به عبارتی مشخص تر حزب سوسیالیستی کارگران است. برچیدن هر گونه استثمار طبقاتی و جنسی و قومی و… تنها با برچیدن نظام سرمایه داری و برقراری یک نظام سوسیالیستی امکان پذیر است و این مهم تنها از مسیر سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی با همه جناحهایش و در کلیت طبقاتی اش، توسط طبقه کارگر و زحمتکش این جامعه می گذرد و برای پیشبرد این امر مهم، تنها ابزار مناسب و رزمنده طبقه کارگر همان حزب سوسیالیستی کارگران است. حزبی که از دل خود این طبقه و توسط رهبران و پیشروانی که از دل جنبش کارگری و طبقه کارگر بیرون می آیند، به وجود میآید.

درپایان دوره دهساله مذکور ما با یک مسئله دیگر روبرو هستیم که نقش طبقه کارگر را نه تنها در ایران بلکه در تمام منطقه خاورمیانه و نیز کشورهای غربی پررنگ تر می نماید. بحران اقتصادی که در سال ۲۰۰۸ اوج گرفت و تا به امروز علی رغم هر تلاش و توطئه ای از طرف دولتهای سرمایه داری و خرج نمودن از حساب خالی توده ها، کماکان ادامه دارد، تاثیر خود را در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا به عنوان کشورهای تحت نفوذ یا پیرامونی گذاشت و مستقیماً به بحرانهای سیاسی بورژوازی در این کشورها دامن زد و تا اکنون منجر به تغییرات سیاسی در چندین کشور آفریقایی شده است. این تغییرات سیاسی به کشورهای خاورمیانه هم سرایت نموده ولی هنوز دیکتاتوری سرمایه داری در این کشورها به شدت در حال مقاومت هستند. این یک مسئله آشکار است که وضعیت بد معیشتی و اقتصادی مانند فقر، بیکاری، دستمزدهای پایین و سطح نازل معیشت در این کشورها که نتیجه سیاست های نئولیبرالی صندوق پول و سازمان تجارت جهانی است در کنار خفقان سیاسی که به هیچ نیروی رادیکالی فرصت هیچ گونه حرکتی نمی داد زمینه ساز این تغییرات شدند و نقش طبقه کارگر و زحمتکش در این میان را، حتی نیروهای امپریالیستی و بورژوازی این کشورها هم نمی توانستند نادیده بگیرند. اما ضعف سازماندهی سیاسی طبقه کارگر و ضعف نیروهای سوسیالیست متشکل باعث شد که این تغییرات سیاسی به یک انقلاب تمام عیار اجتماعی به نفع توده ها تبدیل نشود.

 این بحران اقتصادی امروز گریبانگیر رژیم سرمایه داری ایران هم شده است و به مانند سایر کشورهای پیرامونی و تحت نفوذ به یک بحران سیاسی در ایران و حتی در درون رژیم تبدیل شده است. در این میان طبقه کارگر با همین مطالبات اقتصادی و رفاهی در کنار مطالبات سیاسی که به معنای واقعیِ ارتباط گسست ناپذیر بین خواست نان و مطالبه آزادی است می تواند هژمونی خود به جنبش اعتراضی توده ها در ایران را در دراز مدت ایجاد و تثبیت نماید.

نظریات موجود در جنبش کارگری در مورد حزب:

در طول تاریخ جنبش کارگری در سطح جهانی و همچنین در ایران، همیشه نظریات مختلفی در مورد چگونگی تشکیل حزب وجود داشته  و این عرصه ای برای بحث و نقد جریانات و گرایشات مختلف بوده است. این دوره جنبش کارگری در ایران هم چیزی مجزا نبوده و اتفاقاً این مباحث امروز به روشنی و بدون هیچ ابهامی از طرف گرایشات مختلف داخل جنبش کارگری بیان می شود و مورد بررسی و نقد قرار می گیرد.

امروز در سطح جنبش کارگری هستند جریانات سیاسی که خود را حزب طبقه کارگر می دانند و یا اینکه این اتفاق هنوز نیفتاده و در آینده آنها می خواهند به حزب طبقه تبدیل شوند و بنابراین از هم اکنون در حال آماده سازی و تدارک برای روز موعود هستند. این جریانات سیاسی علی رغم هر نیت درست و صادقانه ای که نسبت به جنبش کارگری و طبقه کارگر در ایران داشته باشند نسبت به اوضاع سیاسی و اقتصادی طبقه کارگر متوهم هستند و واقعاً شناخت و تحلیل درستی از مبارزه طبقاتی و اوضاع کنونی طبقه کارگر ایران ندارند و صرفاً تمام هم و غمشان بزرگ شدن حزب مطبوعه در خارج و داخل ایران است. ما با این نوع تفکر به شدت مرزبندی داریم و معتقد هستیم که حزب طبقه کارگر نه فقط از طریق احزاب خارج کشوری و در میان احزاب و جریانات سیاسی بدون ارتباط با طبقه، بلکه با نقش مستقیم کارگران سوسیالیست در حزب وبا یک استراتژی سوسیالیستی تحقق خواهد یافت.البته باید اینجا ذکر کرد که این نوع درک از چگونگی شکل گیری حزب سوسیالیستی کارگران، به معنای نادیده گرفتن سنت های مبارزاتی درون جنبش کارگری و از نقطه صفر شروع کردن برای مبارزه سیاسی –چنانچه عده ای از گرایشات می پندارند- نیست.

اما درک این واقعیت که حزب طبقه کارگر در حال حاضر وجود ندارد و باید پروسه ایجاد آن و نیروی ایجاد کننده آن را در دل خود طبقه کارگر جست، تازه شروع بحث بر سر نحوه ایجاد حزب سوسیالیستی کارگران است.

در بین گرایشاتی که به دنبال ایجاد حزب کارگران در دل جنبش کارگری هستند نیز نگاه های متفاوت و نیز نقشه عمل های مختلفی برای این کار وجود دارد که در اینجا هدف ما پلمیک نمودن با این نوع نگاه ها برای تدقیق هر چه بیشتر مسئله تحزب کارگران است و در نهایت از دل همین پلمیک سعی خواهیم نمود که نظر خود را در مورد سازمانیابی سیاسی کارگران برای ایجاد بحث بیشتر و نیز تدقیق بیشتر مسئله حزب سوسیالیستی کارگران ارائه دهیم.

 یک گرایش که اکنون در سطح جنبش کارگری وجود دارد معتقد به دوگانگی ” جنبش خودبخودی” و ” جنبش سوسیالیستی” است  که ظاهراً ما با دو بخش ابتدا از هم جدای خودبخودی و سوسیالیستی روبرو هستیم و پیروزی کارگران درجریان مبارزه و دستیابی شان به مطالبات خود در گرو انتقال “آگاهی سوسیالیستی” توسط گروهی پیشرو یا پیشتاز  از جنبش سوسیالیستی به جنبش خودبخودی طبقه کارگر است. آنها بدون توجه به شرایط تاریخی مشخصی که در آن دوره بر روسیه حاکم بود، «چه باید کردِ» لنین را همچون اکسیری می دانند که با لحاظ داشتن تمامی اصول آن حزب کارگران می تواند تشکیل شود. تنها تفاوت این گرایش با گرایش چپ غیر کارگری در این است که این بار پیشروان و روشنفکرانی که قرار است آگاهی دهنده باشند در داخل جنبش جستجو می شوند وگرنه پروسه همان است که قبلاً بود. اینبار حزب مورد نظر می باید کاملاً لنینی باشد و از اصول حزب لنینی که در «چه باید کرد» فرموله شده نباید کوچکترین انحرافی داشته باشد وگرنه از نظر این گرایش نتیجه همان خواهد شد که تابه حال شده است. اگر تا به حال پروسه ایجاد حزب سوسیالیستی کارگران موفق نبوده است دلیل را باید درهمین انحراف از اصول لنینی جستجو نمود.

 این گرایش تا آنجا در نخبه گرایی پیش می رود که جنبش دانشجویی را حوزه ای می داند که منبع آگاهی سوسیالیستی است یعنی آگاهی سوسیالیستی ابتدا در آنجا شکل می بندد و بعداً در جریان مبارزه است که بین این جنبش سوسیالیستی و جنبش کارگری یک “اتصال دیالکتیکی” به وجود می آید. از نظر این گرایش، مبارزه خودبخودی کارگران از سطح آگاهی تردیونی در چارچوب سرمایه داری بالاتر نمی رود و برای این ادعا هم دلایلی می آورند که در پایین تر به آن خواهیم پرداخت.

علاوه بر این نگرش، نگرش دیگری هم در مورد چگونگی تشکیل حزب وجود دارد که همه چیز را محول به شخصیت پیشتاز یا پیشروی می کند که مسلح به یک آگاهی سوسیالیستی است و می تواند کارگران پیشرو را در مکتب سوسیالیسم درس سوسیالیستی بدهد و کارگران با یادگیری این درسها سوسیالیست شده و بدین ترتیب با دسترسی به آگاهی سوسیالیستی مورد نظر، برای یک انقلاب سوسیالیستی آماده می شوند. کارگر پیشرو از دید این گرایش، کارگر روشنفکری است که در اتحاد با روشنفکران داخل طبقه یعنی ” روشنفکرانی که در گفتار و کردار در جبهه کارگری قرار می گیرند” حزب طبقه کارگر را تشکیل می دهند. پیوند این دو بخش از طبقه است که به آنها حقانیت رهبری نمودن کارگران را تحت لوای حزب کارگران می دهد. اما حزب مذکور از دید این گرایش، بعد از پیدایش باید به شدت درصدد “ارتباط ارگانیک” با کارگران باشد وگرنه حزب روشنفکران باقی خواهد ماند.

آگاهی و طبقه:

 نکته پایه ای و اساسی در نظریات مربوط به حزب در مسئله آگاهی و رابطه آن با طبقه کارگر نهفته است از این رو برای باز نمودن بحث حزب طبقه کارگر باید از این مسئله پایه ای از دیدگاه مارکسیستی  شروع نمود. اما یک پایه بسیار مهم و گسترده بحث آگاهی در نظریات فلسفی قرار گرفته است که از نظر ما پرداختن به این سطح در این مقاله نمی تواند جوابگوی مسئله باشد و تنها باعث طولانی شدن بحث می شود بنابراین بحث بر سر آگاهی و تاریخ فلسفی آن را می شود به مجال دیگری موکول نمود و اینجا تنها به آن سطح از مسئله پرداخت که در ارتباط مستقیم تر با مسئله طبقه کارگر و ایجاد حزب سوسیالیستی کارگران است.

این امر، که تنها یکی از پایه های پیدایش نظریات و تئوریهای سوسیالیستی در پیشرفت علمی در حوزه های اقتصادی و بیولوژیکی و تکنولوژیکی و… قرار گرفته است واقعیتی است، اما این مسئله باعث شده است به نحوی جایگاه روشنفکران و نخبگان به زیان نقش خود طبقه کارگر در این نظریات پررنگ تر شود تا جاییکه حرکت خودبخودی کارگران باید در میانه راه حتماً با آگاهی سوسیالیستی مورد نظر که امر روشنفکران طبقه است ممزوج گردد وگرنه حرکت سیاسی طبقه کارگر نمی تواند به سرانجام سوسیالیستی خود منجر شود. اینجا توده های کارگر توده های ناآگاه فرض گرفته می شوند که شرایط مادی حاکم به آنها اجازه نمی دهد تا به آگاهی سوسیالیستی مورد نیاز برای یک انقلاب سوسیالیستی دست یابند زیرا تفکر حاکم بر هر جامعه همان تفکر طبقه مسلط بر جامعه است. بر اساس این نظریه، رهبران کارگری می توانند نقش فعالی را در جریان مبارزه کارگران ایفاء نمایند اما اگر مسلح به “تئوری طبقاتی” و “علم مبارزه” نباشند خطر انحراف آنها به طرف رفرمیسم وجود دارد بنابراین یکی از وظایف ” انقلابیون”؟؟ این است که” اقدام به آموزش و ارتقاء رهبران عملی انقلابی” نمایند.

این همان درک مکتبی از سوسیالیسم و آگاهی طبقاتی و سوسیالیستی و نیز یک درک غلط از ” چه باید کرد” لنین است.اینجا دیگر سوسیالیسم امر عینی  خود طبقه کارگر نیست بلکه از طرف نخبه گان و روشنفکران برای کارگران عرضه می شود و عملاً سوسیالیسم به ایده ای مبدل می گردد که ابتدا به ساکن ربطی به حیات اجتماعی کارگران ندارد بلکه در ادامه مسیر باید بتواند با کارگران پیوند برقرار نماید. از این منظر، سوسیالیسم سرچشمه گرفته شده از مبارزه طبقاتی نیست و قرار نیست متد و ابزاری برای تحلیل اوضاع و ارائه استراتژی باشد بلکه قرار است به مانند یک رشته علمی به انسانها آموزش داده شود و ایمان به آن سرآغاز پروسه تشکیل حزب کارگران باشد. این یک انگ و برچسپ متعصبانه به این نظریات نیست بلکه تنها نتیجه منطقی ای  است که از این نوع نگرش و سیاست ایجاد حزب کارگران می توان گرفت. در این دیدگاه، آگاهی مقوله ای خارج از طبقه کارگر تعریف می شود که باید در مقطع مشخص توسط این روشنفکران در ذهن کارگران فرو برده شود وگرنه تحول انقلابی نمی تواند یک دگرگونی سوسیالیستی و عمیق باشد. این نگاه مکانیکی به آگاهی، خواسته یا ناخواسته، امر دگرگونی اجتماعی را به قلمرو صرفا ذهنی می برد و شعورتوده های کارگر به عنوان نیروی انقلابی که در جریان مبارزه طبقاتی می تواند سازماندهی شود و از منافع خود به طور نسبی آگاه گردد و توان شکل دادن به یک جامعه سوسیالیستی را دارد، نادیده می گیرد.

واقعیت این است که آگاهی در جریان مبارزه طبقاتی امری بسیار با اهمیت است، اما نه به عنوان یک تئوری صرفا مکتبی و آکادمیک و بی ارتباط با شرایط مشخص و مبارزه جاری. بلکه آگاهی آن چیزی است که در هر لحظه و مقطع از مبارزه طبقاتی کارگران می تواند با آن تلفیق شده و به امر پیشروی جنبش کارگری کمک نماید. این آگاهی گاه به شکل یک مبارزه نظری و تئوریک و حتی با بحث های متقابل می تواند تبلور یابد، این موضوع صرفا ضرورت یا عدم آن را اثبات نمی کند و با هیچ درجه ای ممکن نیست تشخیص داد که درصد پرداختن به تئوری و یا پراتیک غیر ضروری بوده ، بلکه با لزوم آن در یک عرصه ی مبارزه مشخص است که ارزش می یابد و می تواند موثر واقع گردد. آگاهی آن تئوری است که در هر مقطع از مبارزه طبقاتی واقعی کارگران می تواند مانعی را از سر راه بر دارد و یا به سازماندهی کارگران کمک نماید. نقد و کنار زدن یک انحراف تنها هنگام بروز آن در جنبش و مرحله ای از مبارزه معنا می یابد و به کارگران و یا پیشروان آن کمک می کند.

واضح است که حزب کارگران در هر فرصتی که بدست آید از آگاه نمودن کارگران و حتی مارکسیست نمودن آنها نباید پرهیز نماید. اما نابخردی است هر گاه تصور شود سوسیالیسم با آگاه نموده تک تک کارگران تا رسیدن به عدد طلایی تامین خواهد شد. آگاهی به معنای وسیع کلمه،کمک به ارتقا دادن مبارزه طبقاتی کارگران در هر مرحله است. حال این امر چه به شکل سازماندهی یک اعتصاب باشد، چه به شکل سازماندهی تشکل های اقتصادی کارگران و چه به شکل یک مبارزه تئوریک و سیاسی برای کنار زدن مانعی مشخص پیش پای جنبش کارگری، چه آموزش سوسیالیستی به کارگران و… اما تصور اینکه تک تک کارگران باید سوسیایست شوند و به تئوری مارکسیسم لنینیسم مسلح گردند درکی ذهنی از روند مبارزه طبقاتی است.

از نظر مارکس، آگاهی انسانها نیست که هستی شان را شکل می دهد بلکه برعکس هستی انسانها است که آگاهی شان را شکل می بخشد. همینطور مارکس، آگاهی را چیزی جز”هستی آگاه” نمی داند. ( م. قرگوزلو، ۱۳۸۸ ) پرولتاریا در جریان مبارزه اش احتیاجی به آگاهی در مورد فلسفه فوئرباخ و هگل ندارد و یا نباید حتماً کتاب کاپیتال را همیشه با خود داشته باشد و آن را حفظ و فهمیده باشد. تمامی آگاهی و کنش طبقه کارگر در زندگی واقعی اش نهفته است. همین اشاره مارکس کافی است، این پرولتاریا است که بنیاد نظام سرمایه داری را برخواهد کند و توان شکل دادن به یک نظام جدید اجتماعی که همان سوسیالیسم باشد را دارا است. دیگر قرار بر این نیست که یک به یک کارگران و رهبران عملی اش نخست در مکتبی به نام سوسیالیسم توسط روشنفکران مارکسیست،  اصول اساسی سوسیالیسم علمی را یاد بدهند تا به یک سوسیالیست تمام عیار و ناب تبدیل شوند. کارگران تنها در جریان مبارزه طبقاتی روزمره شان و در تلفیق با سازماندهی است که از “طبقه درخود” به ” طبقه برای خود” تبدیل می شوند. مارکس همیشه با این نوع نگرش نخبه گرایانه، که توده طبقه کارگر را انسانهای ناآگاه می دانسته مرزبندی داشته است. بر پایه همین نگرش است که پرولتاریا از دیدگاه مارکس تنها سوژه و فاعل تاریخی ای است که توان متحقق ساختن سوسیالیسم را دارد. مارکس به این نقش هستی شناختی پرولتاریا اشاره نموده است و اظهار می دارد که اینکه یک کارگر یا کارگران مختلف در موقعیت کنونی چه هدفی را پیش گرفته اند و چه کاری برای رسیدن به این هدف انجام می دهند مهم نیست، بلکه مهم این است که پرولتاریا یک نقش مهم و تاریخی در براندازی سرمایه داری بر اساس هستی واقعی خود دارد و سرانجام این نقش را متحقق می سازد( ن.ک به فقر فلسفه ). این مسئله برخلاف نظر کسانی که وجود حزب طبقه را رد می کنند، نیزهیچ ضدیتی با وجود حزب ندارد حزبی که برای سازماندهی نمودن همین پرولتاریا برای ایفای نقش تاریخی اش تلاش می کند و ما در پایین به این مسئله باز خواهیم گشت.

“آگاهی طبقاتی” به واقع چیزی نیست جز اینکه طبقه کارگر در جریان مبارزه روزمره و طبقاتی اش به همین نقش تاریخی مهم خود واقف می شود. موقعی که کارگران در  مبارزه طبقاتی درگیر می شوند با تجربه کردن هر روزه این مبارزات، آگاهی آنها دگرگونی می یابد و آگاهی سوسیالیستی نه مانند یک آیه حفظ کردنی که به مانند نتیجه این مبارزات تکوین می یابد. بنابراین آگاهی سوسیالیستی فقط توسط روشنفکران و نخبه گان نیست که ایجاد می گردد، بلکه آگاهی با ارتقای مبارزه در هر مرحله  توسط خود طبقه کارگرو پیشروانش ایجاد می شود. سوسیالیسم ، زاییده ذهن مارکس و انگلس نبود و آنها با علم به همین مسئله در مقابل طرفداران سوسیالیسم تخیلی ایستادند و نشان دادند که سوسیالیسم یک ایده از قبل برنامه ریزی شده در ذهن انسانها یا روشنفکران نیست که بخواهد در جای معینی با یک سری اصول و مقررات تعیین شده به اجرا درآید مانند آنچه که رابرت اوون و یا کابه و فوریه و سایر سوسیالیست های تخیلی انجام می دادند. بنابراین آگاهی سوسیالیستی در زندگی مادی کارگران عجین شده است و این تنها مبارزه مداوم آنهاست که این نوع آگاهی را به سطح آورده و تکوین می بخشد. سوسیالیسم آنچنان که مارکس به ما می آموزد تنها شکل مشخصی از مناسبات اجتماعی جدید است که باید در همین جامعه سرمایه داری کارگران برایش دست به یک مبارزه پیگیر طبقاتی بزنند و سرانجام آن را متحقق سازند. با نگاه به گذشته تاریخی بشر در می یابیم که آگاهی انسانها از طریق تکامل و پیشرفت تولیدات و مبادلات مادی اش همیشه به وجود آمده و تکامل پیدا نموده است، زندگی اجتماعی است که تعیین کننده است نه صرفا ایده و آگاهی انسانها.

حتی لنین هم که این همه در “چه باید کرد” در زمینه انتقال آگاهی از بیرون به درون طبقه مورد تاکید گرایشات مذکور است در جزوه سه جز و سه منبع مارکسیسم می نویسد: « پرولتاریا، در جریان مبارزه طبقاتی خود پرورش یافته و آگاه می شود، از موهومات جامعه بورژوازی آزاد می گردد، بیش از پیش به هم پیوسته می شود و می آموزد چگونه درجه موفقیتهای خود را مورد سنجش قرارمی دهد، نیروهای خود را آبدیده  می کند و به طور مقاومت ناپذیری رشد می نماید.» ( لنین: ۱۹۷۴:۱۳۵۳، ۲۸ )

این نوشته به اهمیت آگاهی و تکوین آن در جریان مبارزه طبقاتی کارگران اشاره می کند و حتی مارکس نیز در مانیفست پروسه آگاه شدن کارگران را به روشنی نشان داده است وی معتقد بود که « مبارزه کارگران بر ضد بورژوازی موازی با زندگی اش آغاز می گردد. در ابتدا کارگران فرد فرد مبارزه می کنند، بعدها کارگران یک کارخانه و آنگاه کارگران یک رشته از صنایع در فلان ناحیه بر ضد بورژوازی که آنان را مستقیماً استثمار می نماید آغاز مبارزه می کنند…»( مارکس و انگلس، ۱۳۷۹،۴۱).

 در اوایل ظهور سرمایه داری، کارگران به صورت فردی در مقابل مصایب و نتایج فلاکتبار این نظام واکنش نشان می دادند اما در جریان مبارزه، به این مسئله پی بردند که نیروی جمعی شان است که می تواند در مقابل این نظام ایستادگی کند و از مصایب آن بکاهد بنابراین خود را در اتحادیه ها و تشکلات کارگری و حزب متشکل نمودند اما این مسئله صرفاً برای گرفتن امتیازاتی از سرمایه داری جهت بهبود وضعیت معیشت و زیست طبقه کارگر بود نه فرا رفتن از سرمایه داری موجود. مطالبات آنها در چارچوب همین نظام هم قابل تحقق بود، اما علیرغم همین مسئله این اتحادیه ها و تشکل های کارگری برای کارگران همان مدرسه ای بود که کارگران در آن آگاهی طبقاتی و سوسیالیستی خود را بالا می بردند و توان خود را برای خیز نهایی شان آماده می کردند.

این مسئله که پس چرا لنین بعدها در “چه باید کرد” تئوری انتقال آگاهی از بیرون به درون طبقه را فرموله ساخت بر اساس چند واقعیت مشخص بود. در آن دوران بسیاری از کارگران بی سواد و یا کم سواد بودند و از سوی دیگرحدود ۱۲ ساعت و حتی بیشتر کار می کردند و رشد آگاهی درون طبقه با مشکلات بسیاری مواجه بود و بیشتر روشنفکران ناقل آگاهی بودند. اما در این دوران و با رشد صنعت و مدرنیسم و ارتباطات و جهانی شدن سرمایه داری و بالا رفتن سواد و تخصص کارگران شرایط کاملا تغییر کرده و بسیاری از کارگران پیشرو و حاملان آگاهی از درون طبقه به درون طبقه هستند. هم اکنون برخی از کارگران نویسندگان و مروجان سوسیالیستی هستند که در درون طبقه قادرند نقش موثر و تعیین کننده ای داشته باشند.

دیگر اینکه اکونومیست ها به شدت از خودانگیخته بودن و مطالبات صنفی و رفاهی کارگران نتیجه می گرفتند که مبارزه سیاسی در دستور نیست و مبارزه  طبقاتی کارگران را صرفاً به مبارزه اقتصادی محدود می کردند و تنها کاری که می کردند به این مطالبات اقتصادی کمی رنگ و لعاب سیاسی می زدند یعنی « جنبه سیاسی دادن به همان مبارزه اقتصادی » که در حقیقت « یک کوشش سنتی برای تنزل سیاست سوسیال دموکراتیک به پایه سیاست تردیونیونیستی» بود ( لنین: ۱۹۷۴، ۹۷ ) ، آنها هیچ نقشی برای آگاهی سوسیالیستی قائل نبودند واین هم مقدمه ای بود برای نفی نقش حزب در پیشروی کارگران در مبارزه شان، و لنین در مقابل این نظریه بود که نظریه انتقال آگاهی را توسط حزب مطرح نمود اما مطرح نمودن این مسئله اصلاً به معنای نادیده گرفتن نقش کارگران در حزب طبقاتی شان و نیز در پیشبرد مبارزه شان نبود. “چه باید کرد” جبهه گیری و تقابل با کسانی بود که فکر می کردند« آگاهی طبقاتی و سیاسی کارگران را از درون باصطلاح مبارزه اقتصادی آنها یعنی فقط (یا اقلا به طور عمده) بر مبنای این مبارزه و فقط ( اقلاً به طور عمده ) با اتکا به این مبارزه توسعه داد.» (همان منبع:۱۰۳ و ۱۰۴ )( تاکیدات از متن اصلی)

اما منظور لنین از این آگاهی این نبود که باید کاپیتال و سوسیالیسم را به کارگران آموخت بلکه « … سوسیال دموکرات باید سخنور توده ای باشد که بتواند در مقابل همه و هر گونه مظاهر خودسری و ستمکاری در هرجایی که روی داده و مربوط به هر قشر و طبقه ای باشد جواب گوید، بتواند همه این مظاهر را به صورت یک تصویر تعدیات پلیسی و استثمار سرمایه داری تلخیص نماید. بتواند از هر چیز جزئی، برای تشریح عقاید سوسیالیستی و خواست های دموکراتیک خود در برابر همه و نیز برای توضیح اهمیت تاریخی جهانی مبارزه آزادی طلبانه پرولتاریا به عموم استفاده نمود. »( همان منبع: ۱۰۴ )( تاکیدات از متن اصلی). این از نظر ما ارتباطی با برداشت مکتبی از سوسیالیسم و آگاهی سوسیالیستی ندارد چون این کار را یک رهبر عملی کارگری و یا یک فعال کارگری نیز که  تئوریهای مارکسیستی را فرموله نیست انجام می دهد. از طرف دیگر کاملاً نقش روشنفکران در جریان مبارزه طبقاتی کارگران مشخص است و کسی آن را انکار نمی کند اما عنوان عنصر انقلابی و یا پیشرو کمونیستی به آنها برای کم رنگ نمودن نقش کارگران در ایجاد حزب طبقاتی خود ربطی به مارکسیسم واقعی و مبارزه سوسیالیستی ندارد.

از نظر لنین برای فعالیت سوسیال دموکراسی باید به میان همه طبقات رفت اما نه به فقط به عنوان تئوریسین و معلم مکتبی بلکه « هم بسمت تئوریسین، هم بسمت مروج و هم مبلغ و هم بسمت سازمانده»، اینجاست که کار و فعالیت سوسیالیستی تنها محدود به روشنفکران طبقه و نخبه گان نیست که در یک تقسیم کار خود ساخته تنها مشغول به آگاهی دادن! به کارگران ناآگاه! باشند و در نهایت کارگران با آگاه شدنشان و مجهز شدنشان به علم سوسیالیسم، خیز نهایی را بردارند و سوسیالیسم متحقق شود. اینجا آنچه از اهمیت برخوردار است نه آموزش کارگران بلکه نشان دادن این مسئله است که استراتژی سوسیالیستی است که می تواند نه تنها کارگران بلکه سایر اقشار محروم و زحمتکش این جامعه را به منافع واقعی شان رهنمون سازد و گرد آمدن کارگران حول این استراتژی نه با صدبار خواندن سوسیالیسم علمی بر کارگران و خط کشی نمودن اصول سوسیالیستی و مارکسیستی بلکه در پراتیک و عمل روزمره کارگران صورت می گیرد. مارکس معتقد است که: « اینکه آیا حقیقت عینی را می توان به اندیشه انسانی نسبت داد، نه پرسشی نظری که پرسشی پراتیک است.» ( مارکس: ۱۳۸۶،۸۰ )

از طرف دیگر نمی توان بدون توجه به شرایط تاریخی ویژه روسیه در آن دوره، برداشت کپی بردارانه از چه باید کرد لنین داشت کاری که همیشه چپ غیر کارگری مشغول انجام دادنش بوده است. حزب کارگران ، نه در ابتدای تشکیل و نه در ادامه مبارزه، تشکیلاتی جدا از طبقه کارگر نیست  بلکه از همان ابتدا این حزب، بخش آگاه طبقه کارگر است که قرار نیست مباحث فلسفی  وپیچیده سوسیالیستی و ماتریالیستی را به تک تک کارگران آموزش دهد و همه آنها را مارکسیست تمام عیار نماید، بلکه با تمام توان در راه متشکل کردن هر چه بیشتر و گسترده تر طبقه کارگر و سازماندهی کارگران برای پیشبرد مبارزه طبقاتی و نیز شکل هماهنگ وسراسری دادن به مبارزات آنان، مبارزه می کنند. ایجاد هر حزبی با هر نام و پسوندی بدون نقش کارگران پیشرو چیزی نیست جز تکرار تمامی تاریخ حزبیت کارگران در ایران یعنی ایجاد حزبی که  نیابت کارگران را برعهده گرفته است. این حزب علی رغم داخلی بودنش هیچ تفاوتی با احزاب خارج نشین که داعیه رهبری طبقه کارگر را دارند، ندارد. زیرا آنها هم ابتدا توسط همین بخش روشنفکر آگاه! تشکیل می شدند و بعد تمامی دغدغه شان می شد چگونگی ” ارتباط ارگانیک ” با طبقه کارگرو یا کارگری شدن بدنه شان.

برداشت مکانیکی از آگاهی، خود را در چگونگی تشکیل حزب به روشنی نشان می دهد. کسانی که این درک مکانیکی را دارند معتقدند که حزب بر اساس یک سری اصولی ساخته می شود که خود بدان اصول” حزب لنینی” می گویند که گویا سالهاست که انحراف از این اصول وجود داشته و بنابراین هیچ گاه طبقه کارگر نتوانسته حزب واقعی خودش را داشته باشد. اگر از این منظر به حزب طبقه کارگر بنگریم، هنگامی که جنبش کارگری دو قطبی می شود و آگاهی باید از قطب آگاه به طرف قطب ناآگاه برود قاعدتاً هم کوچکترین اشتباه و انحراف از اصولِ این ارتباط و انتقال، راه را بر تشکیل حزب لنینی می بندد.از نظر این گرایشات– همچنانکه در بالا هم اشاره گردید- مبارزه خودبخودی کارگران از سطح آگاهی تردیونی در چارچوب سرمایه داری بالاتر نمی رود و برای این ادعا هم دلایلی می آورند:

این گفته مارکس را دلیل می آورند که « ایدئولوژی حاکم بر هر جامعه، ایدئولوژی طبقه حاکم است» و معتقدند به دلیل اینکه این ایدئولوژی به راحتی دم دست کارگران قراردارد بنابراین نمی توانند که بالاتر از این بیندیشند و عمل نمایند. اینجاست که نقش نخبگان چنان پررنگ می شود که نقش کارگران تنها به آمران و عاملانی تقلیل داده می شود که قرار است ذهن محدود و قالبی شان منور به انوار سوسیالیستی گردد. معلوم نیست وقتی ما این جمله مارکس را به این شیوه غیر دیالکتیکی و مکانیکی ببینیم،به قول خود مارکس خود آموزش دهندگان را چه کسانی آموزش می دهند و آگاهی سوسیالیستی را چگونه کسب می نمایند در حالیکه در همین جامعه ای زندگی می کنند که ایدئولوژی حاکمش، ایدئولوژی طبقه حاکم است. موقعیت طبقاتی کارگران چه تفاوتی با موقعیت اجتماعی و طبقاتی نخبگان دارد که آنها را در همین شرایط موجود نگه می دارد ولی نخبگان را به سمت یک چشم اندازمتفاوت سوق می دهد. نخبگان مورد نظر بر اساس چه اتفاق عینی و چرا به منافع طبقاتی خود پشت می کنند و یکدفعه به پرولتاریا روی می آورند؟ این نظریه با ارجاع  به گفته بالا از مارکس و در کنار تاکید بیش از اندازه بر مسئله علمی بودن سوسیالیسم و منتج شدنش از “دانش انقلابی” وبا قائل شدن” بستری جدا از بستر طبقاتی” راه را برای مسئله جانشین گرایی حزب به جای طبقه باز می نماید.

نه تنها نظریه های سوسیالیستی بلکه علوم مدرن رابطه تنگاتنگ با ظهور سرمایه داری و صنعت و تجارت جدید دارد. سوسیالیسم تخیلی نیز زاده شرایط عینی سیستم حاکم سرمایه داری بود  وپیش از مارکس تمامی معضلات ناشی از پیشروی سرمایه داری را می دید اما نه قادر به درک پایه ای این مناسبات و معضلات اجتماعی منتج از آن بود و نه نیروی اجتماعی ای که می توانست این مناسبات را برندازد را می شناخت. بنابراین تئوریهای سوسیالیستی آنها طرحهایی ذهنی و از پیش برنامه ریزی شده برای برون رفت از وضعیت موجود جامعه بودند.

تمامی هنر مارکس و انگلس این بود که بر اساس مبارزه طبقاتی ای که در دوره فعالیت نظری آنها به مراتب پیشروی و گسترش بیشتری  داشت و با آشنایی با محافل کمونیستی که در آن دوره در کشورهای اروپایی و در بین کارگران وجود داشتند توانستند نظریات سوسیالیستی علمی را از دل این مبارزات بیرون بکشد. آنها آگاه بودند که نظریات سوسیالیسم تخیلی نمی تواند آن نظریه و تئوری باشد که پیشروی جنبش کارگری در جهت یک انقلاب سوسیالیستی را تسهیل نماید بلکه خود این نظریات مانعی برای این پیشروی شده بودند. ن تئوری باشد که پیشروی جنبش کارمارکس تئوری سوسیالیستی خود را از اوضاع اجتماعی و اقتصادی سرمایه داری بیرون کشید و اتفاقاً سوسیالیسم کارگری مارکس بر بستر مبارزه طبقاتی کارگران شکل گرفت و آیه ای نبود که ابتدا در ذهن او شکل بگیرد و بعد آن را برای کارگران به هدیه بیاورد، کاپیتال چیزی نیست جز تئوری برای پیشروی مبارزه طبقاتی برگرفته از اوضاع و شرایط سرمایه داری و قوانین آن.

رفیق ایرج آذرین در مورد آگاهی طبقاتی چنین توضیح می دهد:

خود آگاهی طبقه کارگر خود محصول یک پروسه اجتماعی تاریخی است.همانطور که بورژوازی تاریخا به خود آگاهی دست یافت و فلسفه عصر روشنگری نخستین بیان سیستماتیک این خود آگاهی بود،طبقه کارگر نیز در یک پروسه تاریخی به منافع طبقاتی خود، اهداف طبقاتی خود،و ضرورت انقلاب علیه نظام موجود واقف می شود. به این معنا طبقه کارگر نیز برای کسب خود آگاهی همانند بورژوازی نیازمند “آموزش” است.اما در دیدگاه بورژوازی چنین ادعا می شود که”آموزش”به سادگی آگاهی یافتن فرد نسبت به حقایق عمومی،غیر طبقاتی،و خنثی است.و فلسفه روشنگری و لیبرالیسم این پروسه خود آگاهی طبقاتی بورژوازی را، نه به شکل تکامل خود آگاهی بورژوازی بر منافع طبقاتی خود، بلکه به شکل تکامل عمومی عقل انسانی،به شکل گذار جهانشمول از جهل به تعقل، گذار از اعتقادات خرافی به اعتقادات علمی،و نظایر اینها تبیین می کند.مارکسیسم به این راز آلودگی نیاز ندارد، و خود آگاهی طبقه کارگر را حاصل پروسه تارخی مبارزه طبقاتی می داند. طبقه کارگر نیز باید بیاموزد،حتی به معنای آموختن ساده سواد، و قطعا آموختن علم و فرهنگ؛ اما اینها فقط ابزارهای ساده ای برای آموزش بزرگتری هستند که تنها از شرایط مستقیم مادی مبارزه طبقاتی بدست میاید. اینجا بر خلاف تبیین روشنگران، این “آموزش”  ابدا جنبه مواجهه عقل فرد با جهان و جامعه نیست. مبارزه طبقاتی همانطور که از لفظش پیدا است مواجهه طبقه در مقابل طبقه است که طی آن فرد کارگر به این آگاه میشود که آنچه سرنوشت فردی او را شکل میدهد موقعیت او به مثابه عضوی از یک طبقه اجتماعی، عضوی از طبقه کارگر، است. مفهوم مبارزه طبقاتی در مارکسیسم البته ابدا محدود به موارد حاد رویارویی طبقاتی نظیر قیام یا حتی اعتصاب نیست. مبارزه طبقاتی، برای مارکس، ریشه در واقعیت تضاد دائمی کار و سرمایه به منزله اصلی ترین بنیاد نظام کاپیتالیستی دارد.تضاد منافع کار و سرمایه همه جلوه های زندگی اجتماعی را شکل می دهد و مضمون نهایی تمام روابط اجتماعی است؛ از رابطه در عرصه اقتصاد گرفته تا تقابلهای فکری و فرهنگی و کشمکش های سیاسی. مارکس سیر تاریخی خود آگاهی یافتن کارگران را، از از نخستین جلوه های شکل گیری این آگاهی طبقاتی در مبارزه روزمره اقتصادی، تا نقطه اوج آن که طبقه کارگر به مثابه مدعی قدرت سیاسی در برابر دولت بورژوازی قد علم می کند، در خطوط کلی اش ترسیم کرده است، و حتی به طور مشخص جایگاه لحظه های مشخص این سیر تاریخی را برای اروپای قرن ۱۹ تحلیل کرده است. تحلیل مارکس از نقش تشکل هایی چون اتحادیه و تعاونی، از جایگاه مبارزه برای آزادی های سیاسی، از اهمیت مبارزه نظری، از ضرورت تحزب مستقل طبقاتی، و نظایر اینها همه میراث مارکسیسم را میسازند. جنبش کمونیستی از نظر مارکس چیزی جز بخش پیشرو طبقه کارگر نیست که با وقوف تئوریک بر این پروسه عام تاریخی موظف است تا در شرایط کنکرت یک جامعه مشخص این پروسه خود آگاهی را بنحو هر چه مطلوبتری شکل دهد و به پیش راند.( ایرج آذرین ۱۹۹۹, ۴۳)

به زبان ساده آگاهی نه فراگیری تمام مارکسیسم و مکاتب سیاسی برای تک تک کارگران است، بلکه تلفیق آگاهی با هر مرحله از مبارزه طبقاتی است. به عنوان مثال اگر کارگران در جریان یک اعتصاب و بحران در یک کارخانه در موقعیت کنونی توسط پیشروانشان به سمت ایجاد تشکل کارگری بروند، یک مرحله از خودآگاهی است و یا اگر در موقعیتی دیگر کارگران پیشرو و آگاه  مطالبات صنفی را در جریان یک مبارزه واقعی و ممکن به مطالبات سیاسی ارتقا دهند خود گامی در این راستا است.  اگر کارگران در پروسه مبارزه طبقاتی به این مرحله برسند که بجای مبارزه فردی مبارزه جمعی کنند خود یک مرحله از مبارزه طبقاتی است و یا اگر کارگران حق اعتصاب و یا لغو قرار دادهای موقت را بخواهند خود یک مرحله از خود اگاهی است و البته همه مارکسیست ها و پیشروان طبقه در ارتقاع هر مرحله از مبارزات فوق می توانند نقش بسزایی داشته باشند. و یا در یک مرحله تبلیغ مارکسیست ها برای دست بردن اسلحه توسط کارگران در اوج انقلاب خود اگاهی طبقاتی است.

بنابراین محدود نمودن سوسیالیسم به یک سری قوانین علمی که تنها نخبگان و روشنفکران آن را می فهمند و بعد باید با زبان ساده برای توده ناآگاه توضیح دهند، خالی نمودن بار انقلابی و دگرگون کننده تئوریهای سوسیالیستی می باشد. همچنانکه در بالا هم اشاره شد . ما منکر اهمیت نقش انقلابی روشنفکران در جریان مبارزه طبقاتی کارگران نیستیم ولی این نقش را بدان حد پررنگ نمی دانیم که در سایه آن نقش مهم و حیاتی کارگران برای ایجاد دگرگونیهای اساسی در جامعه و نهایتاً رسیدن به جامعه سوسیالیستی رنگ ببازد. آنچه واقعیت است نقش خود کارگران در “خودرهایی”شان به عنوان یک طبقه دگرگون کننده جامعه است و روشنفکران طبقه نیزمی توانند به متشکل نمودن کارگران کمک کنند. اینجا مسئله بر سر کم بها دان به آگاهی سوسیالیستی نیست بلکه مسئله- حداقل برای ما- بر سر نحوه اکتساب این آگاهی است اینکه از نظر سوسیالیسم مارکسی، آگاهی طبقاتی و سوسیالیستی کارگران نه از مجرای ذهن و اندیشه روشنفکران طبقه کارگر  و به شکل انتزاعی و در اتاق های در بسته و با کار آکادمیک بلکه از مجرای خود مبارزه طبقاتی کارگران می گذرد و ایجاد می شود.

” ارتباط ارگانیک” با طبقه کارگر که بر اساس نظریه بالا از جمله وظایف مبرم حزب بعد از شکل گیری به شمار می رود و بدون آن، ما تنها با یک حزب روشنفکران سروکار خواهیم داشت، نیز از نتایج نگرش مکانیکی به آگاهی در ارتباط با طبقه کارگر است. اینجا هم حزب  سوسیالیستی مذکور بعد از اینکه توسط عده ای روشنفکر و نخبه طبقه کارگر به وجود آمد اینبار وظیفه دارد که پایه ای برای نظریات سوسیالیستی خود در دل طبقه کارگر پیدا نماید. این نوع نظریه در تاریخ جنبش کارگری ایران، علی الخصوص با شکل گیری خط مشی چریکی تحت عنوان” تئوری پیوند” فرموله شده است. فورمولبندی مذکور بدین شیوه عمل می کند که به جای ارتقاء سطح مبارزه توده های طبقه کارگر از طریق متشکل نمودن و سازماندهی آنان، ابتدا باید با ارتباط گیری با کارگران آنها را با نظریات سوسیالیستی و کمونیسم آشنا نماید و سپس بعد از انتقال آگاهی سوسیالیستی، سطح مبارزه کارگران از خودبخودی به سوسیالیستی ارتقاء می یابد. اینجا دیگر امر متشکل شدن و سازمان یابی کارگران به عنوان یک امر حیاتی برای مبارزه طبقاتی کارگران وجود ندارد و طبقه کارگر صرفاً به بدن بی حسی تلقی می شود که باید با تزریق آگاهی سوسیالیستی آن را به حرکت درآورد. علنی کاری و مبارزه صنفی کارگران و پیشروان عملی اش امری پیش پا افتاده تلقی می شود تا هنگامی که به آگاهی سوسیالیستی ممزوج نگردد. بنابراین تئوری که امروز در مورد ارتباط ارگانیک با طبقه مطرح می شود چیز جدید نیست و ریشه در همان چپ غیر کارگری داشته و دارد.

اما با تمام اینها، سوسیالیسم کارگران، امری جدا از مبارزه روزمره کارگران نیست و ریشه در همین مبارزه در سطوح مختلفش دارد به عبارت دیگر، ” سوسیالیسم علم رهایی طبقه کارگر است” که همچنانکه اشاره شد از بطن شرایط زندگی واقعی توده های کارگر و زحمتکش جوامع سرمایه داری برخاسته و سوسیالیسم کارگران امری جدا از طبقه نیست که برای ترویج آن باید به دل طبقه رفت و با خوانش آثار سوسیالیستی آن را به پایه ای اجتماعی وصل نمود.سوسیالیسم امر خود طبقه کارگر برای خودرهایی اش است.

مبانی ایجاد حزب کارگران در دوره اخیر:

در دوره اخیر، می رود که حزب سوسیالیستی کارگران بر بستر خود جنبش کارگری ایران و در دل تحولات گسترده در طول یک دهه اخیر جنبش کارگری، شکل بگیرد. قاعدتاً چنین حزبی ظرف وحدت فعالان و پیشروان کارگری و کمونیستی خواهد بود اما نه اتحادی فقط حول برنامه و اصول عام مارکسیستی و وحدت نظر بر سر آنها، بلکه اتحادی بر اساس یک همدلی و هم نظری بر سر تحلیلی از اوضاع مشخص سیاسی و اقتصادی و نیز نقش طبقه کارگر و چشم انداز های پیشروی کارگران در این دوره و به عبارتی دیگر بر مبنای یک استراتژی سوسیالیستی.

در این دوره هستند گرایشاتی که ابتدا قصد دارند در یک پروسه مکانیکی و با جمع نمودن برنامه های مختلف از طرف گرایشات مختلف و بحث بر سر نقاط مشترک این برنامه ها پایه های چنین حزبی را تدارک ببینند و در این راستا بحث ” نشست های مشترک کمونیستی” را مطرح می کنند و یا جریاناتی هستند که برای تشکیل حزب کارگران ابتدا سعی می نمایند که با بحث و تبادل نظر ازپاکی اصول ناب مارکسیستی و لنینی دفاع نموده و با برگشت به اصول تشکیلات لنینی به معضل حزب سیاسی کارگران پاسخ دهند. چنین درکی در بهترین حالت به گسترده شدن محافل روشنفکری مارکسیستی دامن خواهد زد که در خود امر مثبتی است اما نمی تواند در ادامه منجر به تشکیل حزب کارگران شود و از طرف دیگر با چنین نظریه ای در مورد حزب، همیشه این نگرانی وجود خواهد داشت که نکند با ورود گرایشاتی که کوچکترین شکی نسبت به این اصول و تئوریها و نیز برنامه داشته باشند پروسه ایجاد حزب کارگران با مانع جدی روبرو شود و باید برای این معضل هم راهکار داشت که این راهکار چیزی نیست جز همان فرقه گرایی و سکتاریسمی که خود این گرایشات به درست منتقد جدی آن هستند.

حزب سوسیالیستی طبقه کارگر در این دوره تنها می تواند از دل بحث بر سر استراتژی برای پیشروی جنبش کارگری و ایجاد هژمونی اش بر جنبش اعتراضی توده ها و نیز سایر جنبش های اجتماعی دیگر بیرون می آید. این مسئله، خود نیازمند نزدیکی و همدلی بیشتر بین فعالین و پیشروان کارگری و نیز سوسیالیست های این طبقه بر سر مسائل ذیل می باشد:

 موانع پیشروی جنبش کارگری در دوره اخیر، نقش طبقه کارگر در رهبری نمودن جنبش های اجتماعی، تحلیل درست از ماهیت طبقاتی بحران سیاسی موجود و به تبع آن توافق بر سر حضور طبقه کارگر برای تغییر توازن قوا در مبارزه طبقاتی موجود، همدلی بیشتر بر سر تحلیل طبقاتی از مبارزات جاری در ایران و در نهایت بحث بر سر استراتژی مناسب برای پیشروی جنبش کارگری در دوره پیش رو در ارتباط با اعتراضات توده ای.

نزدیکی پیشروان کارگری در این دوره بر سر مسائل ذکر شده می تواند گام نخست برای ایجاد حزب سوسیالیستی کارگران باشد. اما ذکر این نکته لازم است که هر درجه موفقیت گرایش سوسیالیستی درون طبقه کارگر به حضور چشمگیر این طبقه در میدان مبارزه بستگی دارد. می توان ساعت ها در مورد استراتژی و برنامه و سوسیالیسم بحث کرد و حرفهای قشنگ زد اما تا زمانی که نیروی اجتماعی پیشبرد این استراتژی و سیاست در میدان و جلو چشم توده های و سایر جنبش های اجتماعی دیگر نباشد، نباید امیدی به هژمونی و رهبری جنبش کارگری در تغییر و تحولات آتی در ایران داشت. حضور قدرتمند جنبش کارگری سوسیالیستی است که راه را بر تمامی گزینه های مورد نظر بورژوازی خواهد بست و در این میان نقش حزب سوسیالیستی کارگران بی نهایت برجسته و پررنگ می باشد.

منابع:

آذرین، ایرج، در دفاع از مارکسیسم، انتشارت رودبار، ۱۹۹۹

لنین، آثار منتخب، انتشارات حزب توده خارج کشور، ۱۹۷۴

قراگوزلو، محمد، طبقه کارگر و آگاهی طبقاتی، گرد آورنده سهراب. ن. ۱۳۸۸ سایت کمونیستهای انقلابی  http://www.k-en.com/HTML/gonagon.html

مارکس، کارل، فقر فلسفه، ترجمه آرتین آراکل، نشر اهورا، ۱۳۸۹

کارل مارکس،  و فردریش انگلس ، مانیفست کمونیست، و ویراستاری از آلفابت- ماکزیما، ۱۳۷۹