جنبش "سبز"ھا
آرزوى دیرینهى تودهھاى کارگر و زحمتکش، ھمواره دستیابى به یک زندگى برابر و با حفظ حرمت انسانی بوده و در طول تاریخ، گاه در خفا و گاه بهطور علنى، براى تحقق این ھدف برحق به مبارزه نیز برخاستهاند. براى نمونه، در شرایطى که مسئله سرنگونى حکومت پادشاھى در سطح جامعه مطرح گردید، کارگران نیز در ابعاد وسیع و گسترده به میدان آمدند و با بستن چرخھاى تولید، شرکت فعال در تحصنھا، تظاھراتھاى خیابانى و … سرنگونى حکومت پھلوى را قطعیت بخشیدند.
اما این دخالتگرى را نمىتوان بمثابه قیام خودآگاھانه کارگرى جھت بنیانگذارى دنیاى بدون ستم و استثمار به- حساب آورد. زیرا کارگران نهتنھا شروع کننده این قیام نبودند، بلکه در جریان آن نیز پراکنده و غیرمنسجم باقى مانده و اساسأ قادر نشدند که بمثابه یک طبقهى اجتماعى آلترناتیو سیاسى و اقتصادى خود را جھت تصرف قدرت سیاسى فرموله و مطرح نمایند. اینگونه درجا زدنها، دلائل سیاسى و تاریخى خاص خود را دارد. یکى از این دلائل، تولید و باز تولید گرایشھاى ملى و مذھبى در صفوف طبقه کارگر است که ریشه در رخنه جناح چپ بورژوازی در صفوف این طبقه دارد. در واقع اینگونه فاکتورها باعث شد که تلاشھاى بخش رادیکال اپوزیسیون در راستای سرنگونی جمهوری اسلامی ناکام بماند. اما و ھمانطور که انتظار آن هم مىرفت با سر کار آمدن حکومت نوپاى اسلامى، زندگى محرومان با دشواریهای روزافزونترى مواجه شد و این مسئله موجب گردید که از ھمان اوائل استقرار جمهوری اسلامی توھم کمیت چشمگیرى از قیام کنندگان نسبت به رژیم جدید ریخته شود. بههمین دلیل هم بود که خیلىھا اظھار میداشتند که از چاله بیرون آمده و به چاه افتادهاند.
البته اینگونه اظهارنظرها مربوط بهزمانى است که رژیم اسلامى هنوز این فرصت را پیدا نکرده بود تا قدرت خود را در تمام سطح جامعه مستحکم نماید. گرچه استنباط بخش قابل توجهی از اپوزیسون رادیکال این بود که تداوم نارضایتیها و وجود جنگ ایران و عراق که مدتھا قبل آغاز شده بود، بهفاکتورى مبدل مىگردد که رژیم تازه سرکار آمده را بهزیر میکشد. اما برخلاف ساده اندیشی اپوزیسیون رادیکال، ج.اسلامى از جنگ ایران و عراق بهطور موثر بھرهبردارى کرد و زیر پوشش این موضع که پای فروپاشى تمامیت ارضى، اسلام و… در میان است، موفق شد که گرایشات ملى و مذھبى را دامن بزند و حتى بخشى از "چپ" خرده بورژوایی (براى نمونه "حزب توده"، "سازمان اکثریت" و محافلى از این قماش در درون دیگر جریانها) را به مرور زمان زیر چتر خود منسجم کند و در خط خویش نگهدارد. بالاخره اینگونه توجیهات سیاسی از سوی رژیم و موضعگیریهای چپ خرده بورژوایی که یک آرایش سیاسی هماهنگ را نشان میداد، به فاکتورى تبدیل گردید که رژیم جرات بیشتری کرد و به بھانهھاى واھى ھزاران آزادیخواه و برابرىطلب را قتل عام نمود و قدرت خود را بههمه عرصههای اجتماعی گستراند. در این زمینه مىتوان به شکنجهھاى وحشیانه، بازداشتھاى بسیار گسترده و سرانجام به اعدامھاى دھهى ۶٠ ، ۶٧ و … اشاره کرد.
حال در مورد جنبش "سبزها" سوال این است که در آن ایام که پای تثبیت و گسترش جنایتکارانه رژیم در میان بود، رھبران این جنبش کجا ایستاده بودند؟ مگر همینها رھبران و سیاست گذاران همین رژیم به غایت ارتجاعی و ضدانسانی نبودند؟ مگر همین رهبران بهاصطلاح آزادیخواه، در اعدام و شکنجه و سرکوبھاى وحشیانه انسانھاى بىدفاع و آزاده نقش کلیدى نداشتند و در دورانھاى سخت و پرتلاطمی که این حکومت زمینگیر شده بود، با قربانی کردن دهها هزار انسان شریف و آزادیخواه رژیم را از تنگنا نجات ندادند؟
جدا از این، آیا مواضع و خواستهای کنونى آنھا زیر سوال بردن تمامیت ارتجاعی رژیم است؟ اگر ھیچ کدام از اینھا نیست که اکیدأ نیست، پس این ھزاران نفرى که مانند حلقهى دراویش پشت سر این جانیان صف بستهاند و آن چندین میلیونی که به آنها رأی دادند، کدام مطالبه معینی را دنبال مىکنند؟ اگر سبزها بویی از آزادیخواهی و دمکراتمنشی بردهاند، پس چرا حتی اشارهای هم بهدستمزد کارگران نمیکنند که یک چهارم خط فقری استکه خود رژیم اعلام کرده است؟ اگر سبزها آزادیخواه و انسان دوست هستند و حقیقتا برای زندگی جانباختگاه راه آزادی و برابری دل میسوزانند، چرا کلامی در باره خاوران در تهران و دهها خاوران دیگر در دیگر شهرها بهزبان نمیآورند؟ اگر سبزها بهراستی برای جان آدمها ارزش قائلند، پس چرا درباره سی هزار کودک زباله جمعکن در تهران و بیش از صدهزار کودک کار و خیابان حرفی به میان نمیاورند؟
پاسخ همه این سؤالها بههمراه صدها سؤال دیگر روشن است: میلیونرهای بالای شهر تهران که پشت سر رفسنجانی و موسوی و کروبی و صدها جک و جانور حکومتی دیگر صف کشیدهاند و از ردههای مختلف سیاسی و نظامی و اطلاعاتی همین رژیم هم دلگرم میشوند، با این شعار ایدئولوژیک که اهل خشونت و ایدئولوژی نیستند (یعنی: برعلیه انقلاب، جنبش کارگری و راهکارهای سوسیالیستی هستند)، نه غم آزادیهای دموکراتیک را دارند؛ نه دل در گرو زندگی کودکانی دارند که در میان زبالهها بیتوته میکنند و بهتدریج تیرباران میشوند؛ نه ربطی بهکار دارند که خواهان آزادی آن باشند.
سبزها (در رهبری) خواهان مدلهایی از حکومت، استثمار و سرکوباند که مورد پسند ایالات متحده و خصوصاً مورد پسند دولتهای اروپایی است. اما همین سبزها (در بدنه)، منهای بعضی از جوانهای عصیانزده و بیکار و برخاسته از خانوادههای کمدرآمدتر، خواهان استفادهی «آزاد»، لوسآنجلسی و نمایش امکانات مالی بادآوردهای هستند که در حاکمیت همین رژیم بهدست آوردهاند و در بقای همین رژیم بازهم میتوانند بهدست بیاورند.
به باور من، حمای
ت از جنبش ارتجاعێ "سبز"، شریک شدن در جنایت این سه دھه و اساسأ دفاع رسمى از ج.اسلامى مىباشد. قابل ذکر است که از بدو اعلام موجودیت جریان موسوم به "دوم خرداد"، کارگران کمونیست به عناوین مختلف اظھار نظر کرده و بطور شفاف نیز تاکید ورزیدهاند که این جناح بخشى تفکیک ناپذیر از ج.اسلامى است. در آن اوایل، درک این موضوع براى خیلىھا دشوار بود. منتھا چندى پیش چانهزنى بین مسئولان نظام اسلامى به بنبست رسید و در جریان انتخابات اخیر اختلاف جناحبندیها در درون حکومت جنبهى علنى بخود گرفت. این رویداد، بار دیگر درستى مواضع کارگران کمونیست را به نمایش گذاشت و از سوى دیگر فضاى بوجود آمده بعضى از فاکتورھاى پنھان دیروز را بگونهى عریان و برھنه ساخت که تشخیص ماھیت ضد کارگرى ھر دو جناح رژیم براى آنھایی که متوھم بودند، آسانتر گردید. اکنون در فضاى آشکار، ھر دو جناح بر سر حفظ ج.اسلامى و تداوم تشدید ناعدالتىھاى سیاسى، اجتماعى و اقتصادى مسابقه گذاشتهاند و بطور شفاف برآن تاکید مىورزند. در اینجا ممکن است پرسیده شود: اگر این دو جناح بر سر حفظ ج.اسلامى و تداوم تشدید نابرابرى متفقالقولند، پس اختلاف بر سر چیست؟
برخلاف شعبده بازیھا و واژهھاى فریب کارانهای که ھر دو جناح پیرامون مضحکهى انتخابات بکار مىبرند، اساس اختلافات در واقع بر سر چگونگیها و بقای سیاسى، اجتماعى و اقتصادى نظام اسلامی است. بر این مبناء جناح "اصولگرا" شرط و رمز ادامهکارى رژیم را در گرو حفظ ولایت فقیه و "بازار تجارى" مىبیند. اما جناح "سبز" این مدل را شکست خورده و به زیان رژیم مىداند و در عوض بر ج.اسلامى بدون ولایت فقیه و ایجاد سرمایهدارى "آزاد" تاکید مىورزد.
متاسفانه، خیلىھا به ریشه ماجراء پی نبرده و ھمچنین به عواقب دھشتناک این بازى خطرناک نیز فکر نکرده و در عوض واژهى "اصلاحات" را به فال نیک گرفته و به ھمین دلیل از جنبش "سبز" حمایت مىکنند. اما بر خلاف چنین استنباطی، منظور مھندسین پدیدهى "اصلاحات" ابدأ بھبود سیاسى، اقتصادى، اجتماعى در زندگى پائینىھاى جامعه نیست. بلکه بر عکس، منظور اصلى آنھا از "اصلاحات" تنظیم دیپلوماسى همسو با قدرتھاى جھانى، کسب مجوز دائمى جھت بقاى رژیم و اساسأ بنیانگذارى یک نوع سرمایهدارى تابع غرب است. از این رو، تبدیل شدن ج.اسلامى به سرمایهدارى "آزاد" و یا ماندن در قالب "ولایت فقیه" ذرهاى از درد و رنج تودھاى محروم را نهتنھا دوا و یا کاھش نمىدھد بلکه شرایط زندگى محرومان را چند برابر دشوارىتر مىکند. بدبختى این است که خیلىھا این سناریوى ضدکارگرى و جنگ جناحھاى رژیم را نه تنها از زاویه منافع برابر انسان مدرن به چالش نمیکشند، بلکه تعمق نکرده، پشت سر این جانیان راه افتاده و دلشان خوش است که مرگ بر "ولایت فقیه" و یا مرگ بر "دیکتاتور" داده و یا مى دھند. تردیدى نیست که تعدادى فریب شعار مرگ بر دیکتاتور و ولایت فقیه را خورده و جھت تضعیف رژیم در تظاھراتھاى اخیر شرکت می کنند. اما حضور آنھا و از سوى دیگر سر دادن اینگونه شعارھا را نمىتوان به مثابه جنبش آزادیخواھى، مستقل و علیه تمامیت جمھورى اسلامى بشمار آورد زیرا سر و ته این جنبش ارتجاعى است و اساسأ عنصری تفکیک ناپذیر از رژیم مىباشد. به ھر حال، این تنھا انسانھاى سردرگم و ضد رژیم نیستند که شعار مرگ بر ولایت فقیه و دیکتاتورى را مىدھند، بلکه رھبران جنبش "سبز" ھم اینگونه شعارھا را گاه در خفا و گاه بهطور علنى تائید میکنند. براى نمونه، سخنگویان جناح "سبز" از طریق صادر کردن بیانیهھاى متعدد بارھا بر نامشروع و دیکتاتورى بودن دولت احمدىنژاد تاکید ورزیده و در جریان نارضایتى خیابانى هم معترضین را تشویق نمودند که مرگ بر دیکتاتور و ولایت فقیه را شعار بدھند.
بهطورکلی، صرف شعار مرگ بر دیکتاتور و مرگ بر ولایت فقیه نمىتواند به این حرکت حقانیت دموکراتیک ببخشد. زیرا این ماھیت جنبش و اصولأ این افق آن است که جنبهى رادیکال و یا بلعکس به آن مىھد. از این رو، جنبش "سبز" بهدلیل پایهای که در نظام اسلامی و جناحهای بورژوازی ایران دارد، ارتجاعى است و قابل دفاع نمیباشد.
اما دلیل اینگونه درکھاى غلط از ابتدائىترین مسائل طبقاتی، عدم حضور یک جریان سوسیالیستى، با پشتبانی تودهاى است. اگر چپ برخاسته از زندگی و مبارزهی کارگری در میدان نبرد حاضر بود و به نارضایتى تودھاى کارگر و زحمتکش و محروم سمت و سوى رادیکال و طبقاتی مىداد، آنگاه بعید بنظر مىرسید که کسى در جبھهى رفسنجانى، موسوى، محسن رضایى و کروبى قرار بگیرد. ھمانطور که همه میدانند تا قبل از شکلگیرى بلوک "اصلاح طلب"، از چپ تنھا حزب توده، سازمان اکثریت و محافلى از این قماش با جمھورى اسلامى ھمگرایی داشتند. اما اعلام موجودیت "دوم خرداد"، بسیاری از "چپها" را بگونهای دگرگون ساخت که در مدت زمان کوتاھى انواع و اقسام گرایشها از قماش حزب توده و سازمان اکثریت تولید مثل کرد و رسمأ به بلوک سرمایهدارى ایران پیوست. در این رابطه، مى توان به انواع موضعگیرھاى دستراستى، انشقاقھا و شکلگیرى انواع و اقسام جمهوریخواهی و آحاد متفرقه و واپ