هدف این نوشته بررسی تاریخچهی حزب تودهی ایران نیست. حزب توده در این نوشته نه به عنوان یک سازمان سیاسی مشخص با عملکرد و فراز محدود و فرود بسیار، بلکه به عنوان نماد و سمبل یک خط فکری و سیاسی خاص در تاریخ معاصر ایران مورد اشاره قرار گرفته است. اگر چه حزب در برخی از مقاطع حیاتاش، بهویژه در سالهای آغازین تأسیس، ماهیتی به واقع مردمی و نقشی مترقی داشت اما در بزنگاههای سرنوشتسازِ تاریخ معاصر ایران بنا به جهتگیریهای رویزیونیستی و غیر انقلابیاش، با از دست دادن فرصتهای سرخِ قیام و شورش و خزیدن در کنج بیعملی و انفعال، دچار سکتههای حاد سیاسی شد که هر بار با کمک « برادر بزرگتر » احیاء شد. اما به دنبال همآغوشی و مغازلهی خائنانهی این حزب با رژیم فاشیستی جمهوری اسلامی پس از انقلاب ۵۷ و بهویژه خیانت نابش پس از خرداد ۶۰ و مهمتر از همه فروپاشی و سقوط « سوسیالیسم واقعاً موجود » و شوروی، حزب به لحاظ تشکیلاتی و سازمانی تیر خلاص خورده و به تاریخِ فناشدگان پیوست و هرگونه امکان و فرصت بازتکثیر و گسترده شدن را به عنوان یک سازمان تودهای و وسیع از دست داده است و دیگر پتانسیل اجتماعی و تاریخی چنین گسترشی را ندارد و از این نظر؛ حزب توده پدیدهای است متعلق به گذشته و نه رو به آینده.
اما آنچه که برای این نوشته از میراث حزب توده اهمیت دارد سنت، خط و مشی و استراتژیای است که حزب در تاریخ معاصر ایران از خود بر جای گذاشت و تاکنون و کماکان بارها و بارها و به بهانهها و توجیهات گوناگون مورد استفادهی برخی از جریانات و شخصیتهای به اصطلاح چپِ ایران قرار گرفته است و به احتمال زیاد من بعد نیز تداوم خواهد یافت. فشردهی این خط و این استراتژی عبارت است از : انکار موضوعیت و فعلیّت انقلاب، دست کشیدن از تدارک نظری و عملی و سازماندهی برای انقلاب، زیستن و فعالیت در امکانهایِ مجاز وضع موجود، محدود کردن گسترهی کنش سیاسی و مبارزه در شکافهای نیروها و جناحهای حاکمیت و دنبالهروی از روند خود به خودی امور و تبعیت و دنبالهروی از تمایلات تودهها به جای رهبری و پیشگامی آن و در نهایت تبدیل شدن به بخشی از وضع موجود و پیاده نظام و سیاهی لشکر بورژوزای و سایر اقشار و نیروهای ارتجاعی و غارتگر. بازی انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ رژیم جمهوری اسلامی که با استقبال برخی از شخصیتها و جریاناتی روبرو شد که خود را جزئی از طیف چپ میدانستند، یکی دیگر از مواردی بود که این سنت تودهای و این روح تودهایستی را در این به اصطلاح چپهای ایرانی احیاء کرد. البته نمیتوان تمام چپی که پشت کاندیداهای نظام ولایت یعنی موسوی و کروبی قرار گرفت را یک پارچه کرد و تفاوتهای جزئیات آنها را نادیده گرفت. به نظر گونه شناسی این چپ که ما از آن به چپ سبز (GREEN LEFT ) نام میبریم، خود مقولهای است جدا و نیاز به تحلیل دیگری دارد، با این وجود سطحی از تفکر و بینش و نگرش تودهایستی در اکثر این نیروها وجود داشته و دارد. نکته جالب اینجا است که عمدهی این نیروها، هویت سیاسی و فکری خود را در ضدیّت کامل با حزب توده و میراث آن تعریف میکردند و با این وجود در مقطع انتخابات و وقایع پس از آن و آنجا که صفبندی طبقاتی و سیاسی در سطح جامعه عیانتر شد، دسته دسته با انواع و اقسام تئوریهای مشابه نظریات رفورمیستی و غیر انقلابی حزب توده، دست به یک گردش به راست تمام عیار و پذیرش زعامت جناح سبز حاکمیتِ سرمایهی اسلامی زدند. اینکه میان جمهوریت نظام و اسلامیت آن یک تضاد ذاتی و آشتیناپذیر وجود دارد و این آنتاگونیسم هر چند سال یک بار سر باز میکند و از آن باید سود جست، اینکه قاعدهی « که بر که » درون حاکمیت جمهوری اسلامی هم عمل میکند و اساساً این نظام از آغاز یک جناح معقولتر و منطقیتر و مردمیتر و دموکراتمنشتر و غیره دارد و باید از آن در مقابل جناح تمامیتخواه و انحصارطلب و نامعقول و وحشی حمایت کرد و به تقویت آن پرداخت، اینکه موسوی نمایندهی یک اقتصاد نهادگرا و دولتی و عادلانهتر است و بالاخره از نئولیبرالیسم احمدینژاد بهتر است و بیشتر به نفع محرومان و زحمتکشان است و به رشد نیروهای مولده کمک خواهد کرد، اینکه عقلانیت و تدبیر موسوی و اصلاحطلبان از ماجراجویی اتمی رژیم جلوگیری کرده و خطر حملهی آمریکا و اسرائیل را منتفی میکند، اینکه مرحلهی انقلاب ایران دموکراتیک است و نمیتوان چپروی کودکانه کرد و در مرحله و فعلا و تا اطلاع ثانوی باید رهبری سبزها و موسوی را پذیرفت، اینکه تودههای مردم و جوانان به حمایت از موسوی و سبزها پردختهاند پس جریان سبز محق و مترقی است و ….همه و همه استدلالاتی است که حزب توده در تمام سالها و دهههای دنبالهروی و تبعیتاش از بورژوازی و سایر طبقات و بیگانگیاش با انقلاب از آن استفاده و آن را فرموله کرده است. حزب توده با همین تحلیلهای سراپا غیر واقعی و نامرتبط با عینیت جامعه و دولت در ایران و توجیهات و تئوریهای ذاتاً عاجز از تحلیل ماهیت بورژوزای ایران، به حمایت و دنبالهروی از رضا خان، اصلاحات ارضی محمد رضاشاه، خمینی و حزب جنایتکار جمهوری اسلامی، محمد خاتمی و اصلاحطلبان، مصطفی معین و نهایتاً میرحسین موسوی و جریان سبز پرداخت. واضح است که حزب توده در تمامی این موارد مدعی انقلاب و عملکرد انقلابی بوده است و تمام این دنبالهرویها و انتخابهای غیرانقلابی و رفورمیستی را مصداق رئالپلتیک و تعقلِ سیاسی و واقعبینی و خرد و در خدمت به مراحل بالاتر انقلاب معرفی کرده است!!! چنانکه گفتیم کم نبوده و نیستند به ظاهر مخالفین و چپهایی که اتفاقاً خود را دشمن خونی حزب توده هم میدانستند اما در تبعیت از موسوی و جناح سبز سرمایهی اسلامی و برنامه و مشی آنان یا سایر جناحها و جریانات بورژوایی از همین توجیهات و تئوریها استفاده کرده و میکنند. چه بسیار چپهایی که پیشینه و سبقهی ضد تودهای اعم از اقلیتی، پیکاری، رنجبرانی، کومله، نیولفت، طوفان و غیره داشتند و جملگی با ارائهی سطحی از توجیهات تودهایستی به زیر بیرق رفورمیستی و ضدانقلابی سبزها یا سایر نحلههای بورژوازی رفتند. به کاظم علمداری، نیره توحیدی، مراد فرهادپور، شیدان وثیق، بهمن نیرومند، عبدالله مهتدی، مرتضی محیط و دیگر ضد تودهایهای این سالها بنگرید که چگونه در تبعیت از جناحهای بورژوازی، تأیید رهبری بورژوازی بر جنبش مردم و در به فراموشی سپردن انقلاب و ضرورت تدارک و تئوریزه کردن راهها و اشکال سرنگونی حاکمیت ارتجاع و سرمایه، گوی سبقت را از یکدیگر و حتی از حزب توده میربایند. البته اکثر آنها نیز عملکرد خود را انقلابی و واقعبینانه و رئالیستی و مردمی دانستهاند!!!
این نخستین باری نیست که به ظاهر دشمنان و منتقدین حزب توده، کیفیت و گرایشی تودهایوار و تودهایستی را از خود به نمایش میگذراند. ما فراموش نکردهایم که چگونه پس از انقلاب و از درون سازمان چریکهای فدایی خلق ایران که بخش مهمی از اعتبار مبارزاتی و محبوبیت مردمی و هویت سیاسیاش را مدیون گسست از رویزیونیسم و انفعال و بیعملی حزب توده بود، یک اکثریت راست، فرصتطلب و ضدانقلابی برآمد و پدیدههایی چون فرخ نگهدار و شرکایاش تا مرز وحدت تمام عیار با حزب توده پیش رفتند و ضمن ضربه زدن به جنبش کمونیستی ایران به طور کلی و لکهدار کردن حیثیت نام چریکهای فدایی خلق به طور اخص، سیر قهقرا و تبدیل شدن به یکی از جریانات رفورمیستی و غیرانقلابی ایران را طی کردند. یا چگونه بخشهایی از راه کارگر در حزب توده ادغام شدند و حتی از درون یک سازمان خط سه و ضد شوروی مانند رزمندگان، تعدادی هرچند اندک و محدود به حزب توده پیوستند!!!! نمیتوان چنین گرایشاتی و چنین گردشهای علنی و پنهانی به سمت مشی ضد انقلابیِ تودهایستی را با « عناصر مرموز و نفوذی تودهای درون سایر سازمانها » یا « هفت خط بودن تودهایها » توضیح داد و تبیین کرد. یک چنین گردش به راست و رفورمیسمی قطعا پایه و محرکهای عینی و ذهنی قوی و ریشهای دارد و این پایه و این علل در تحلیل نهایی همانا عینی بودن و مادی بودن مناسبات بورژوایی و خوردهبورژوایی و سیطره و هژمونی فکری و روانیِ انواع و اقسام تئوریها و اندیشههای بورژوایی و بورژوادموکراتیک است. تا زمانی که مناسبات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگیِ مبتنی بر مکانیزمهای سرمایهداری و نظام طبقاتی و بقایای آن وجود دارد، امکان احیاء و هژمونی گرایش و خط بورژوایی درون هر پدیدهای حتی یک حزب کمونیست انقلابی وجود خواهد داشت و عروج و اعتلای چنین خطی حتی در یک جامعه و کشور سوسیالیستی هم کاملاً ممکن و محتمل است. این قانونمندی و حقیقتی است جهانشمول که شکست انقلابات و دولتهای سوسیالیستی شوروی و چین پس از روی کار آمدن رویزونیستها از دورن احزاب کمونیست این کشورها و احیاء سرمایهداری در آنها نیز آن را به روشنی اثبات کرده است. چنین هژمونی راستی و چنین گرایشی به ساختارها و هنجارها و راه حلهای بورژوایی بعد از شکست دور نخست انقلابات و دولتهای سوسیالیستی شوروی و چین در قرن بیستم و پس از یکهتازی و هژمونی بیرغیب و بیهماورد ایدئولوژی و اندیشهی بورژوایی در سه دههی اخیر، پایه و امکان بیشتری یافته است و به همین دلیل شاهد گردش به راست فوجی از چپنماها و حتی انقلابیون واقعی و صادق و فداکار سابق هستیم. دست شستن از انقلاب در عمل و تن دادن به رفورمهای سطحی و مختصر، حواله دادن انقلاب و سرنگونی ارتجاع و امپریالیسم و سرمایهداری در ابعاد ملی و جهانی و ساختن یک جامعهی سوسیالیستی به آیندههای دور، تن دادن به امکانهای موجود و در واقع امکانهایی که حاکمیت و دولت بورژوایی اجازهی آن را میدهد یا ممکن است بدهد، پذیرش قواعد بازی پارلمانی و انتخاباتی و فرهنگی و ان جی او یی مطلوب و مورد تأیید بورژوازی، تبعیت از هژمونی و رهبری و پیشگامی جناحی یا جناحهایی از بورژوازی ( و از جمله موسوی و جریان سبز )، دلخوش کردن به خرده گفتمانها و فضاهای حاشیهای فرهنگی و هنری و غیره و قید کسب قدرت سیاسی را زدن که در بسیاری از نیروها و شخصیتهای سابقاً چپ و انقلابی دیده میشود همه و همه حاکی از تسلیم شدن در برابر نظم مسلط یعنی بورژوازی است و همچنین بیانگر هژمونی و اپیدمی سرمایهداری. ویژگی حزب توده این است که قدیمیترین و صریحترین و وقیحترین و فرمولهترین و روشنترین سازمان و خط سیاسی به اصطلاح چپ ایران در پذیرش شکست انقلاب و تبعیت از وضع موجود و تن دادن به هژمونی بورژوازی و تسلیم شدن در برابر کلیت یا جناحی از ضدانقلاب و در یک کلام نمایندگی گونهای از رفورمیسم و رویزیونیسم و اپورتونیزمِ چپنما است و این راز تداوم روح و هستی حزب توده است حتی هنگامی که از موجودیت تشکیلاتی آن جز نام بدنام شده و جز نعش و میّتی به جای نمانده است. حزب توده ادامه مییابد مادام که ساز و کار و راهکارهای بورژوایی، درون چپ و درون جامعه ادامه بیابد، حزب توده زنده میماند مادام که تسلیم شدن به منطق وضع موجود و تن در دادن به هژمونی طبقات مرتجع و بورژوازی و نیروهای سیاسی نمایندهی آن اعم از سبز و سیاه و هفت رنگ وجود داشته باشد، حزب توده باقی است مادام که پشت کردن به انقلاب و تدارک نظری و عملی برای شورش و قیام و انکار فعلیّت و موضوعیت انقلاب از سوی هر نیرو و هر جریان کمونیست و چپی باب شود و یکی از وظایف عاجل و ضروری کمونیستهای انقلابی در تدارک برای انقلاب و قیام و در گسست از هژمونی و بدیلهای بورژوایی در جامعه همانا مبارزه سر سرخت و آشتیناپذیر با چنین گرایشاتی درون چپ و درون جامعه و افشا و طرد چنین خطوط رفورمیستی و ضدانقلابیای است.
آری حزب توده زنده است مادام که ضدانقلاب در لباس چپ زنده است.