لنین و این منتقدین پر شورش

سعید صالحی نیا در یکی از ده‌ها( !) مطلب اخیرش در مورد آزادی بیان می‌نویسد : « من از آدمهائی هستم که معتقدند استالین و استالینیزم بدون لنین امکان پذیر نبود. ریشه شکست انقلاب اکتبر را در عدم درک مقوله آزادی می بینم. آزادی را هم “روبنا” نمی دانم. آزادی از دید من  امری زیر بنائی است و عمیق که بدون آن “زیر بناها” بی معنی می شوند و غیر قابل حصول. کمونیزم من، از آزادی شروع می شود، با آن مشروط می شود و به آن ختم می شود. »

منظور از این جمله چیست؟ آیا سیاست و شعور و آزادی زیربنای همه چیز و منجمله اقتصاد و تمام زندگی اجتماعی بشر است؟ آیا فرهنگ  «دمکراتیک» یا  «آزادیخواهی» زیربنای همه چیز است؟ صالحی نیا یا متوجه نیست، یا هست و دارد با لاابالیگری وسبکسری (و شاید هم مرد رندی) کل مباحث اقتصاد سیاسی وماتریالیسم مارکسی را در چند خط ـ دریک پاراگراف در دل یک پلمیک [بیجا و بی فایده ] ـ زیر و رو می کند. بعد اگر هم به انحا مختلف به او بگویند : بابا جان، دو سه قرن است که بحث اصلی بین مارکس و بورژوازی همین است که این‌ دومی ها می‌گویند : نه خیر، این فرهنگ و شعور و آزادی است که زیربنا هستند و مارکس که ادعا می‌کند افتصاد زیربناست و محیط اجتماعی است که شعور را شکل می دهد در جهل مرکب دست و پا میزند. ایشان که دست شان از چرخاندن قلم خسته نمی شود، چند ماه کناری بنشینند و تئوری این نوع جدید مارکسیسم را فرموله کنند. شاید ما هم قانع شدیم. ولی لطفآ از وسط شروع نکنند.

خیلی بی سلیقگی و پرت بودن می‌خواهد که کسی عزم جزم کند به جنبش و حزبی که از همان اول انفلاب پرجمدار  «آزادی بی قید و شرط » بود و بالاخره با مبارزه پیگیرش آن را به همه قبولاند [گیرم اسمش را مثلآ بگذارند «بی حد و حصر» یا امثالهم ـ یا هرچیز دیگری که نشان بدهد آن را از این جنبش نگرفته‌اند و خودشان کشفش کرده اند]، درس آزادی بیان و غیره بدهد؛ که بخواهیم به جریانی که نه فقط در عمومی کردن خواست «لغو اعدام» نقش مهمی ایفا  کرد که فی الحال مستقیم و غیر مستقیم با مبارزه عملی اش هم جلوی اعدام های زیادی را گرفته است، که بخواهیم به آن ها یاد بدهیم که «اعدام خیلی اخ است و آدم ها دردشان می آید».

سعید صالحی انگار هیچ چیز از جایگاه تاریخی لنین نفهمیده است. این یکی را بورژوازی خیلی بهتر از او گرفته است. بیست سی سال پیش مجله‌ای از شخصیت‌های سیاسی فرانسه در مورد لنین پرسیده بود. شیراک گفت باعث وحشت من می شود. وحشت بورژوازی به خاطر اعدام و ترور سرخ لنین نبودّ و نیست، به خاطر درایت طبقاتی و اراده ای بود که انقلابی را که چهره قرن بیستم را دگرگون کرد و اکنون هم مجددآ در آغاز این قرن جدید کابوسش شده است، سازمان دهی کرد. بورزوازی فقط در تبلیغاتی که برای تر ساندن مردم در بوق می کند، چوبه های دار و جوخه های آتش لنین را نشان می دهد، والا ترسش و «آنتی لنینسم»اش از لنینی است که اولین انقلاب سوسیالیستی کارگران را به سرانجام رساند.

تمام بحث سعید صالحی نیا بر ضرورت نقد لنین و درس گیری به منظور تضمین «رعایت حق بیان» و «اعدام نکردن مردم در ایران تحت رهبری حزب کمونیست کارگری» استوار است. اگر مباحث این جنبش و پراتیک حزب کمونیست کارگری شما را تا کنون قانع نکرده است، هیچ بحث و استدلال دیگری هم نخواهد توانست. دست از سر لنین بردار.

معمولآ بحث روانشناسانه و روانکاوانه در یک بحث سیاسی جدی (که البته این، از آن نوعش نیست) بیش از هر چیزی از کمیت لنگ ارائه دهنده اش خبر می دهد. اما اجازه بدهید دل به دریا بزنم. سعید صالحی نیا ظاهرآ به چیزی گرفتار شده است که در فرانسوی به آن می‌گویند obsession؛ وسوسه ای که ذهن کسی را پر می‌کند و دیگر نمی‌تواند به هیچ چیز دیگری فکر کند : وسوسه پول، وسوسه اتومبیل زیبا، وسوسه سکس و غیره. البته وسوسه ایشان کم خرچ تر و (ظاهرآ) کم درد سر تر از سایر وسوسه های ذکر شده است:وسوسه آزادی بیان . این اصرار بیمارگونه به این شکل، حتی امر آزادی بیان را که تا این حد در ایران امروز مهم و حیاتی است مسخ و مسخره می کند.  و حالا، با اجازه ایشان، بگذارید کمی هم شوخی بکنیم : «فوری خودتو عوض کن، تازه باید شغل و خونه و دوستات و رنگ موت رو هم عوض کنی، والا خودم اول اعدامت می‌کنم بعد هم حق اعتصاب و بیانتو می‌گیرم ـ علامت تعجب هم نمیذارم تا خیال نکنی شوخیه. »

شاید علت این وسوسه، تجربه‌اش در حزب توده باشد.

ایشان مرتب قسم و آیه می‌آورند که یک دل نه صد دل عاشق کمونیسم کارگری شده‌اند و دیگر خلاصه همه رومئو ژولیت را فراموش کنند. من واقعآ نمی فهمم. ایشان که آزادی را زیر بنا می دانند. با نقد حزب از سوروی، و منطقآ درکش از سوسیالیسم، مخالف هستند (قاعدتآ باید مثل تروتسکیست ها علت شکست را بوروکراسی بدانند). به «نیات حزب» در مورد دفاع از آزادی بیان و لغو اعدام شک دارند. شاید چندان سر خوشی هم از پراتیک حزب نداشته باشند. دیگر چه می ماند؟ می‌شود بگویید با کجای این حزب موافقید؟؟

سی سالی پیش مقاله‌ای کوتاه از لنین در مجموعه آثارش خواندم. بعد از انقلاب اکتبر آن را نوشته بود. مفهوم آن این بود که پرولتاریای روسیه فرصتی استثنایی داشت که قدرت را به دست بگیرد و گرفت؛ برخلاف آموزش‌های «پروفسورهای» مارکسیسم که می‌گفتند : روسیه عقب‌مانده است، انقلاب کارگری باید از اروپای غربی پیشرفته شروع شود و غیره. این جوهر ماتریالیسم پراتیکی است که منصور حکمت از آن صحبت می‌کند : مداخله پراتیک در تاریخ. این غنای تاریخی تفکر و پراتیک و علت بزرگ بودن لنین است. بحث منصور حکمت در «سخنرانی منصور حکمت در کنگره سوم حزب کمونیست کارگری ایران در سال ۲۰۰۰- موقعیت ویژه» الآن روی سایت روزنه است.

دو کلمه هم در مورد دیکتاتوری پرولتاریا. مفهوم این عبارت بیشتر از «سرکوب »، اشاره به حاکم کردن سیاستها و قوانین و ساختار قدرت  کارگری بر جامعه دارد. آیا دمکراسی های اروپای غربی دیکتاتوری نیستند؟ جرا، دیکتاتوری های طبقاتی ای هستند  که از  مالکیت خصوصی، ساختار پارلمانی و قوانین مدافع استثمار حراست و محافظت می‌کنند و برای دفاع از آن ها، اگر در موردشان احساس خطر کنند، میلیون‌ها نفر را هم سلاخی خواهند کرد.