عندلیب باغ بى قرار … براى فریبرز رئیس دانا

ای نای پر خروش توده ی زحمت
دانای قصه های دل انگیز صبح کار
لکنت گرفته شهر
بی بانگ خوشنوای تو انگار
وقتی که سفره های خالی مان شد درفش تو
وقتی که مزد نسیه ی ما را زدی چو سنگ
بر شیشه های تیره ی سرمایه های هار
وقتی که شهر را
پر کردی از چراغ و دیده شد پسِ آن شیشه های تار
دانستم این که تو را نیز
با استناد به “قانون”!
در بند می کنند
ای عندلیب باغ رهایی
در انتظار نغمه ی دیگر نشسته ایم
این باغ
بی سرود شمایان
میدانِ بازِ بانگ کلاغ است
در انتظار توست
پشت قفس باغِ بی قرار