“جنگ,میهن,کلیسا برای صلح”

زندگی رنگ زیبایی داشت
شاید کمی زیبا
تمام کودکان بیرون بودن
تمام درختان پارک شریک شادی کودکان
اسباب بازی ها و عروسکها
لای چمن زارها گم شده بودن

پدربزرگ همراه رادیو,پارک پر از کودک را مینگریست
تا غروبی که رادیو خبر از جنگ داد
عصای پدربزرگ لرزید
خبری که برای او کهنه
وبرای کودکان تازگی داشت

فردا پارک پر از زره پوش و تانک شد
اسباب بازی های زیر زره ها له شدن
رادیو شعار:جنگ جنگ تا پیروزی سر میداد
جنگ جنگ
تا پیروزی
وجنگی که شروع شد
جنگی که ادامه داشت

کوکان قیافه های پاره شده ی درختان را
از پشت دیوارهای خراب شده میدیدن
وچمن هایی که زخمی بودن
زخمی مانند پاهای پدر سربازشان

روز ها گذشت
رادیو آرام شد
سیم های خاردارجای درختان پارک را گرفتن
پارک کودکان مرز چیزی به نام میهن شد
پارلمانی تاسیس شد
پارلمان مرزهایی را اعلام کرد
رادیو پیروزی را جشن گفت
کلیسا مرزها را مقدس کرد
پرچمی سه رنگ روی سیم ها افراشته شد

باید خانه ها را از نو ساخته شوند
باید دوباره دیوارها را بنا شوند
باید همه به میهن خدمت کنند
حفظ میهن و سود, بمب میطلبد
دانشگاه افسری میطلبد
نیروگاه هسته ای میطلبد
حفظ میهن وارد کردن سرمایه میطلبد
حفظ میهن سازمان های اطلاعاتی میطلبد
جنگ میطلبد
باید برای حفظ میهن قربانی داد
قربانی یعنی شهید میهن شدن
کارگران زیر اوار معادن هم شهید محسوب میشن
جان کندنشان مقدس است
زیرا میهن مقدس است

سالها که گذشت
نوه های پدربزرگ
به قصد پیدا کردن عروسک های گم شده وارد سیم ها شدن
مین کودکان را تکه تکه کرد
کفن کودکان را پرچم سه رنگ کردن

رادیوهمم,همه روزه صحبت از حفظ میهن دارد
پدربزرگ سرمست کلمات رادیو
وناقوس کلیسایی که از پشت رادیو به چشم پدر بزرگ زیباست
یک شنبه ها هم باید به یاد شهدای میهن سجده رفت