شعر کارگری

شعر کارگری
این شعر ترکیب کلمه نیست
چیدمان شعله و خون است.
از مرکب قلم نیست ،که بخشکد بر کاغذ
توفان ید تولیدگر است.

به نوازش تخیل نیامده
چریک کلمه است و در سنگر جدال
رهایی طبقه است.
حاصل فردیت منفرد شاعر نیست؛
مارش مفاهیم کارگریست.
از تناول بر میز می قد نکشیده؛
بزک کند خلوت،مست و سوفی.

کا پشن بپوش و بخوان این شعر
حرارت سردی می وزد در ان
که جان کودکی ،از کودکان کار را گرفت.

بپا نسوزی از شعلهای کوره پز خانه
سرخی این شعر،سرخی ماتیک،تشبیه و استعاره نیست
شعله هایست ؛که زنان این شعر را پخت.

پشت خمیده اش
سنگینی درد کارگر کولبر است، نه از خمش پیری شعر.

اینگونه است شعر من،
من کارگر،کارگریست؛
فرم،سبک،قافیه و ردیف
حرف و کلمه اش
ضعفش،قوتش،عمقش،پیچیدگی و
سادگی و،سخنش
از کودکان کار باید پرسید.
از مادران،کارگران کوره پزخانه و کارخانه.

من نسرودم،که پز سرایشش سر دهم یکجا
از ساختارش بدانم چیزی،
این شعر, هزاران نویسنده دارد
شعر من نیست، تنها وتنها.
سلام قادرى