« یک عنصر پیروزى از آن آنهاست – کثرت؛ اما کثرت فقط وقتى در توازن وزنى دارد که با یگانگى، متحد و با دانش هدایت شود. تجربه گذشته نشان داده است که چگونه بىتوجهى به آن پیوند برادرانهاى که باید بین کارگران کشورهای مختلف موجود باشد و آنان را برانگیزاند تا در تمام مبارزاتشان براى رهایى با صلابت در کنار همدیگر بایستند، [هزینه اش] را با سرخوردگى همگانى از اقدامات ناهماهنگ خواهد پرداخت.»[۲]
بخش های پیشین[۳] این نوشتار با پیش درآمد زیر آغاز شده بود:
این نوشته بیش از همه گامی است، در بازنگری اندیشههای کمونیستی انگلس. به بیانی دیگر، در راستای فلسفه و در نقد ایدئولوژی. و نیز اشاره به اتهامهای کینه توزانهای دارد علیه یکی از نظریه پردازان دانش مبارزه طبقاتی، یعنی فردریک انگلس. بخش ششم در پیوستار همین هدف، رویکرد دارد.
لنین در بازسازی حزب پیش از آنکه، حزب و دولت در گرداب دور شدن از پرولتاریا و سوسیالیسم، فروچرخد، افزایش شمار کارگران و زحمتکشان روستا را در خواست کرد. بدون نام بردن قدرت به دست شوراها، چارهجویی لنین یک رویکرد بهسوی خودگردانی بود. هیچ گوشی در مرکز قدرت، این گرایش لنین را نشنید. رهبران به انقلاب در شرق نیز چشم داشتند. کمینترن، در راه بود.
در بخشی از ارزیابی « فروپاشی حزب بلشویک»[۴] چنین میخوانیم:
اقتصاد در آغازین گام خود با آرزوی سوسیالیسم اقتصادی، زمینگیر شده بود. واکنش لنین روی کرد چنین بود که: «حتا بهترین کمونیستها، در مقایسه با فروشندگان لایههای میانی حکومت تزاری در رابطه با داد و ستد، و در رابطه با مدیریت و ادارهی اقتصاد، نا کارآ بودند»[۵]
«ضرورتِ» اقتصادی در آزمون سوسیالیسمی ناآزموده، آوار شده بود. برای جبران این ناکارآیی بایستی از کارشناسان یاری خواسته میشد. این یک رویکرد «عقلگرایانه« تولید کارشناسانه بود. کارگران، از کارشناسان چگونگی راهاندازی کارخانهها، راه آهن و ادارهها را بایستی فراگیرند. آنان بایستی خود را منضبط سازند. خواسته شده بود، بیمهارت، مداخلهگر در کارشناسیاشان نباشند، به آنان فرمان ندهند و نسبت به پارهای رفتارها، فروتنی بیشتری نشان دهند. لنین بر مواردی که میبایستی نسبت به آنها، فروتنی نشان داده میشد، پافشاری زیادی داشت:
«ما به کمونیستها، با تمامی کیفیتهای والایشان، آنچنان شغلهای کاربردی اجرایی واگذار کردهایم که یک سره، نامناسب آنها هستند»[۶]
لنین در آوریل سال ۱۹۲۲به کنگره یازدهم حزب گفت: حقیقت ساده وسرراست موضوع، این بود که «در ۹۹مورد از صد مورد، کمونیستهای مسئوول، مناسب کاری که اکنون به آن مشغولند و باید مناسب آن باشند، نیستند؛ آنان در انجام وظایفشان ناتوان ماندهاند و اینکه می بایستی بنشینند و یاد بگیرند»[۷]
هرچند رهبران در «نبودِ فرهنگ، دلیل پایهای چنین وضعیتی بود. از قدرت سیاسی فراوان»[۸] و از«هوشمندی» بیکرانی برای سازماندهی تزها، احکام و منشورها برخوردارند، اما این استعدادها سالمند شدهاند. رهبران به دوران سپری شده باز میگردد. پشتوانهی برخورداری از قدرت سیاسی، برای بقاء هیچ بسنده نیست. واپس افتادگی فرهنگی کمونیستها، پاشنهی آشیل آنان گردیده بود. فرهنگ کهنه، تیره روزی و فقر زدگی به آن گونه که بود، به گونهای بیکران، فرادست مقامات رسمی کمونیستی قرار داشت. پیآمد آن، شمار زیادی از مدیران رژیم کهنه، در دستگاههای دولت شورایی بازگزینی شدند.
«ضرورت» و رویکرد به آن به دید لنین، یعنی استفاده از استعدادهای کمیاب و یافتن تجربههای قابل دسترس و جاری نمودن همهی این نیروها در خدمت ساختار پایههایی برای پیشبرد سوسیالیسم، در دیکتاتوری پرولتاریا، همخوان بود. اما این دیکتاتوری پرولتاریا نبود. نه به بیان مارکس و نه انگلس و نه بنا بر واپسین نامههای لنین. این دیکتاتوری حزب بود، و نه همهی حزب، کمیته مرکزی، و بیش و پیش از همه، دبیر کل.
برهان این بود: تا آنگاه که کارشناسان، سفت و سخت، رهبری میشدند، بنا به برنامه ویژه، زیر فرمان حزب و دولت کارکرد داشتند، خطری نمیآفریدند. افزوده میشد که بهراستی، این کارشناسان در روند گذار بازسازی صنعتی و دستگاه دولتی، نیز ضرورت به شمار میآیند. در سال۱۹۲۲، لنین دریافته بود که این افق، رویکردی وارونه گرفته است.
لنین به این نتیجه رسیده بود که کارشناسان تزاری بهسبب برتری فرهنگی، الگوی پیوند بین آنها و حکومت وحزب در عمل، وارونه گردیده است. لنین، افزود که:
« کمونیستها، در حال رهبری کردن نیستند، آنان در حال رهبری شدن بودهاند».[۹]
و
«کمونیستهای مسئوول اتحاد جماهیر شوروی و حزب کمونیست روسیه، در مییابند که نمیتوانند مدیریت کنند، که تنها پنداری از رهبری کردن دارند، اما در عمل، رهبری میشدهاند. اگر آنان، این را دریابند، البته فرا میگیرند که بازرگانی را خواهند آموخت. اما شخص بایستی برای آموختن چنین نیازی، مطالعه کند، و مردم ما این کار را نمیکنند. آنان چپ و راست، فرمان میپراکنند، اما، نسبت به آنچه میخواستند، نتیجه، یکسره چیز دیگری است»[۱۰].
اتحادیه تا اتحادیه!
اتحادیههای کارگری در سالهای نخستِ پیروزی انقلاب اکتبر، به تمامی نقشی دگرگونتر از نقش اتحادیههای صنفی در کشورهای سرمایهداری داشتند؛ اتحادیه کارگری در شوروی، خواهان ادارهی امور به دست کارگران بود. کمیتههای کارخانه الگوی چنین خودگردانی در تولید به شمار میآمدند. خودگردانی تا قدرت سیاسی باید گسترش مییافت. اکثریت کمیته مرکزی حزب، خواهان جذب این نهاد خودپوـ تودهای کارگران در ماشین دولتی حزب بلشویک بودند. اتحادیه در برگیرندهی نهادهای طبقاتی جمعی تمامی طبقه کارگر در لوکوموتیو حزبی نمیگنجید. در حالیکه لنین وظایف پرنسیپیی برای اتحادیهها در دل داشت تا «مبارزه با انحرافات بوروکراسی دستگاههای شورایی، نگهبانی از دلبستگی های روحی و مادی انسانهای کارگر، در راهها و ابزاری غیر قابل دسترس دستگاهها و غیره…»[۱۱]
مدیریت فردی، کارشناسان و فنگرایان غیرکارگری را در بر میگرفت و نه کارگران را؛ هرچند در ماهیت چندان تفاوتی نداشت، زیرا که خرد و خود- گردانی شورایی را در کارکرد، زیر گرفته بود. کولونتای، وفادار به تزهای آوریل لنین، یکی از مورد وفامندترین پیشتازان کمونیسم شورایی و از هوشمندان انقلاب اکتبر، منشور اپوزیسیون کارگری را نشر داد.کولونتای نمایندهی پرولتاریای آگاه، سیاست دفتر سیاسی حزب بلشویک را زیر پرسش گرفت: به باور این زن اندیشمند، «سیستم مدیریت خبره سالار» و « عقلایی گرایی» تولیدِ کارشناسی، تهدیدگر برکناری گردش امور به شیوهی جمعی و کنترل کارگری بود و سهمناکترین تهدید علیه آگاهی پرولتاریا و سازمان پرولتری و تهدیدی برای نابودی سوسیالیسم در روسیه به شمار میآمد.
دور شدن از شورا
کولونتای بهسان نخستین کمونیستی که به هنگام ورود لنین از تبعید با ترن سر به مهر در ایستگاه پتروگراد، به پیشوازش شتافته بود و تزهای آوریل را پشتیبان شده بود و به شوراهای کارگری امید داشت، بر آن بود که هیچکدام از راه کارهای پیشنهادی تروتسکی و لنین بر پایهی «عقلایی گردانی» تولید، بهبهرهوری و ایستادگی در برابر ضد انقلاب و بحران و جنگ داخلی نمیانجامند؛ بلکه به فروکاهی انگیزه و شوق در میان تودههای کارگر گره میخورد، کارگران را دلسرد و ناکنشگر ساخته و اعتماد به حزب از دست میرود. این روند برفرازآیی کارشناسان بوروکرات و مدیران غیر تولیدگر، یاری میرساند نه به خودگردانی کارگری. «برخی از سوم شخصها، سرنوشت کارگر را شماره میزنند، این یعنی چکیدهی تمامی بوروکراسی.»[۱۲] برای مخالفین این برداشت، ذوب شدن اتحادیهها در حزب پیشنهادی، عقلایی بود. میگفتند: «بیایید به حزب یاری رسانید تا بورکراسی را از ریشه برکند!» از دید کولونتایها، بورکراسی موضوعی ماورایی و « روح» گونه نبود؛ بورکراسی آن چیزی بود که حزب و حاکمیت شورایی را از دوری گزینی از خود ـ پویی پرولتاریا هل میداد. در حالیکه طبقه کارگر به خود پویی و سرو سامان بخشی بهخودگردانی خویش پرداخته بود، سر وکله بورکراتها و خبرهگان پیدا شد و با چماق قانون و قاعده و نظام نامه؛ کارگران را با بخش نامه و فرمانهای حزبی، پخش و دور ساختند. کولونتای نتیجه گرفت: «درست، از همین روی، این (راه کار) نافی مستقیم خود ـ پوییتودهای میباشد».[۱۳]
خود ـ پویی جمعی کارگری، به یاری نهادهای سیاسی طبقاتی خویش (شوراها ـ اتحادیههایکارگری خود ویژه در آن برهه و کمیتههای کارخانه سالهای (۱۹۱۷) پادزهر کشندهی بورکراسی بود؛ زیرا که طبقه کارگر، آفریدگار ارزشهای مادی است و اندیشهی کار، آفریدگار اندیشهی انسان نوعی.
تنها طبقه کارگر شوق بیپایانی به ساختمان جامعهی سوسیالیستی دارد، تنها طبقه کارگر خودآگاه بوده و میباشد که میتوانست و میتواند با خودـ پویی و ابتکار خویش، و با آزمون و خطا، اشتباهای خود را در گامهای سوسیالیستی بزداید و جامعه را مدیریت کند. این همان بیان پیشین لنینی بود که کولونتای پیش روی لنین مینهاد.
«غیر ممکن است که کمونیسم را مقرر داشت. کمونیسم تنها، آفریده می شود. شاید در روند و پژوهشهای پراتیک و در خطاها. اما، تنها و تنها در نیروی آفرینندهی خود طبقهی کارگر»[۱۴]
طبقه کارگر آگاه و سازمانیافته در نهادهای سیاسی و طبقاتی خود، در «آموزشگاههای کمونیسم»، «تدبیرگران و آفرینندگان اقتصاد کمونیستی»[۱۵] میباشند. با تنیدگی بورکراسی، سلطهی دوباره سرمایهداری بر دولت و چیرگی بر حزب کمونیست بر قرار میشد. این هشدار اپوزیسیون کارگری در سالهای۱۹۲۰ بود، منشور اپوزیسیون کارگری در این جمعبندی هشدار داده بود: «یا پیوند به خود ـ پویی کارگری یا بسته شدن به بورکراسی سراسر ورم کرده و فروپاشی (دژنراسیون) حزب و تمامی رژیم.»
با برداشت حزب بلشویک در روسیه، «مارکسیسم»، اندیشهای بود نه انتقال مکانیکی، که با سازو کار حزب و بلشویک و رهبرانش که اکنون قدرت سیاسی را در دست داشتند، درونی و نهادینه میشد.
نوشتههای مارکس و انگلس و نیز نوشتارهای جداگانهی هریک، همانقدر که در اختیارشان بود، با ذهنیت و فرهنگ بلشویسم روسی «اینهمانی» نبود. نه مارکس و نه انگلس، هیچ یک ادعای یکسان اندیشی در تمامی زمینهها ندارند. نویسنده این نوشتار، نیز. اما در اصول، نقد اقتصاد سیاسی، فلسفه و سیاست، بنیادهای مشترک کمونیسم را دریافته و کشف و بذرافشان بودند. چرا در روسیه تنها انگلس را آنگونه برگرفتند و دریافتند و انگلسی که «مارکسیسم» روسی را «بنیانگذار» بود؟
این پرسشی است که مدعیان هوادار این تز، باید پاسخ دهند. به علاوه، این تنها گزینهای دم دست و در اختیارشان بود ؟ چرا و چگونه ذهنیت بلشویم، مارکس را نپذیرفت و اگر پذیرفت انگلسیاش کرد و انگلس را روسی ساخت؟ روسی سازی، را ما در ایران تاریخ ساختیم و تخمیر سیاسیاش. در روسیه، میان همهی چالشهای فلسفی و سیاسی و اندیشههای کمونیستی انگلس، چرا تنها به زعم مدعیان این تز، تنها آن «ناخالصی»را از فیلتر فکری پالیدند،بر گرفتند و خودیاش ساختند؟
«مارکسیسم»، در روسیه، در بی خبری از کارهای عظیمی همانند ایدئولوژی آلمانی، دستنوشتههای سیاسی و اقتصادی مارکس، نقد برنامه گوتا، نقد برنامه ارفورت، ووو شکل گرفت. در روسیه گرفتار فقر فلسفه، فلسفه با برداشت مارکس، و انگلس در دسترسی نداشتند، تنها کاپیتال جلد نخست و مانیفست را دیده بودند. معرفی کمونیسم و دانش مبارزه طبقاتی سوی انگلس به نام «مارکسیسم» خود خطا بود، مفهومی که خود انگلس و مارکس بارها از کاربردش دیگران را هشدار داده و پرهیزانده بودند.
در روسیه، رهبران بلشویم، با اندیشههای سیاسی و اقتصادی مارکس و انگلس آشنایی و با فلسفهاشان ناآشنا. کائوتکسی و پلخانف را میشناختند و برداشت های آنان را و برداشتها کائوتسکیستی و پلخانفیستی را از خاستگاه خانواده و آنتی دورینگ انگلس بلشویکی ساختند.
مارکس و انگلس، هم اندیش و نه همسان اندیش و نه رونوشت هم، بینش دیگرگونهی بنیادین و تعیین کننده در زندگانی و مبارزه ۴۰ سال مشترکاشان، دستکم در اسناد نمییابیم. مگر آنکه بپنداریم، آند همراه، پنهانکاری کردند و یا سازش و یا بی مسئولانه و با اغماز از کنار«دگراندیشیهای، فلسفی و طبقاتی گذشتند! یا از دید دو فیلسوف نابغه برای ناپیدا و نامکشوف ماند و نتوانتسند دریابند و نفراتی در ایران کاشف شدند!
ادامه دارد…
عباس منصوران
a.mansouran@gmail.com
خرداد ۱۳۹۱/ ژوئن ۲۰۱۲
[۱] این نوشتار، از برنامههای هفتگی «جهان کتاب» در تلویزیون کومله، حزب کمونیست ایران، پیرامون، حکومت، ایدئولوژی آلمان و درباره تزهای باخ، زمینه گرفته است. http://www.tvkomala.com/farsi/index_farsi.htm
[۲] کارل مارکس، پیام آغاز به کار جامعه بینالمللی کارگران(انترناسیونال اول)، بازنویسى با پارهاى تغییرات از روى ترجمه فرهاد بشارت منتشر شده در “کمونیست”، ارگان مرکزی حزب کمونیست ایران، سال پنجم، شماره ۴٢، مرداد ١٣۶٧، صفحات ٢٣ تا ٢۶. MarxEngles.public-archive.net#ME1400fa.html
[۳] بازتاب یافته در شبکه های اینترنتی از جمله http://www.payam.se/index.php?option=com_content&view=article&id=8378:l-r-&catid=21:1389-12-27-00-15-59&Itemid=44
www.communshours.com, http://www.azadi-b.com/M/2012/01/post_364.html, http://payam.se/index.php?option=com_content&view=article&id=8088:l-r-&catid=21:1389-12-27-00-15-59&Itemid=44, http://www.ofros.com/maghale/mansoran_idologi.htm
http://pezhvakeiran.com/page1.php?id=38997
[۴] نیل هاردینگ، (برنده جایزه ایساک دویچر در سال۲-۱۹۸۱)، فروپاشی حزب، کتاب اندیشه سیاسی لنین، چاپ سوم،۱۹۸۶ ج۲، بخش۱۴، برگردان عباس منصوران.www.alfabetmaxima.com/mansouran
[۵] مجموعه آثار لنین، جلد۳۳، ص۲۷۶.
[۶] مجموعه آثار لنین، جلد۳۳، ص.۲۲۴.
[۷] مجموعه آثار لنین، جلد۳۳، ص.۳۰۹.
[۸] مجموعه آثار لنین، جلد۳۳، ص.۲۸۷.
[۹] مجموعه آثار لنین، جلد۳۳، ص.۲۸۸.
[۱۰] مجموعه آثار لنین، جلد۳۳، ص.۲۸۹.
[۱۱] مجموعه آثار لنین ج۳۲ ص۱۰۰.
[۱۲] آ. کولنتای، اپوزیسیون کارگری، ص۳۵ ( Reading n.d.( Solidarity pamphlet
[۱۳] مجموعه آثار لنین، جلد۳۳، ص۳۴.
[۱۴] مجموعه آثار لنین، جلد۳۳، ص۳۰
[۱۵] مجموعه آثار لنین، جلد۳۳، ص۲۵