این دیگه آخرشه !

داستان از این قراره که یکی بود یکی نبود….غیرازمن و قلم و تخم و الله و قرآن هیچکی نبود….یه روز آقا گرگه داشت میرفت نشست ۵ بعلاوه یک . توی راه رسید به کلاه قرمزی و پرسید : خانم قرمزی ، من چکارکنم تا تو منو باورکنی ؟ 

http://www.radiofarda.com/archive/news/20120605/143/143.html?id=24603882

ببخشید اشتباه شد . اون مال یه داستان دیگه ست . داستان از این قراره که ۴۰ ” نویسنده ” حکم فتوای قتل شاهین نجفی رو تنفیذ کردند . خیلی فکرزدم که حالا چرا ۴۰ نویسنده…!؟ چرا ۴۰ آیت الله دیگه نه ؟ چرا چهل دزد بغداد نه ؟ چرا چهل گوسفند نه ؟ چرا چهل موجود کمیاب مسلمان نه ؟ همینطوری داشتم به چراها اضافه میکردم که فکربکری به ذهنم زد. با جولین آسانژ تماس گرفتم و گفتم :یه مورد خیلی خفن دارم که اطلاعات دقیقش رو میخوام . سوال کرد سوژه چیه ؟ توضیح دادم . بلافاصله با ترس گفت که فراموش کنم . ولی اصرارکردم که یه کاری کن…با مرام!

نهایتا آدرس یه زیرزمین رو داد و گفت اون جا یه ابرکامپیوترقدیمی هست که اگه هنوز کارکنه شاید بتونه کشف رمزکنه . با عجله رفتم همون آردس و دستگاه رو زدم به برق . دستگاه اول روشن نشد چند تا لگد زدم که با بی حوصلگی جغ جغی کرد و راه افتاد . متن اطلاعیه رو دادم وخواستم کشف رمزکنه و اسامی نویسندگان مربوطه رو بده . دستگاه شروع کرد به قیژ قیژ کردن . هرچند ثانیه یه بارمکث میکرد و دوباره به را می افتاد . بالاخره کارش تموم شد . یه برگه داد بیرون که همه اسامی روش نوشته شده بود . فقط بعد از بیرون دادن برگه ، اول دود کرد وبعد فکرکنم برای همیشه سوخت . آخرین حرفشم این بود که گفت : ای نامرد قاتل …! نمیدونم با کی بود !؟

و اما اسامی چهل نویسنده که فتوای قتل رو تنفیذ کردند و جایزه هم میدن . حق آثارتالیف !! حالا این تالیف چی بید ؟ والله نزانم ….یحتمل آثار و نوشته های اسلامی درمورد نحوه دینی سربریدن و چشم درآوردن و تجاوز و …..

اسامی بدون سانسور با صفت های روشنفکران دینی….

۱/ محمد بچه باز ابن رسول عبدالله….۲/ علی ابن ابی طالب ونامه اش . نامه تاریخی حضرت علی به مردم مدینه که به نقل از وصییت محمد نوشته بود : درزندگی هر غلطی کردید ۲ کار را اصلا نکنید . اول اینکه به دیوونه کون ندید ؛ دوم اینکه کون دیوونه نذارید که درهردوحالت بازنده هستید ! دشمن استفاده خواهد کرد هرچند همان لحظه گوارا است….۳/ حسن ابن علی گیج گشنه….۴/ حسین ابن علی شوت تشنه….۵/ زین العابدین دوار….۶/ باقربیمارگهواره….۷/ جواد تیمارستانی….۸/ نقی ملنگ….۹/ تقی مشنگ….۱۰/ امام رضای دونگ….۱۱/ اصلاح طلب دینی در سایه…۱۲/ امام زمان دربدر جیب بر….۱۳/ ولی فقیه حاضر…۱۴/ ولی فقیه در سایه( همون رهبرعقیدتی) و ادامه نامه علی ملنگ….۱۵/ اول شخص واتیکان ( پاپ بچه باز)…. ۱۶ / سروش ابن عبدالکریم ع ( مبتلا به اسهال فکری دینی )…. ۱۷ / گوگوش ( نصف ص)…۱۸ / ملکه ابن لندن ( سیده النساء العالمین ع )….۱۹ / دسته هونگ ( ص )…..۲۰ / داشاق زرافه (ع)…۲۱/ تخم فیل( ۲ بارع )…۲۲/ داشاق گرگدن(صل الله علیه وسلم )…۲۳/ جلبرگ ( ص )….۲۴/ کلوخ ( ع )….۲۵/ سوسک بالدار(ص)….۲۶/ سوسک بدون بال(ع)….۲۷/ مورچه زرد(ص)….۲۸/ مورچه سبز(ع)…۲۹ / گربه باحجاب ( ع )…۳۰ / گورخربا مرام ( ص )…۳۱/ خمینی روح الله…۳۲/ سالن میله ای جندالله…۳۳/ کلاغ قصه اسدالله….۳۴ / روباه قصه ها عبدالله….۳۵ / به دلیل امنیتی محفوظ است ( ولی الله ) ….۳۶ / پشم زیر بغل ( ص )…..۳۷/ رقیه (ماشاالله) ….۳۸ / سکینه ( ایوالله ) …..۳۹ / موسی جادوگر گوساله باز( حجت الله )….۴۰ / عیسی طویله پرور…..( مریم الله )

اهدای حق التالیف آثار به اجرا کنندۀ حکم ارتداد شاهین نجفی….کلی مارو که خندوند . جدی میگم واقعا آخرخنده بود. فکرش رو بکنید درقرن ۲۱ فردا صبح قبیله ایی درته آمازون کشف میشود. پس فردا اولین ابله قبیله اسلام میآورد تا آدم بکشد و خون بریزد و رستگارشود . پس اون فردا ازطریق اینترنت متوجه فتوا و جایزه ها میشود . روز بعد حرکت میکند برای آدم کشتن تا رستگاری . موفق میشود قتل را تمام کند . بعد راهی تهران میشود تا جایزه بگیرد . حق التالیف آثاررا میگیرد؛ کمی نگاهش میکند و چون سردرنمیآورد برمیگردد به ته آمازون پیش قبیله خودش . تمام داستان را ازحرکت تا کشتن و تا جایزه گرفتن…. با آب و تاب برای بقیه قبیله تعریف میکند . بقیه قبیله هاج و واج حق التالیف را نگاه میکنند و بعداز کمی مکث میریزن سر تنها مسلمان قبیله و تا جا دارد میزنن که: فلان فلان شده گیج ؛ این همه راه رفتی وانرژی گذاشتی لااقل یه کم خوراکی و لباس ومواد بهداشتی میگرفتی ! آخه توی این ته دنیا با این حق التالیف چه گهی میشه پاک کرد !؟

خلاصه اینکه داستان فتوا از ابتدا چقدرغیرجدی و خنده بازاربود که درادامه به این ابتکار جدید رسیدن….. نمیدونم آرشیتکت این پروژه کی بوده ؟ ولی یا خیلی پیچیده ریده تو کل دستگاه اسلامی حاکم ؛ و یا خیلی ساده بوده که نفهمیده بد جور ریدن به هیکلش….!

اسماعیل هوشیار
۱۸٫خرداد.۱۳۹۱