شاهین نجفی، ترانه و فتوای قتلش تبدیل به واقعهای مهم شدند. آخوندها و مقامات قضایی و دولتی جمهوری اسلامی و گله ای از هیستریک های مزد بگیر آن ها، کف بر دهان آوردهاند و شمشیر اسلام تیز میکنند تا نه حقش که سرش را کف دستش بگذارند. اسلامیون در قدرت پا روی پوست موزی گذاشتند که دست حامیان برادر از درگاه و بارگاه رانده شده خود از قبیل گنجی و سروش و سایههای رنگ پریده آنان در طیف ملی ـ مذهبی و توده ـ اکثریت را هم در حنا گذاشته است
نگرانی کل این طیف از سست شدن بیشتر و بیشتر و روز به روز حکومت خدا و اسلام سیاسی در ایران است؛ از طرف زنان و مردان جوانی که همه بزرگ شده در این نظام، دیگر به اعتراض شخصی محدود و جاخالی دادن اکتفا نمیکنند و آن را در پایهها و مقدساتش به مبارزه میطلبند. به علاوه، در چپ و فدائیسم همیشه عقبمانده ایران هم آشوب به پا کرده و دیگر نمیتوانند به سادگی از دعوت به قتل دفاع کنند و حتی ساکت بمانند. سران شان از نوع فرخ نگهدار، و بد تر از آن ملیحه محمدی که از محافظه کار ترین مصلحین مسلم هم در محافظه کاری افراطی تر است، ساکت زیر تختی یا در کمدی خود را قایم کرده اند. سست شدن و مورد تهاجم قرار گرفتن اسلام و سران فرقه های مختلف اطلاح طلب و اصول گرا و اتوریته خود خامنه ای را با رادیکالیسم جامعهای که در فقر و نداری غوطه میخورد جمع بزنید : بزرگترین انقلاب کارگری و سوسیالیستی تاریخ در راه است که قرن را به راه دیگری خواهد برد و تاریخ را آغاز خواهد کرد
قبل از هر بحثی، برادر فیلسوف مان سروش باید از انقلاب فرهنگی اش در دانشگاههای ایران که دست در دست بنی صدر آن را اجرا کرد و جنازه صدها جوان را به بیلانش اضافه کرد، حرف بزند. در بهار سال هشتاد میلادی من برای آخرین بار به ایران رفتم و شاهد قتل جوانان دانشجو بودم و از آن میان مهدی علوی شوشتری از مبارزان سازمان پیکار که حتی صرف دیدن و شنیدنش هم احترام و اعتماد جلب می کرد. لازم نیست ایشان کسی را نصیحت بکند که برای مردم داری بهتر است قربان صدقه تقی و نقی و حسن و حسین بروید. کاری کند و حرفی بزند که قدری احترام برای خودش و تحمل خزئبلاتش فراهم بکند. مردم میدانند چگونه به حق آزادی عقیده دیگران احترام بگذارند بدون اینکه برای خود آن عقیده کوچکترین احترامی قائل باشند. زمانی که در آغاز دهه نود میلادی پدر و مادرم را بعد از بیش از یک دهه در پاریس دیدم، همان روز اول آنها را به مسجد اصلی مسلمانان در پاریس بردم تا جهت مکه را پیدا کنند و با حضور خودشان از قصابی اسلامی مرغ و گوشت خریدم تا نگران و معذب نباشند. آنها هم کاری به اعتقادات و نوع زندگیام نداشتند. سروش دو مساله را عمدآ قاطی میکند : یکی اعتقادات شخصی آدمها که تا زمانی که حامل و زاینده جرم و جنایتی نباشد و حقوق دیگران را مورد تجاوز قرار ندهد، در چهار چوب حق آزادی عقیده و بیان باید مورد پذیرش و پذیرفته باشد، و دیگری اعتقادی که تبدیل به ابزاری سیاسی ـ فرهنگی ـ اقتصادی در سطح جامعه و قانون می شود. خودتان اسلام را بر مال و جان و زندگی مردم حاکم کردید، چشم تان کور، حالا بخورید و زر فلسفی و پوپری نزنید. خودتان با اسم علی و زهرا و حسین به بچههای مردم تجاوز کردید، شکنجه دادید و کشتید. حالا بچشید. و این تازه اول کار است
اینها فکر میکنند حقهبازی اسلامی شان همه جا کار می کند. نه جانم، فقط توده و اکثریت را میشد شیفته خودتان بکنید، که حتی آنها هم مدتی است که علیرغم آن که باز کفش هایتان را جفت می کنند، یواشکی در آنها تف میکنند و به ریش تان میخندند
سروش دست از توهین و هذیان گویی برنمی دارد. مینویسد دین گریزان غربت گزیده ایرانی و انتظار دارد که دیگران چهارگوش چمباتمه بزنند و حرفهای نورانی اش را گوش کنند. ایشان خبر ندارد که این چند میلیون ایرانی که در چهار گوشه جهان پخش و پلا شدهاند در اکثریت عظیم خود از دست امام ها و آخوندها و جلادان اسلامی ایشان فرار کرده اند؟ حالا دلش برای احوال روابط عمومی مخالفین جمهوری اسلامی با مردم «دین دار» ایران ریش ریش می شود
به جای این وراجیها و مزخرفات ایشان بهتر است از حالا دفاعیه شان را برای دادگاه اتهام به دستور و سازمان دهی قتل دهها جوان دانشجو آماده کنند. هر چقدر هم دلشان خواست از تقی و نقی و مهدی و رضا نقل قول بیاورند. دادگاه کمونیستها و مردم متمدن مثل دادگاه های اسلامی ایشان نیست، حق آزادی بیان خواهند داشت. بهتر است به جای غصه خوردن برای رابطه سکولارها و کمونیستها با «مردم مسلمان» قدری به دفاع از نرگس محمدی و همه دیگر زندانیان سیاسی و خواست آزادی آنها بپردازند و برای خود آبرو بخرند
|
قلم شان خوب برای دفاع از امامان و آخوندهایش میچرخد و می رقصد و عشوه می ریزد، اما به قربانیان میلیونی نظامش کاری ندارد. این را میگویند یک مسلمان دبش