وقتى شعر چون پسرکى جوان
راه را بر من سد مى کند ونرگس شعر را به من مى دهد
من ان دخترک ناز دبیرستانى نیستم
گوشه چشمى بهش اندازم و
بگذارمش لای قلب کیف دستیم,
یا به تفاخر گیسویم بیاویزمش.
من کارگرى شقه ,شقه ام
که جرات نمى کنم تحویل گیرمش
مبادا کارفرما سر برسه و
از فرت عجله
شعر هم زیر دستگاه پرس له و لورده شه,
مبادا تحویل گیرمش و
خراش بردارد شعر از زبرى دست و دلم
بگذار شعر ,شعر بماند
بگذار حداقل شعر مسخ نشود
زیر چرخ دنده هاى کارخانه
چون تنم,چون قلبم,چون این زندگی دوگانه