فقدان عمل,ترافیک اندیشه

تبار شناسى کجرویهاى نظرى در چپ ایران. بخش اول
تحولات مادى,امادگى وعدم امادگى بستر اجتماعى, سرکوب و خفقانى که عرصه را برفعالیت متشکل طبقاتى تنگ مى کندبازتاب نظرى هم پیدا مى کند.هر تیرى که بر پیکر فعالین کمونیست خالى مى شود موجبات فقدان شفافیت و روئیت استراتیژى را نیز فراهم مى کند؛ نتیجه هر پسروى از این نوع در هم شکستن تشکل و تحزب کمونیستى و کارگرى وعدم امکان تاسیس ان در کوتاه مدت خواهد شد.سرکوبهایى که پس از یک دوره از امکان نسبى فعالیت حزبى و کارگرى سر بر اورده,استراتیژى انقلابى را ازحضور و جریان باز داشته و در نتیجه پیکره دایناسورى تشکلهاى کارگرى قدرتمند را زمین گیر مى کند و چرک و کیمش از لاى تحلیلهاو جمله بندیهاى نظریه پردازان کماکان مستعد,منتصب به این طبقه بیرون مى زند.نظریه پردازیهاى خوش فرم اما تو خالی و سر در گم,تخفیفات دست و دلبازانه در استراتیژى,بى تفاوتى به عینیتها,شکستها وموانع,خود مرکز انگارى سکتاریستى,و نهایتا تایید خواهى حداقلى, خود از عوارض چنین ضرباتى است.

اگر چه تاثیرات متقابل این دو عامل تئورى و زمینه و بستر مادى بر همدیگر غیر قابل انکار است؛اما بعکس انچه در نظریه بافیهاى میان کمونیستى در ایران جا افتاده,این نبوغ نظریه پردازان نیست که تاثیر محورى بر پیشروى تحولات اجتماعى دارد؛بلکه سیر تحولات اجتماعى و پیشروى و پسروى ان است که بر استدلالات,واقع اندیشى یا حاشیه پردازى و ذهنیت پیشگى,تفوق یا عدم تفوق نظرى تاثیر مى گذارد.

نمایندگان نظریات کمونیستى و تحلیلهاى بروزشان,فارغ از اراستگى به جمله بندیهاى مارکسیستى و ارجاعات به به اندوخته ها ومطالعات سوسیالیزم علمى,برى از تاثیر پذیرى ازتعرضات و عقب نشینیهاى توده اى طبقه کارگر نبوده و نیستند.صر ف نظر از بتگونگى کاریزماتیک در میان فعالین سابق مقیم خارج کشور بازتاب شکست انقلاب ۱۳۵۷ روز به روز
بیشتر در نظریه پردازى بومى کمونیسم ایرانى قابل روئیت است.

تلاش بنده در تبارشناسى چیستى و چگونگى این تاثیر,نه در ادامه دعواهاى و دهن به دهن شدنهاى تا کنونى و سکتاریستى،بلکه تلاشیست در خنثى کردن تاثیر تفرقه افکنانه این نظریات تاریخ مصرف گذشته و ابى شکست. جنبش کارگرى با خیزش نوینش دوره اى نو از فعالیت کمونیستى را اغازیده ؛که اولین پیامدش گذر از دغدغه ها و مشغولیتهاى نظرى و عملى حداقلى است و قتعا اندیشه کمونیستى تکانى جدى و امید بخش به خو خواهد داد و واقع بینى از تحرکات یک دهه گذشته طبق کارگربه تئورى و تحلیل کمونیستى در ایران خواهد خزید.کمونیستهاى این دوره زمینیتر خواهند اندیشید و فعالین سابقى که دوره اى دچار کجروى از منافع طبقه شده اند متواضعانه به وضوح واقعیات,ناشى از تغیر تناسب طبقاتى تسلیم شده و در خیزش نوین جنبش کارگرى و کمونیستى ایفاى نقش مسولانه و بگاهى خواهند کرد.

سنت تکبیر و تکفیر،تنگ اندیشى و تک فاکتور انگارى در ارزیابى شکستها و پیروزیهاى گذشته و حال یک روند، سنتى غیر مارکسیستى است که مدعیان چپ غیر سنتى در ایران محور تحلیل و تبینشان بوده و هست .عموما این گونه برداشت از فعالیت کمونیستى،کمونیستها را منزوى،حق به جانب ،مطلق بین و نهایى اندیش مى کند و به فرصت طلبى و وارونه نمایى جریانات راست،حاکمیتها و رسانه هاى بورژوازى کمک مى کند تا دست اوردهاى تا کنونى کمونیستها را بیگانه از انان و گذشته یشان تصویر کنند و کمونیستها را نه مسبب انقلاب اکتبر بلکه عاملان دیکتاتورى استالینیستى جلوه دهند ،که تعریفى دگم از منافع طبقاتى و دیکتاتورى پرولیتاریا دارند،انان را بیگانه از حقوق ملیتها جلوه دهند و پنهان کنند که از پیشتازان احقاق حقوق زنان ودخیل کردنشان در قدرت سیاسی بوده اند،که جدایى کامل دین از سیاست از پرنسیبهاى خاص کمونیستهاست،و انکار کنند که دست اوردهاى دموکراتیک و رفاهی طبقه کارگر در اروپا خود از مبارزه کارگران ،تحت فشار و از هراس گسترش انقلاب کمونیستى اکتبر به بورژوازى تحمیل شده است.

تحولات بزرگ ناشى از تغیرات وسیع و عمیق در ترکیب مناسبات طبقاتلى جوامع و خیزشهاى حاصله از ان است؛این تحولات حجیم،اثار و شاهکارهاى ادبى،فلسفى,نظری وعلمى را از درون خود مى زاید.مردمان و قدرت سیاسى طبقه مسلط در جدالى تعطیلى نا پذیر قرار دارند؛اما
موانعى بزرگتر از قدرت و امادگى طبقه در خود اراده طبقه تاثیر گذاشته و فعالیتهایش را از تداوم انداخته و دچار نوعى از تعویق و تاخیر ،خود جوشى یا بهتر است بگویم دیر جوشى مى کند ؛مانند دخالت غرب در سرنوشت انقلاب ایران و زایش ماشین سرکوبهاى کور و خونین اسلامى,مانند علم کردن اسلام فناتیک در افغانستان،مانند علم کردن دیکتاتورى چون پینوشه و هزاران نمونه دیگر ؛که وضعیتى غیر معمول را بر سیر بالندگى جنبش برابرى خواهى ودمکراسى تحمیل مى کند.
جنبش کارگرى کمونیستى بزرگترین محمل زایش شاهکارهاى ادبى ,فعالیتهاى تئوریک ، نظرى و علمى بوده و تاثیرات نهادینه شده ا ى بر فر هنگ عمومى گذاشته ،اما به حداقل اهدافش به لحاظ تحمیل حقوق دمکراتیک و اقتصادیش نرسیده ؛ این امر براى دوره اى طبقه کارگر را اشفته و سردر گم مى کند,اعتصابهاى معوقه از نمودهاى این وضعیت غیر معمول در سیر مبارزات کارگریست,کشورهاى پیرامونى وبورژوازى وابسته یشان عموما و سنتا دیکتا تورى شرقى ،سیستمى ویژه از سرکوب و خفقان پشتوانه دارى را پیرو کرده اند که مى بایست و باید مبارزین بتوانند که مکانیزم خاص مبارزه با این سیستم را بشناسند.در غیر این صورت ناکامى وشوک وارده طبقه را دچار انفعال مى کند و دست اورد کمونیستها را دچار انقتاع و ،تبینها را تکفیرى و پر خاشگرانه می کند،تا جایى که کمونیسم علم رهایى و اگاهى بخش طبقه،بجاى توفیق در کمر نگ کردن تفاوتهاى نژادى,قشرى،دینى وسنفى و تفهیم ارزش تشکل و قدرت متحدانه کارگران، به ابزار هزار شاخه کردن و تفرقه افکنانه تبدیل مى شود و در بابا فکرى تولید وبازتولید کردن و پر چین کردن فاصله هاى سانتیمترى ،پیغمبران محفلى و پیروانشان با مابقى فعالین طبقه نقش ویژه اى بازى مى کند.

موجى از سوسیالیم شکافان و تدوین گران،چگونگى و چرایى جنبش سوسیالیستى زمانى سر بر اورد،که جامعه اروپا تحت تاثیر انقلاب صنعتى و گذر از مناسبات فئودالى و جنبش کارگرانى که از مالکیت خصوصى و مناسبات سرمایه دارى ذینفع نبودند بروز پیدا کرده بود،همعصران مارکس و انگلس موجى از مخالفان و موافقان بودند و مارکسیسم تبین واقعبینانه و تنها بخشى از بازتاب خیزش طبقه کارگر در ان دوره بود و چون توانست شناختى پایه اى و ریشه اى از سر مایه دارى ارائه دهد و دخالتى مکانیزم شناسانه در تحولات داشته باشد به دژى در مقابل کج روى از منافع طبقه کارگر تبدیل شو د.مشروط بر شناخت و قبول مکانیزم خاص دورهاى متفاوت ومکانهاى متفاوت ؛ مارکسیم مى تواند و باید به پیشتاز دور جدیدى از مبارزه به سوى الغاى سر مایه دارى تبدیل شود.مبارزه جنبش کار گرى و کمونیستى مى تواند هزار فرم وشکل متفاوت در هر دوره و مکانى به خود بگیرد اما سر انجامش در تمام دنیا باید الزاما باید به سوى رفاه اقتصادى وتقسیم قدرت سیاسى تا الغاى مالکیت خصوصى و دولت باشد. برخوردهاى تکنو کراتیک و فرمالیستى به مارکسیسم؛ مارکسیسم و مارکسیستها را به مذهب و مذهبیون جدیدى تبدیل مى کند که احزاب,تاکتیکها و سیاستها را از روى ظواهر و ادعاها تکبیر و تکفیر مى کنند. “ظاهر تکبیرى و ظاهر تکفیرى” بخشى از خصلت فتیشیستى,چیز پرستانه کالاست که به کالبد فلسفه ها تئوریها حتى علمها و باورها رسوخ مى کند و نهایتا کاریزماهاى نظرى, مراجع باور وفتوا و اکادمیستهاى بتواره، به جاى مخاطبانشان ،حتى تا سالها پس از مرگشان اسطوره گونه مى اندیشند.
.

هر گاه بستر مادى به جهت خیزش نوین کمترین تغیرى مى کند،مارکسیسم تکان تازها ى مى خورد و گرد وغبار ذهنیتهاى ساختار گرا و در خود را از خودمى روبد و از نو به راهنماى عمل یک جنبش واقعى و به دژى در مقابل بدلهاى خود تبدیل مى شود .مارکیسم تدریس کردن و مارکسیم بلد بودن ،تکنوکراتیک و چون فنى با مارکسیسم برخورد کردن،با مارکسیسیت بودن تفاوت دارد.
مارکسیست بود ن تنها زمانى ممکن مى شود که با بورژوازى ملى به هر درجه ممکن در جدالى نه صرفا سرنگونى طلبانه،بلکه طبقه محور باشى،برخوردت با مذهب،با مسئله ملیتها،مسئله فحشا،روابط زن و مرد و…..از زاویه منافع انى و اتى طبقه باشد،نه مدرنیته یا غرب خواهانه,یا چون دوره اى شرق پرستانه .امکان امیزش عمل و اندیشه مارکسیستى امرى تماما اختیارى نیست ، با محدودیتهاى عملى این امر در جریان یک مبارزه گام به گام اشنا خواهى شد،انگاه است که پى خواهى برد اگر شب و روز دست از سر میکروفون برندارى و مارکسیسم را براى خود و پیروان خارج کشوریت موعضه کنى، به اندازه سازمان دادن یک اعتصاب و تشکیل یک هسته مقاومت در داخل کشور اهمیت ندارد البته به لحلظ لحاظ منافع جنبش،نه با معیار اثبات استعداد شخصى.
هر گاه عرصه بر عمل بسته و بر اندیشه گشوده مى ماند،هر گاه استبداد از همه گیر شدن و نفس به نفس شدن احزاب و جمعیتهاى کمونیست با طبقه پیشگیرى مى کند و در به خارج مرز راندن ان توفیق مى یابد؛ رشد موازى اندیشه و عمل متوقف مى شود و حرکت بر روى یک پا و ناقص ،بیشتر در عرصه خطابى پیش مى رود ؛این فلاجت و سر خوردگى و نا کامیهاى ناشى از ان در فرافکنى از استننتاجات پیشین و استحاله کماکان ناگزیرى در تبینها و تحلیلها خودش را نشان مى دهد.
موقعیت بقا
شناخت و قبول موقعیت نوین ونگرش و برداشت وا قع بینانه ، پس از هر عقب نشینى از ضربات و خسارات افزونتر پیشگیرى مى کند،در موقعیت تعرض و تهاجم همانگونه تصمیم نمى گیرى و عمل نمى کنى که در موقعیت دفاعى ؛ اگر بیم بقا به عقب نشینى وادارت کرده،هوشیاریت شناخت موقعیت جدید و یافتن راهیست که انچه را به در برده اى حفظ کنى و تاثیرات این موقعیت نا خواسته را تخفیف بدهى.کمونیسم در موقعیت بقا،همان شکل و شعار و وظیفه را ندارد که در موقعیت تهاجم، موقعیتى که به لحاظ سازمانى رسوخ وسیعى در میان کارگران دارى و در کشورى در استانه تحمل قرار داردى،عملا امکان تعرض و گسترش سازمان و تبلیغ وسیع استراتیژى فراهم امده و تعلل جایز نیست،اما در موقعیت عکس وظایف و اولیتها متفاوت است و حفظ بازماندهاى سازمان و استراتیژى امر حیاتى و ممکن چنین دوره اى است،در چنین دوره اى توهم وخوش خیالى است اگر به سرت بزند که جنبش جهانى کمونیستى را بازسازى کنى،پیراهنى که به تن خودت تنگ شده به تن برادر بزرگترت نمى رود.
یک دوره با تمام افت و خیزها و نقاط مثبت و منفی,افتخارات وشرمساریش به سر رسیده و دوره اى دیگر در تدارک است و از دوره قبل درسها و دست اوردها باقیست.
اما اگر بدون شناخت ازموقعیت کنونى و متاثر از فقدان عمل تحمیل شده، به فعالیت نظرى صرف کشیده شدى،معیار عمل و حقانیت گم و بى زمینه مى ماندو در مدار نظر چرخ مى خورد،در این موقعیت انتخاب براى فعالین سابق و مقیم خارج کشور خطا پذیرتر از همیشه خواهد بود و محافل کمونیستى با فواصل سانتیمترى،مرزها و خط فاصلهاى بزرگى از خود ترسیم مى کنند و متد تکبیر و تکفیر عمومیت پیدا مى کند.
این مقدمه اغازى بود براى توضیح وتبار شناسى،نه تکبیر و تکفیر کس یا کسانى که در سى سال گذشته پس از شکست تلخ انقلاب ۱۳۵۷ و به دنبال تاسیس حزب کمونیستایران تاثیرات متفاوتى بر تحزب خارج کشورى داشته اند و هر کدام در میان محافل خارج کشور حقانیت متفاوتى براى خود فرض مى کنند.انچه قابل پذیرش نیست قابل توضیح است و تا زمانى که عاجز از شناخت چیستى و چرایى پدیده ها باشیم تا کید بر حقانیت و عدم حقانیتشان فراتر از تکفیر و تکبیر نمى رود و با هزار ژست انتر ناسیو نالیستى و مدرن نمایى از مذهبیگو نگى و دگماتیزم فرا تر نمى رویم .انجا که عمل امکان مى بازدسخن سلطان مى شود و انجا که استدلال کم مى اورد،اتهام شروع مى شود.

به درازاى عمر جنبش کارگرى و کمونیستى ایران ،از تشکیل اولین حزب کمونیست در سال ۱۲۹۹ تا امروز تحت تاثیر پسرویها و پیشرویها ،سرکوبها و گشایشهاى سیاسى اندیشه و عمل در نوسان بوده اند و اغلب رشد همگنى نداشته اند.انگا ه که حزبى چون حزب توده عملا درگیر مبارزه بوده به دلیل وابستگى به کرملین اندیشته تعطیل بوده و دستور کار از روسیه امده ،و انگاه که مستقل و درگیر با وضعیت عینى سازمانهاى مستقلى فعالیت داشته اند دوره جدیدى از سرکوب انان را از موضوع کارشان دور کرده، فرصت توازن اندیشه و عمل هیچ گاه کافى نبوده و اغلب بر روى یک چرخ در حرکت بوده.صر ف نظر از حسن نیت وتاثیرات مثبت و نسبى جنبش کمونیستى فقدان این توازون از نقطه ضعفهاى کشنده ان بوده .
در بخشهاى بعدى این مطلب خواهم کوشید بیشتر بشکافمش و با ارائه فاکت و مستندات ؛ به وضوح بحث و تسهیل فهمش بیشتر نزدیک شوم