نادر بکتاش، “اون تاریخ” و “بهترین قاچ هندوانه! در حاشیه توصیه به “کمی تواضع”

مقدمه:

حدود یازده روز پیش بود که من در مقاله ای (۱) به رفیق اسد نودینیان تبریک گفتم برای ورود مجددش به حزب کمونیست کارگری ایران و در عین حال ازش خواستم اگه راحت هست مقداری از تجربه رفتن و برگشتنش برای جامعه و خصوصا نسل جوان صحبت کنه. رفیق نودینیان البته مقداری صبر کرد و ظاهرا بعد از مقالات متعددی که از زوایای مختلف از او همین خواست را با بیان متقاوت مطرح کردند سرانجام امروز تصمیم گرفت چند کلمه ای “خطاب به افکار عمومی” بنویسد.(۲). قصد من در این مقاله پرداختن به پاسخ نسان نودینیان نیست. بالاخره جامعه مورد خطاب ایشان قضاوت خواهد کرد و من خوشحالم در همین حد هم نسان خودش را پاسخگو دانسته و اینرا قدر می دانم.

اما بیرون از این حلقه ، همانطور که خوانندگان شاهد بودند یک جنگی سیاسی در گرفت که من آنرا نمونه وار مشکل بزرگ فرهنگی در سیاست ایران و تاریخ چپ ایران می دانم که بارها در مقالات متعددی بهش اشاره کردم. چپ ایران هنوز مشکل ارتباطی دارد و بلد نیست بسیاری مواقع برخورد سیاسی بکند. مهم هم نیست از چه نوع چپی صحبت می کنیم. کمونیستهای کارگری هم با تجربه تاریخی نشان داده اند دچار همان مشکل فرهنگی هستند و نتوانستند به رغم پتانسیلهای بسیار بالای این جنبش و تئوری از “جاذبه ” اون متدها که فحاشی و اتهام زنی را ابزار بدر کردن مخالف است، کنار بگذارند.

زمانی بود که در نقد لنینیزم، “همفکران” و گاها هم حزبیهای من باران محبت باریدند و رسیدیم به دوران نقدهای من به “کمپین برهنگی”. نمونه سومش همین نامه صمیمی من به نسان نودینیان بود و عکس العملهای تعدادی از همفکران و حتی هم حزبیهای من که بازهم برای بار چندم نشان داد که هر چه هست نیشدر به آبسه ای تاریخی می خورد و این آبسه متاسفانه بدرستی تخلیه نشده و دردش می شود زشتی که همه از دور می بینند و آنها که نزدیکترند حداقل یکیشان یعنی رفیق خوبم شاهو پیرخضرائیان بدرستی در دو مقاله بهش اشاره کرده که از ایشان تشکر می کنم(۳)

از میان “پاسخ دهندگان” به این ماجرا ، رفیق نادر بکتاش با دو مقاله اش توجه منرا جلب کرد. مقاله اول ایشان را که به نسان نودینیان توصیه کرده بود سکوت کند پاسخ دادم (۴) و هدف این مقاله من نامه کوتاه دوم نادر بکتاش است.(۵)

اما چرا الان که نسان نودینیان بالاخره پاسخش را ارائه داده من هنوز دارم به نادر بکتاش پاسخ می گویم؟ دلیلش اینست که فکر می کنم خود همین مقاله ها شاید مقداری بحثهای مهم دیگری را باز کند و کمک کند به تعمیق درک کمونیزم کارگری و گسترش فرهنگ سیاسی در جامعه:

(۱)نادر بکتاش اینبار چه گفته؟

رفیق بکتاش در مقاله کوتاهی بنام ” کمی هم تواضع رفیق صالحی نیا”(۵) خطاب به من  می گوید:

” راستش این جمله را خیلی‌ها به من گفته اند.اما الآن می‌بینم که این رفیق ظاهرآ پر شور که اصلآ تاریخ این حزب و این جنبش و آدم هایش را نمی‌شناسد خیلی آتشین است.

رفیق عزیز اگر فکر می‌کنی که از راه می‌رسی و آن بهترین قاچ هندوانه را می‌توانی ببلعی، اشتباه می کنی.فوری روانشناسی نیم پشیزی هم نکن که نشان داده‌ای این کارها ازت بر نمی آید.

کوتاه بیا. در این حزب آدم‌هایی هستند که نمی‌شود با تاریخ شان شوخی کرد.

و البته من از این گروه آدم‌ها نیستم : می‌روم . می آیم.

یاد بگیر بعضی وقت‌ها هم به آینه نگاه کنی و به خودت بخندی.

وقت گریه و تنهایی برای این تراژدی ای که ما همه مردم دنیا شخصیت‌های اصلی آن هستیم زیاد است.”

همانطور که خواننده می بیند، نامه نادر کوچکترین پاسخی به مقاله اول من  و مقاله اولم به ایشان(۱و۴) ندارد! این چند جمله کوتاه فقط یک حمله شخصی است به من. نمونه بسیار جالبی از چیزی که شاید ایشان “تاریخ این حزب” تصور کرده و دارد پراتیک می کند! ایشان در عمل دارد نشان می دهد که از تاریخ کمونیزم کارگری چه آموخته و چه نشان جامعه می دهد. بهتر از این نمی شد معلم اون برداشت از تاریخ حزب کمونیست کارگری بود!

اما اجازه می خواهیم چند نکته را به بهانه پاسخ به ایشان بکاوم:

(۲)دو برداشت کاملا متضاد از تاریخ حزب کمونیست کارگری ایران!

تاریخ سیاسی هرگز یک تاریخ نیست. همیشه تاریخ را بسته به نظاره کنندگان به تاریخ باید قضاوت کرد. برداشتهای فردی آدمها و خواستگاه طبقاتیشان در کنار سطح و عمق نگاهشان به پدیده ها از تاریخ “روایات” می سازد. لذا هر وقت از تاریخ کسی حرف می زند دارد روایت خودش را می گوید. در مورد حزب کمونیست کارگری ایران هم این حکم کاملا درست است. همین دو سه نسلی که درگیر سازماندهی کمونیزم کارگری بودند حتی آنها که پایه گذارانش بودند را صدا بزنید و ازشان بخواهید این “تاریخ” را بازگوئی کنند! متوجه خواهید شد که نگاهها اصلا یکی نیست. از همین حزب کمونیست کارگری ایران رضا مقدمها بیرون زده اند، بزرگترین دشمنهای کمونیزم کارگری بیرون زده اند، کوروش مدرسیها بیرون زده اند که حداقل نیمی از کمونیستهای کارگری اون موقع را با خود بردند که خیلی ها هنوز ویلان بیابان سیاست منفرد شده اند و رفیق نودینیان هم تازه بخش بسیار جچلوتر اون بخش است که بسیار هوشیارتر سهمش را جدا کرد و به حزب کمونیست کارگری ایران بازگشت.

تاریخ کمونیزم کارگری از جمله تاریخ آذرماجدیها و سیاوش مدرسیها و علی جوادیهاست که این چنین بی پرنسیب تبدیل شده اند به “افشاگران” کمونیزم کارگری و مشمئز کننده ترین صحنه ها را در میان کمونیستهای معاصر ساخته اند. اینها همه بخشی از اون “تاریخی ” است که دوست ما نادر بکتاش منرا متهم می کند ازش خبر ندارم!

کنار اون “تاریخها” کمونیزم کارگری تئوری و پراتیک تغییر جهان و ایستادن در کنار انقلاب ایران و تعمیق و گسترشش بود و هست. به جهت حزبی و تشکیبلاتی اولین تجربه کمونیزمی است که دنبال دیکتاتوری حزبی به جامعه نیست و بسیاری از سنتهای لنینیستی را پشت سر گذاشته. تحزبی است مدرن که بیا آزاد سیاسی اعضا و فعالینش را رو به جامعه محترم می شمارد. اینها هم بخشی از تاریخ کمونیزم کارگری است.

تجربه شخصی من اینست که اونها که خود را صاحب تاریخ کمونیزم کارگری دانسته اند ، “تاریخا” در کنار کوروش مدرسیها و علی جوادیها ایستادند! دقیقا از آنجا که تاریخ هرگز صاحب واحدی نداشته، هر قدر بیشتر کسی مدعی تاریخ می شود بیشتر ایراد دارد!

(۳)بهترین قاچ هندوانه!

اولا:

رفیق نادر بکتاش مدعی است که من “از راه رسیده ام”. فکر می کنم اینرا از روی نا آشنائی با من مدعی شده. چرا که من ۵۱ سال عمردارم و حداقل نزدیک ۱۶ سالست با حزب کمونیست کارگری ایران آشنا هستم و دوستانی که باید منرا بشناسند شناخته اند! صدها آثار کتبی در روزنه و سایتها دارم همینطور سدها برنامه تلویزیونی و سایر فعالیتها.

اما از “سنتهای خوب” حزب کمونیست کارگری ایران اینست که از “راه رسیده ها” مقدمشان گرامی است و به یکسان محق صاحبخانه بودن هستند. حزب ما از تمایزاتش با چپ قدیم یکیش همینست که “پیشکسوت” بازی ندارد! همینست که در سطح رهبریش از جوانانی استقبال می کند که زمانی که ما وارد سیاست شدیم شاید بدنیا هم نیامده بودند! لذا اینجا هم نادر بکتاش به رغم ادعای “پیشکسوتی” هیچ از سنت واقعی حزب ما نمایندگی نمی کند!

دوما:

رفیق بکتاش مدعی است که من بدنبال بهترین قاچ هندوانه هستم! بد نیست بعنوان “پیشکسوت” توضیح دهد که این بهترین قاچ چیست و با چه دلیلی مدعی است که من دنبالش هستم؟! اگر مسئولیت جزبی است و درجه حزبی که اونها که منرا از جهت تشکیلاتی می شناسند بهتر واقعیت را می دانند. معمولا برای “بهترین قاچ” اگر اصلا وجود خارجی داشته باشد، آدمها دنبال جمع می دوند و خودشانرا بخشی از جمع معرفی می کنند و مصلحت را رعایت می کنند. اما من تا همینجا نشان داده ام اهل اینجور چیزها نیستم و اختلاف سیاسیم را رو به جامعه می گویم. لذا اگر دنبال قاچ بودنی هم باشد من یکی عکسش عمل کرده ام و قاچی را نخواسته ام!

اینجا فکر می کنم رفیق بکتاش درک خودش از کار حزبی را دارد فرافکنی می کند و بمن نصبت می دهد. شاید او در “تاریخ حزبی” که خوانده و پراتیک کرده دنبال “قاچ هندوانه” می دویده تا رسیده به فرانسه و بهش خوش گذشته و حالا منرا هم دنبال “قاچ” می بیند! که البته جامعه این صحنه ها می بیند و انتخابش را می کند کی چه گفته!

سوما:

 “روانشناسی نیم پشیزی”؟ نادر بکتاش منرا از روانشناسی نیم پشیزی منع کرده! راستی چرا؟ چرا حق روانشناسی نیم پشیزی را من ندارم؟! من در امریکا چند فوق تخصص دارم و مسئولین علمی این کشور بمن اجازه طبابت داده اند. در بهترین و بالاترین مرکز پزشکی هم مشغول خدمت به هزاران بیمار هستم. نادر بکتاش با چه ادعائی منرا از “روانشناسی نیم پشیزی” منع می کند؟ آیا روانشناسی چند ملیون دلاری خوبست؟ راستش من عمدا در زندگیم در محلهائی کار می کنم که بیماران فقیر را درمان می کنند و سعی می کنم روانشناسی نیم پشیزی بکنم که اون فقیرها استفاده کنند. آرزوی من اینست که همان طبابت نیم پشیزی را ادامه دهم تا آخر عمر. اینکه متوجه نمی شوم اینست که نادر بکتاش از این موضوع وثط یک بحث سیاسی ناراحت است! او البته تنها نیست و قبلا هم هم حزبیهای دیگری خصوصا ابراز ناراحتی در همن زمینه داشته اند که من مجبور شدم ازشان شکایت کنم و خوشبختانه سرجایشان نشسته اند!

اما چه می شود کرد؟! نادر بکتاش “هی می آید و می رود” بقول خودش! وگرنه او را هم می شد به محضر قضات برد! بلاخره حزب کمونیست کارگری ایران سنتی دارد که از حقوق فردی انسانها در مقابل لیچار و اتهام زنی دفاع می کند.

لذا همینجا از نادر بکتاش می خواهم ادله خودش را برای مخالفت با ارائه خدمت به بیمارانم از طریق روانشناسی پشیزی ارائه دهد یا اینکه جامعه این حرفش را هم می گذارد کنار حرفهای دیگرش!

خلاصه:

رفیق دیگر ما یعنی محمد آسنگران در مقاله اخیرش مدعی بود که این نادر بکتاش “تنه اش خورده به تنه منصور حکمت” و “جوابهای تیزی” به دیگران داده! راستش عرض و طول جوابهای تیز نادر بکتاش همینها بود که دیدید! من از نسان نودینیان تشکر می کنم که بالاخره تلاشی کرد و پاسخی به جامعه داد. خوشحالم به درخواست نادر بکتاش گوش نکرد! از همون جامعه که نسان نودینیان خطابش کرد خواهش دارم همه این مجموعه نامه نگاریها حول این موضوع “به ظاهر کوچک” را بررسی کند. من مدعی هستم این موضوع کوچک نیست و لایه ها دارد . معتقدم مشکلات زیادی در جنبشی که اسمش کمونیزم کارگری هست وجود دارد. معتقدم این جنبش دچار همان معضلاتی هست که دیگران مبتلا بودند هر چند چند قدی جلوتر باز دچار فقر فرهگی دیالوگ است و بلد نیست در بسیاری مواقع از پس مخالف بر آید. آدرس می خواهید و دلیل می خواهید همین نادر بکتاش را در دو مقاله اش بخوانید! ببنید با مخالفش چه برخوردی دارد! اینجا من این بحثم را می بندم و امیدوارم همه هندوانه مال نادر بکتاش بماند!

من کارهای مهمتری دارم!

منابع دیگر:

(۱)سعید صالحی نیا:  تبریک به رفیق نودینیان و بدور از شادیهای گذرا

http://www.azadi-b.com/arshiw/?p=32962

(۲)نسان نودینیان: نامه ای سر گشاده خطاب به افکار عمومی

http://rowzane.com/index.php/articles-archiev/130-nesan-n/9915-1391-02-26-20-16-13

(۳)دو مقاله از شاهو پیرخضرائیان:

به یاد رویداهای بزرگ و انسانهای کوچک

http://www.azadi-b.com/J/2012/05/post_350.html

دو مطلب … من هم چند نکته دارم که بگویم … این هم یک شانتاژ ناشیانه دیگر

http://www.azadi-b.com/J/2012/05/post_224.html

(۴)سعید صالحی نیا: “فعالیت حزبی” و پادگان نظامی و فرانسوی بودن! پاسخی به نادر بکتاش و درخواستش از نسان نودینیان به سکوت!

http://rowzane.com/index.php/articles-archiev/80-saeed-salehi/9859-1391-02-22-20-38-10

(۵)نادر بکتاش: کمی هم تواضع جناب صالحی نیا

http://rowzane.com/index.php/articles-archiev/172-1391-02-25-20-08-06/9882-1391-02-25-05-14-56