یک فرق خیلی بزرگ

یک احساس خیلی شخصی برای پیوستن نسان به حزب و اظهار نظرهائی که در این رابطه شده است.

یکی اشتباهی آمده است و “دیگر نمی رود”. ایشان البته “مفسر” و “پراتسین” خود گمارده تاریخ کمونیزم کارگری هم هستند. همچون اجنه که وارونه انسان است. بودنشان اما، باعث قوت قلب کسی نیست. هست چون این حزب قلب بزرگی دارد. 

یکی “می رود و می آید”.( یک مقدار البته دیر کرد و چشم من به در است) یکی دیگر هم رفت و برگشت. رفتنشان به دل من نچسبید و از برگشتشان در سکوت با صدای بلند از سر خوشی قهقه سر دادم.

آن سوی پرچین، دنیای دیگری است. آنهائی که در یخ بندان زمستانی سیاسی بسر می برند، جنبش عظیم زندگی به دلشان نمی چسبد. قدرت و نیروی جمع را نمی فهمند. نه می توانند دست کسی را بگیرند و نه منم منم شان اجازه می دهد کسی دستشان را بگیرد. فقط پیروزی نهائی ما می تواند یخ وجودشان را آب کند و به زندگی اجتماعی بازشان گرداند.