بیاد رفیق جلال پنجوینى(انتشار نامه اى از رفیق جلال پنجوینى به منصور حکمت)

رفیق جلال پنجوینى یکى از کادرهاى شناخته شده و کمونیست کومه له بود که متاسفانه در جریان بمباران شیمیایى یکى از اردوگاههاى مرکزى کومه له در کردستان عراق، توسط دولت عراق،در اردیبهشت سال ١٣۶٧ همراه جمعى دیگر از کادرهاى حزب کمونیست ایران جانباخت .

 مطلب زیر متن تایپ شده نامه اى است که رفیق جلال پنجوینى مدتى قبل از جان باختنش   براى منصور حکمت نوشته است. این نامه در برگیرنده نقطه نظرات رفیق جلال پنجوینى در رابطه با مسایل مختلف سیاسى و تشکیلاتى وقت سازمان کردستان حزب کمونیست ایران –  کومه له مى باشد. اما چه دلایلى به انتشار این نامه، از جانب ما ضرورت بخشیده است؟

همه واقفند که عروج خونین “نظم نوین” کل جهان و منطقه را وارد مرحله جدیدى کرد، مرحله اى از تباهى. محصول آن دوره، عروج جریانات ارتجاعى، قومى و مذهبى در سطح منطقه بود. این نابسامانى نه تنها زندگى اقتصادى، اجتماعى، سیاسى و فرهنگى میلیونها انسان زنده را با مشقات و فلاکت روبرو کرد بلکه به تاریخ و شخصیت “رفتگان” نیز رحم نکرد. در این میان پروسه ناسیونالیزه کردن تاریخ و شخصیتهاى کمونیست کومه له نیز جان تازه اى گرفت. در متن این تلاش جریانات ناسیونالیستى براى ” ناسیونالیزه” کردن کومه له و تاریخ آن، شاهد این بوده ایم که رفقاى جانباخته ما یک بار دیگر قربانى  تحریفات و فضاى جعل حقایق سیاسى مربوط به تاریخ سه دهه اخیر جامعه کردستان  شده اند. تلاش هاى زیادى صورت گرفت و کماکان هم ادامه دارد که از انها به عنوان ” شهیدان راه خاک کردستان” نام ببرند و تلاش هاى انها را به عنوان کمونیست هاى آن جامعه که اتفاقا خار چشم جنبش ناسیونالیستى کرد بودند، از ذهن نسل جدید  پاک کنند.

ما مى دانیم که تعداد بى شمارى از رفقاى جانباخته از زبان خودشان در سمینارها و جلسات تشکیلاتى و با نوشته هایشان در نشریات علنى و داخلى و در قالب نامه نگارى با رفقا و ارگانهاى حزبى دیدگاها و نقطه نظراتشان را از یک موضع چپ و رادیکال در رابطه با مسایل مختلف سیاسى و حزبى ، ارائه کرده اند. در دسترس گذاشتن این اسناد تا اندازه زیادى جلوى این جعلیات را خواهد گرفت و به ذهن هاى در جستجوى حقیقت ماتریال زیادى را در اختیار خواهد گذاشت. این نامه و بسیارى اسناد دیگر که شاید نزد کسان دیگرى موجوداند و متاسفانه از دسترس عموم به دور مى باشند، در زمره اسناد تاریخى یک نسل از مبارزین کمونیستى که به مدت چندین دهه مهر تاثیرخود را بر تحولات سیاسى جامعه کردستان زده اند و انتشار آنها به طور در خود مى تواند در خود آگاهى یک نسل جدید از تجربیات تاریخى و پیدا کردن یک تصویر همه جانبه از آن تاریخ ، نقش مهمى ایفا کنند.

علیرغم  واقف بودن به محدودیتها و نارسایهاى مضمون نامه رفیق جلال، با این همه این سند نشاندهنده این حقیقت است که جلال از کادرهاى کمونیست و مدافع موضع کمونیستی در مباحثات همان دوره است و  تاریخ مبارزات او متعلق به آن دوره از تحرکات جنبش کمونیستى در ایران و کردستان است۔ انتشار این نامه توسط ما، که سالها و از نزدیک در مناطق مختلف کردستان از کامیاران، اورامان و سنندج با رفیق جلال فعالیت داشته ایم، به موزات دفاع ما از آن تاریخ، اداى یک دین رفیقانه مى باشد.

همراه متن تایپ شده ما متن اسکن شده نسخه اصلی نامه را هم ضمیمه کرده ایم.

اصل نامه، در آرشیو منصور حکمت، نزد رفیق اذر ماجدى موجود می باشد. همینجا از رفیق ایرج فرزاد که متن اسکن شده این نامه را در اختیار ما گذاشته صمیمانه تشکر مى کنیم.

داریوش نیکنام، عبدالله شریفى

از جلال پنجوینى                                                رونوشت:ر.ابراهیم علیزاده

رفیق نادر عزیز

با سلام و ارزوى تندرستى و موفقیت برایتان، خسته نباشید.

در “واویلا” و اوج کیسه بکس شدن با اجازه ات نامه اى را که براى ر. ماشا الله نوشته بودى را از ان جهت که فکر مى کنم خطاب به ما نیز هست را خواندم. برخورد منصفانه شما مشوقم گشت که على الحساب و با عجله و مختصر در این نامه تا انجایى که بتوانم نظراتم را قبل از اینکه اساسا به اشکالات بحث قبلى مان بپردازم ، برایت بنویسم. منصفانه از انجهت میگویم که بر خلاف بر خوردهاى اینجا، رفیقانه،بدور از تخطٸه گرى و لجن مال کردن، و بدور از تحقیر و برخورد سکتاریستى بود و در عین حال نکات مثبتى را هم دیده بودید. بهرحال!

من هم فکر می کنم ناسیونالیسم در کردستان على العموم و در تشکیلات کردستان ما یک واقعیت انکار ناپذیر است و این حرف تازه اى نیست. من هم قبول دارم که تاریخ مبارزه با ناسیونالیسم در دوره اخیر و در تمام ابعادش را باید با کو مه له اغاز کرد و پیشرویهاى این مبارزه را در پیشرویهاى کو مه له دید و طرح چنین بحثى را نیز در همین راستا می بینم و علیرغم این تلاش و مبارزه پیگیر معتقدم که علاوه بر تاثیرات جامعه کردستان بر تشکیلات ما و بمیزانى باز تولید این گرایش یعنى ناسیونالیسم در ان، هنوز در نگرش و شناخت ما از مسٸله ملى در کردستان ایران رگه ها یى از ناسیونالیسم وجود دارد و اینهم خود عاملى است که در این باز تولید بى تاثیر نیست و خود در عین حال مانعى است بر سر راه مبارزه با تاثیرات ؟؟؟؟(این کلمه براى ما خوانده نشد) و خارجى. به عقیده من این نگرش الوده به ناسیونالیسم در تاکتیکها، سیاست ها و شیوه کار حزبمان خود را مى نمایاند. این شیوه برخورد ما را از واقع بینى بدرجه اى دور و بجاى ان گاها دچار زیگزاگها و کلى گویى ها و مبهم گویى ها در برخورد به مسایل مشخص میشویم( و همچنین خوش باورى را تقویت مى کند) و این امر ما را در رهبرى کردن دچار کندى کرده و مى کند. من فکر مى کنم در تحلیل مسٸله ملى در کردستان ایران، بطور جامع و همه جانبه تاثیرات اجتماعى پروسه سرمایه دارى شدن کردستان ایران که در همان قانونمندیهاى سرمایه دارى شدن ایران علی العموم صورت گرفته است را بطور واقعى در تحلیلهایمان نگنجانده ایم و فقط این امر که دیگر طبقه کارگر پا بمیدان گذاشته و دیگر این طبقه کارگر پیگیر است که نیروى محرکه جنبش کنونى است اکتفا کرده ایم و این تمام مطلب نیست. و فکر مى کنم فاکتورهاى دیگرى (و البته نه به این اهمیت) را نیز باید مد نظر داشت و با توجه به مجوعه اینها میشود مسٸله ملى در کردستان را در این دوره مشخص تحلیل اقتصادى و تاریخى کرد.

با توجه به این واضح است که در گذار به سرمایه دارى امپریالیستى در ایران و کردستان مسٸله ملى نیز مانند هر پدیده اجتماعى دیگرى دستخوش تحول گشته و ارمانهایش تغییر پیدا کرده است. این خاصیت هر تغییرو تحول اجتماعى و تاریخى است و به همین دلیل است که دیگر نمیشود گفت که ملت کرد در کردستان ایران خواست تشکیل دولت مستقل را کماکان دارد و مبارزات اخیرش نیز براى متحقق کردن این خواست بقوت سابق و با پایه هاى مادى خاص خودش است. بنظر من در این پروسه و در بطن ان پروسه ایرانى کردن همه ملتها و اقوام موجود در ایران چه در شرایط مسالمت امیز و چه با تکیه بر قهر، ملت کرد نیز متاثر از این سیاست شد و در این اواخر خود را از ملت ایرانى جدا نمیداند و این دیگر به هویت کردها در ایران تبدیل شده است. این واقعیتى است و از اینجاست که در عصر امپریالیسم صحبت از هم سر نوشتى و یگانگى طبقه کارگر در ایران میشود.

به عبارت دیگر در جریان رشد سرمایه دارى در ایران، بنابه خصلت ذاتى سرمایه براى تصرف بازارى هر چه بزرگتر و یک کاسه، ملت هاى کوچک بوسیله ملت قویتر بلعیده شدند و ارکان اساسى هویت ملى شان را از دست دادند و به عبارتى بعضى از ملتهاى کوچک در ایران مضمحل شدند. اگر در اوایل قرن ما شاهد انواع جنبشهاى ملى در قسمت هاى مختلف ایران، در گیلان و مازندران، خراسان ،بلوچستان، قشقایى و بوشهر، اذربایجان،کردستانو لرستان و خوزستان و … هستیم، اما در دهه هاى اخیر غیر از کردستان نه تنها با ان روبرو نیستیم بلکه اساسا مطرح هم نیست. ایا این به معنى انست که این ملت هاى کوچکتر تحقیر نشده اند و سرکوب نشده اند که واقعیت غیر از این است. این مسٸله در مورد کردستان هم صادق است با این ملاحظه که این تاثیر پذیرى و بلعیده شدن و جذب شدن در همه جا به یک میزان نبوده. هر جا که رشد سرمایه دارى سریعتر بوده این فعل و انفعال نیز شدید و هر جا کند تر کمتر مجذوب شده است و کردستان هم به نسبت کمتر جذب شده است . و هنوز مسٸله ملى بمثابه مسٸله اى اجتماعى حل نشده است.

انچه را که دیدیم این بود که فرهنگ و سنن کردى،بازار کردى،سرزمین کردى و زبان کردى در این پروسه تاریخى و از بالا (نه از پایین) ضربات غیر قابل جبرانى خورد و اتفاقا بعضى از انها تقریبا به ایرانى تبدیل شد. بعبارتى ما در کردستان نیز شاهد بازار و اقتصادیات ایرانى و منطبق با قانونمند ى هاى اقتصادى و سیاسى ایرانى هستیم و کارگر کرد جز لاینفک کارگر ایرانى در این بازار شد و در همان چهارچوب و قانونمندى امپریالیستى برایش تقسیم کار مى شود و بورژواى کرد نیز در همان چهارچوب و مکانیسم و قانونمندى از قبل سرمایه انحصارى مى خورد و این خود بمراتب بر ارکان دیگر ملى نیز تاثیر مى گذارد. مثلا سرزمین کردستان مرزهایش تغییر کرده است ، در بعضى از شهرها زبان عمومى دیگر نه کردى بلکه فارسى یا لهجه اى از فارسى و ترکى است و اینها نه ناشى از فقط مهاجرت فارسها بلکه ناشى از تغییر زبان در اثر مرور زمان است. شهرهاى جنوبى تر و مرکزى تر کردستان که اتفاقا رشد سرمایه دارى در انها بیشتر است را میتوان مثال زد. اینها واقعیاتى هستند که حکایت از هویت ایرانى پیدا کردن کردها در ایران است و پر واضح است که تمام اینها از پایه اى مادى و قاٸم به ذات کردى که بتواند جنبشى توده اى و کردى را به حرکت در اورد و به پیروزى برساند میکاهد.  بهمین روست که جنبش اخیر در کردستان نه تنها ملى بلکه جنبشى دموکراتیک على العموم است و خواست حق تعیین سرنوشت نیز یکى از خواست هاى بحق و مشروع انست. اما جنبش دموکراتیکى که نمیشود انرا در چهار چوب یک انقلاب ایرانى نگنجاند و هنوز هم انرا عرصه اى از انقلاب در ایران ندانست. خواست خودمختارى حتى در اوج جنبش اتفاقا نه یک خواست صرفا ملى که فقط خواهان حق تعیین سرنوشت است بود بلکه یک خواست دموکراتیک على العموم که در ان خواست حق تعیین سرنوشت نیز بود همطراز با دیگر خواستهاى اساسى و در ادامه انقلاب ۵٧ ایران و البته در شکل تدافعى ان و همانطور معلوم است عرصه اى اساسى از مبارزات تدافعى در ادامه و حفظ دستاوردهاى انقلاب ۵٧ بود. ( اینکه چرا در کردستان با این بعد و وسعت این خواست و این مقاومت نضج گرفت دلایل عدیده اى دارد و از جمله مسٸله ملى بود و از ان مهمتر اختلافات مذهبى در کردستان بود. اختلاف شیعه و سنى و بی پایگاه بودن روحانیون شیعه در کردستان عامل مهم تر در بى رنگ بودن توهمات مذهبى موجود در میان کارگران و زحمتکشان و توده هاى انقلابی انزمان در کردستان بود که از طرفى عدم اعتماد به دستگاه حکومتى تازه بدوران رسیده را بوجود اورد و شکل مادى  به خود گرفت و از طرفى در این فقدان، نیروهاى رادیکال و چپ براى فعالیت با موانع کمترى روبرو بودند و در شرایط مساعد ترى هم توانستند پایگاه بدست اورند و هم با شرکت در مبارزات توده اى انقلابى رشد نمایند و در جهت زدودن اندک توهمى هم که بود حرکت نمایند. البته توهم بورژوایى دیگرى که ناسیونالیسم باشد در کردستان و بیشتر در مناطق عقب افتاده تر که حزب دمکرات با استفاده از ان بر مبارزات مردم سوار شد). فکر مى کنم این واقعیت تاریخى نیز که براى اولىن بار کردها در ایرام همپا و همگام و همسو با سایر ملت ایران در یک قیام عمومى و نقطه عطف تاریخى ایران جانانه شرکت کرد و سرنوشت خود را با ان گره زد یعنى شرکت فعالانه و همه جانبه اقشار انقلابى کرد در انقلاب سراسرى ایران دلیل دیگرى است بر صحت این ادعا چیزى که قبلا شاهد ان نبوده ایم. کافى است نگاهى به نقش کردها در انقلاب مشروطیت و جریانات سال ٣٢ در ایران بنماییم و این جدایى ملموس را ببینیم و از این سوى قضیه هم میتوان جمهورى مهاباد و شرایط و اوضاع و احوال انزمان را باکل ایران در نظر گرفت انچه معلوم است تا انموقع جدایى غیر قابل انکارى در بافت اجتماعى و مسایل سیاسى مطروحه در دو وجه قضیه را میشود دید. اما حال چه؟ جواب این است که الان اینطور نیست و پیوند هاى اجتماعى و سیاسى کرد و فارس و ترک و…. در ایران با رشته هاى محکمتر و ناگسستنى به هم بسته شده و به نظرم فقط نگرشى ناسیونالیستى است که این پیوندها را نمى بیند و یا کمرنگ مى بیند. اینجاست که دیگر نمیشود ارتباط کردستان و ایران مثلا از نوع ارتباط یک کشور مستعمره با کشور استعمار گر یا کشور تحت سلطه و متروپل تصویر کرد (بغلط کرده ایم. کافى است که برنامه کو مه له براى خودمختارى مصوب کنگره ۴ را با برنامه مصوب کنگره ٣ مقایسه کرد و فرموله شدن تصویر یک جنبش رهایبخش ملى را در ان در یابیم و یا در بیشتر مقالات بعد از کنگره ۴ این مسٸله را بوضوح مشاهده کرد) بلکه باید گفت که کردها یک اقلیت ملى در یک کشور چند ملیتى را تشکیل مى دهند که هیچ کدام از دولت هاى بورژوایى حق تعیین سرنوشت انها را برسمیت نشناخته و کردهاى ایران علاوه بر تمام خواستهاى دمکراتیکشان خواهان تامین این حق نیز هستند. اگر این واقعیات را بپذیریم و بپذیریم که پیوندهاى اجتماعى کارگران و زحمتکشان کرد با کارگران و زحمتکشان ایران یک پیوند ناگسستنى است( که بدیهى است در اینصورت تحولات و جنبشهای اجتماعى بهم پیوند خورده و رابطه ناگسستنى دارند) و نمیتوان انرا با اراده یا بطور مکانیکى از هم جدا کرد خواهیم دید که تحقق این امر یعنى حق تعیین سرنوشت ملتها و از جمله ملت کرد در ایران تنها از طریق یک انقلاب دمکراتیک برهبرى طبقه کارگر امکان پذیر است. انقلاب دمکراتیکى که ما بدرست در برنامه مان ترسیم کرده ایم. انقلابى که طبقه کارگر ایران بمثابه یک طبقه واحد نیروى محرکه انست و شعار حق تعیین سر نوشت نیز شعار کل طبقه است و دخالتگرى ما در کردستان نیز بر این اساس و بر مبناى دخالت و شرکت در یک مبارزه معین براى انقلاب ایران که نقش و رل ارزنده و بزرگى را احراز کرده است میباشد و این از وظایف ما نه تنها نمى کاهد و خود را از مبارزه کنار کشیدن نیست، بلکه بدوش کشیدن وظایف بیشتر و شرکت واقع بینانه تر و بدور از خوش باورى است و انرا همانطور که هست مى بینیم و از جایگزین کردن خروج نیروهاى اشغالگر از کردستان بجاى شعار در هم شکستن دم و دستگاه سر کوبگر بورژوایى در ایران و کردستان پرهیز خواهیم کرد و این امر را تنها به گرده کارگر کرد نمى گذاریم.  هر چند که بعنوان یکى از شقوق به پیروزى رساندن از ان نام ببریم( اتفاقا شقى که در دستور کار قرار گرفته و محتمل تر از بقیه شقوق تشخیص داده ایم و ارایشها و تاکتیک هایمان را براى متحقق کردن این شق اتخاذ مى کنیم)

این بنظرم رگه هاى ناسیونالیسم موجود در نگرش ما به مسٸله ملى است یعنى از زاویه ملت کرد ؟؟؟؟   حرکت کردن است و این نگرش آلوده به ناسیونالیسم را من عاملى میدانم در زیگزاکها و ابهامات و کلى گوییهاى اینجا و آنجا که فکر میکنم تا بحال در مورد مسایل اساسى حزبمان در کردستان با آن مواجه بوده ایم. مثلا در مورد توده اى کردن پتانسیل جنبش کردستان، جنگ مسلحانه و مرحله بندى از آن، شناخت از طبقه کارگر در کردستان و قائل شدن به ویژگیهاى آنچنان و هر روز از رنگى براى کارگران کرد، شناخت از بورژوازى در کردستان، شیوه رهبرى کردن، پایه اقتصادى جنبش کردستان(یا در واقع پایه اقتصادى تراشیدن براى مساله ملى در کردستان عصر امپریالیسم و معتقد بودن به اینکه سرمایه انحصارى در ایران زیرساختهاى اقتصادى را بر اساس ملیت تولید کرده است و نه بر اساس سوداورى سرمایه انحصارى) ، بعضا آرمان (کردایتى) را در کردستان مافوق آرمان طبقاتى دانستن و غیره.

نشان دادن و توضیح دادن هر کدام از اینها نه چندان سخت و البته بسیار لازم است و من بسهم خود سعى خواهم کرد در اولین فرصت در اینگونه موارد برایت بنویسم. اما قبل از آن لازم میدانم در مورد سیر جنبش کردستان و طرح مساله شکست آن و بحث دو جنبش و جنبشى تازه بپا کنیم که شما در نامه تان اشاراتى به آن کرده بودید، توصیحاتى بدهم زیرا فکر میکنم این توضیح مجدد میتواند ابهاماتى را که ناشى از ارائه بحث قبلیمان که اشکالات خودش را داشت، رفع نماید، همانطور که فوقا اشاره کردم در مورد اشکالات و انتقادات بحث قبلیمان بعدا نظر خودم را خواهم نوشت.

اگر بپذیریم که جنبش توده اى سال ١٣۵٨ در کردستان ادامه انقلاب ۵٧ ایران و در شکل تدافعى آن و در جهت حفظ دستاوردهاى انقلاب ١٣۵٧ بود و اگر بپذیریم که عامل پایدار ماندن  انقلاب در کردستان و همچنین نضج چنین جنبشى همانا عدم اعتماد به بورژوازى تازه بدوران رسیده جمهورى اسلامى بود و بپذیریم که جنبش کردستان عرصه اى از ادامه انقلاب ایران بود در اینصورت باید آنرا در چهار چوب اتفاقات بعد از انقلاب در ایران بررسى کرد.

واضح است جمهورى اسلامى بعد از ٢٢ بهمن سرکوب انقلاب را تدارک و در دستور گذاشت و از همه مهمتر کردستان بود که در آن شعله هاى انقلاب فروزان بود و پس از آن یورش اصلى خود را در ٢٨ مرداد ١٣۵٨ شروع و بعد از چند ماه مقاومت توده اى (مسلحانه و غیر مسلحانه) از طرفى و نا آمادگى خود رژیم و عدم ثبات آن در مرکز از طرفى دیگر، وادار به عقب نشینى شود و جنبش در موقعیت کاملا تعرضى قرار گرفت و حاکمیت توده اى یکى پس از دیگرى در شهر و روستا کردستان بوجود آمد.  این وضع چند ماهى طول نکشید و رژیم در ادامه سرکوب بقایاى انقلاب در ایران، حمله مجدد خودش را با برنامه تر و منسجم تر در بهار سال ١٣۵٩ آغاز کرد.  از ا ین مقطع به بعد ما شاهد به عقب نشینى واداشتن روزمره جنبش کردستان، یعنى با دور کردن پیشمرگان و نیروى مسلح در کردستان از مراکز قدرت خود یعنى شهرها و مراکز پر جمعیت و محورهاى اصلى و از میان برداشتن ارگانهاى حاکمیت توده اى و میلیتاریزه کردن و جایگزین کردن ارگانهاى سرکوبگر خود، در کردستان و از طرفى یورش هر چه وسیعتر به آزادیها و حقوق دموکراتیک بدست آمده در سراسر ایران و هم چنین حمله به سطح معیشت کارگران و زحمتکشان در سراسر ایران و نهایتا حمله به سازمانها و ارگانهاى مبارزه و در سراسر ایران در ٣٠ تیر ١٣۶٠ پروسه شکست انقلاب ایران شکل گرفت و بعد از مقاومت کوتاه در خارج کردستان و مقاومت جانانه و خونین و سنگر به سنگر با فاصله زمانى بیشتر در کردستان، شکست انقلاب ایران حتمى شد.

بنابراین صحبت از شکست دو عرصه مشخص ادامه انقلاب است، در عین حالیکه میشود آنها را در یک پروسه گنجاند، اما در هر کدام بنا بر ویژگى هایشان افت و خیزهاى مشخصى را میتوان دید.

در ایران با از بین بردن ارگانهاى حاکمیت توده اى و غصب دستاوردهاى دموکراتیک مردم مسیر خود را طى کرد و نهایتا با حمله به سازمانهاى مبارز و احزاب سیاسى و قلع و قمع کردن آنها به پایان رسید و در کردستان نیز با تسخیر نظامى شهرها و محورهاى اصلى و مناطق پر جمعیت و از بین بردن ارگانهاى حاکمیت توده اى و سرکوب وحشیانه توده هاى انقلابى و بیرون راندن سازمانها و احزاب سیاسى از شهرها و از مراکز قدرت توده اى و جایگزین کردن ارگانهاى سرکوبگر و ارتجاعى بجاى آن و در فاصله زمانى بیشتر از سایر نقاط ایران به پایان رسانید. در این پروسه مقاومت، میان کردستان و سایر نقاط ایران به دلایلى تفاوت وجود دارد. در کردستان از ابتدا مقاومت وسیع، سنگر به سنگر، خونین و بدون توهم بود . در کردستان مقاومت بوسیله احزاب موجود در جنبش (که از همان ابتدا دو جریان با  جهتگیریهاى متفاوت از هم وجود داشتند) به نسبتى سازمان یافته بود و دخالت و نقش جدى این سازمانها سبب گسترش نفوذ و اعتبارآنها گشته و هر کدام بعنوان آلترناتیوى واقعى در ذهنیت توده ها نقش بست. در کردستان على الخصوص کمونیستها در این پروسه مقاومت نقشى برجسته و حساسى را ایفا نمودند و همین دخالتگرى کمونیستى باعث گسترش اعتبار و نفوذ کومه له در میان توده هاى وسیع کارگر و زحمتکش شد. در واقع جریان رادیکال و انقلابى جنبش را سازمان داد و در عین حال با تحول بعداز کنگره دوم کومه له و مرزبندى با پوپولیسم یک جریان قوى کمونیستى با صف مستقل پرولترى را در جنبش تشکیل داد و بدیل مسلح بودن کل تشکیلات و وجود نیروى پیشمرگ و نفوذ توده ایش قدرت دفاع از خود را در مقابل یورشهاى رژیم بعداز شکست جنبش توده اى را دارا بود.

بنظرم این وضعیت واقعى کومه له در کردستان بود که بعداز شکست جنبش توده اى وضعیتى که بدلیل دخالتگرى کمونیستى، جهتگیرى کمونیستى و پراتیک فعال با تکیه برپشتیبانى توده هاى زحمتکش کردستان که حاصل فعالیت و مقاومتش بود، توان تبلیغ و ترویج و حضور معینى را داشت، و دستاوردهاى تاکنونى را بدست آورده است. همانطور که گفتم در دل پروسه مقاومت در کردستان دو جریان اساسى یکى متکى به خواسته هاى دمکراتیک و انقلابى پرولترى که در کومه له نضج یافت و دیگرى با اتکا بر توهمات بورژوا ناسیونالیستى و ارتجاعى تودهاى عقب افتاده کردستان که حزب دمکرات کردستان ایران آنرا نمایندگى میکند، حزب دمکراتى که بورژوازى لیبرال را با تمام خصوصیاتش در کردستان نمایندگى میکند و او هم بدلیل مقاومت و دخالت فعال از نفوذ و اعتبار و قدرت دفاع برخوردار بوده است. بنابراین اگر قرار است از دو جنبش صحبت شود، یکى جنبش کومه له با ابعاد و خصوصیات خودش و دیگرى جنبش حزب دمکرات کردستان(حدکا) ، اولى جنبشى پرولترى با آرمانهاى سوسیالیستى و دومى جنبش بورژوا ناسیونالیستى در وجود حدک، اولى متکى به خواسته هاى انقلابى کارگران و زحمتکشان و دومى متکى بر توهمات ارتجاعى و ناسیونالیستى اقشار عقب افتاده و ارتجاعى و ورشکسته کردستان، و اتفاقا این یکى از دلایل اصلى رشد و گسترش جنبش اولى و افول دومى در این چند سال نیز میباشد.

بطور خلاصه منظور اینست که وقتى صحبت از شکست میشود  منظور شکست جنبش توده اى است و وقتى صحبت از برپایى جنبشى میشود منظور جنبش توده اى است (نه اساسا جنبشى از نوع دیگر) اصطلاح جنبش را نه براى فعالیت یک حزب قدرتمند و مسلح (یا یک جنبش حزبى) که همواره ممکن است بعنوان آلترناتیو مطرح باشد را بکار نبرده ایم. این کافى نیست براى بیان یک جنبش توده اى حتى اگر مساله سیاسى براى توده ها هم مطرح باشد کما اینکه در کل ایران هم میشود چنین قضاوتى کرد هم سرنگونى جمهورى اسلامى خواست عمومى است و هم مسایل سیاسى مطرح و هم احزابى هستند که نفوذ و قدرت نیز دارند و یا داشتند، اما صحبت از جنبش توده اى در میان نیست و آنچه میبینیم اعتراضات و مبارزات پراکنده ۔۔۔۔ است. منظور ما در صحبتهاى قبلى این بود یا حداقل من از موضوع اینرا مى فهمم.

اگر جمع بندى مختصرى بدهم باین ترتیب است: جنبش سال ١٣۵٨ در کردستان در همان پروسه شکست انقلاب ایران به شکست کشیده شد . حاصل شکست در کردستان بر خلاف سایر نقاط ایران، دو جریان یا دو حزب یا دو جنبش با دو جهت گیرى و با دو ایدٸولوژى کاملا متفاوت بود که هر کدام قدرت دفاع از خود و تبلیغ و ترویج و سازماندهى و حضور معینى براى اهداف خود داشتند، اهدافى کاملا متفاوت یکى انقلابى و با دورنماى سوسیالیستى و دیگرى غیر انقلابى و بعضا ارتجاعى .

در خاتمه با عرض معذرت از روده درازى هر چند از اول قصدم این نبود ، ذکر نکته اى را لازم میدانم و آن اینکه ملاحظه و نکته آخر نامه تان را قبول دارم و فکر میکنم ما حتى ظرف مناسب را براى بحث تشخیص نداده ایم .من اگر اجازه بدهید در مواردى که بالا اشاره کردم و همنیطور چیزهاى دیگر در آینده نظراتم را برایتان خواهم نوشت.

بامید اینکه بى جواب نماند و شما بازهم برایمان بنویسید. در ضمن رونوشت نامه را به رفیق سید ابراهیم هم خواهم داد.

دستت را بگرمى میفشارم

با سپاس و درود مجدد

  قربانت   جلال پنجوینى

٩  ٩  ١٣۶۵