گسست، در جهت پیشروی آلترناتیو سوسیالیستی

چپ انقلابی که به شکل جهانی همزمان با سرمایه داری در بحران اقتصادی روزگار سپری می کند خود در بحران سیاسی به سر می برد، چرا که دیگر امروز و به لحاظ عینی ما به ازاء اقتصادی نداشته و تنها در دایره سیاست-اپو معنا می یابد، نیروی مخالف هم که در برابر سرمایه داری حاکم، آلترناتیوی برای برون رفت از وضعیت بحران جهانی سرمایه ندارد. سوسیال رفرمیست ها حسابشان در کنار سرمایه داری در قالب احزاب کارگر اروپایی از چپ انقلابی ای که در قدرت حاضر نیست جدا بوده و دیگر یک طرفه و کاملاً عیان در صفوف سرمایه ایستاده اند. اما در چنین لحظاتی آن نیرویی که نمی تواند به لحاظ نظری موجودیت خود را برای گشودن فضا در واقعیت و مناسبات تولیدی مشروعیت بخشد، نیروی سرکوب و حمله به منافع طبقات تحت ستم را بکار گرفته و آن را در قالب ماشین های سرکوب از جمله پلیس، ارتش، پلیس مخفی و … به کار می بندد. آری وضعیت حاکم بر جهان ما چنین است و تنها کافی است نگاهی به تحولات و مبارزات مردم و زحمتکشان در سراسر جهان و علی الخصوص اروپا و امریکا بی اندازیم تا آخرین لایه های توهم به بقای وضعیت موجود خرد و خمیر شود.

شورش ها و اعتصاب های گسترده و عدم حضور یک آلترناتیو سازمانده رادیکال در جامعه که تمامی تلاش مبارزاتی مردم را به بیراهه می برد، خود نمایانگر آن است که چپ موجود سازمان یافته پاسخگوی وضعیت موجود نیست، تقریباً بیست سالی هست که نیروهای سوسیالیستی موقعیت آنرا داشته اند تا از شیوه فعالیت به شیوه احزاب کمونیست اردوگاهی فاصله بگیرند دلیلی که برای چپ رادیکال در عدم پیشروی همیشه عمده بوده است، بیست سالی که نظریه پردازان و ژنرال های ارتشی بدون حضور نیروی مقاومت در برابر خویش، اعلام کردند که سرمایه دیگر دولت گردان قضایا نخواهد بود، دیگر مشروعیت در قالب دولت های رفاه معنا نمی یابد، آن هم در زمانه ای که نظام سلطه گر در موقعیت های بحرانی اقتصادی-سیاسی می تواند راه گشای تضمین سود سرمایه گردد، از آن پس ارگان های سیاسی جای خود را به ارگانهای پلیسی دادند که روز به روز فربه گشتند.
بدین روی دوران مماشات سرمایه داری در نبود خطر جدی سوسیالیسم با طبقات تحت ستم برای چندین سال به پایان رسید، اما نظام سرمایه و طبقه سرمایه دار در نبود مشروعیت بخشی سیاسی به خویش می توانست سرکوب آشکار منافع ما را جایگزین کند که شامل دو دهه ۹۰ یعنی عدم لزوم بر اساس بی رقیب بودن در عرصه سیاست و دهه اول هزاره سوم به اجبار و تبعات ناشی از بحران مالی و سیاسی توأمان با همدیگر، اما باید دید که در طرف مقابل، یعنی نیروی سیاسی مدعی سازمان یافتگی طبقه کارگر در این مدت چه کرده است؟ آیا در همین چند سالی که سرمایه داری با سلطه قهر آمیز خویش توهم جامعه را نسبت به خویش به عنوان یک نیروی بر حق از دست داده، چپ انقلابی که می بایست شرایط رشد خود را درک کند توانسته است راه حلی برای برون رفت از وضعیت موجود نه فقط در سطح دعاوی درون چپی که به صورت توده ای و اجتماعی باشد؟
قطعاً چپ متحزب در این جوامع تا کنون نتوانسته راه کاری در برابر اتحادیه های کارگری موجود که برآمد تلاش طبقه کارگر طی دهه های گذشته می باشد را مطرح نموده و آنرا حداقل در صفوف مبارزاتی کارگران که جایگاه اصلی اوست به پیش ببرد، بدین سبب حتی اتحادیه های (سابقاً) قدرتمندی که نتیجه مبارزات کارگران طی دهه های گذشته بوده اند، همین امروز بر سر میز مذاکره با صاحبان سرمایه در سوئد با عدم حضور نمایندگان سرمایه بر سر تعیین دستمزد خلع سلاح می شوند، و اگر این روند برای آنها به این شکل پیش برود قطعاً این تنها کاری را که به شکل افتضاح تا کنون انجام می دادند نیز نخواهند توانست به انجام برسانند و مجبور خواهند بود به عنوان نمایندگان قطعاً غیر مشروع کارگران سوئد، میزان دستمزد کارگران را مطابق با آنچه که میل حاکیمن است تعیین کرده و زمین مسابقه بین دو طبقه متخاصم و اصلی جامعه کنونی یه سره به نفع سرمایه داران خالی شود، در چنین شرایطی(برای تعیین دستمزد اتحادیه به لحاظ قانونی حق فراخوان به اعتصاب را نیز از دست خواهند داد) قطعاً آنچه را که می توانست موجبات مطابقت اتحادیه های کارگری با شرایط روز را ذره ای فراهم آورد و طبقه کارگر برای آن دست بلند کند از بین می رود، اتحادیه ها رو به نابودی می روند چرا که دیگر پاسخگوی مطالبات طبقه کارگر نیستند و اما آلترناتیو جایگزینی نه فقط در سطح تئوری که در سطح عمل هم برای جایگزینی با آنچه(فرم و سازماندهی طبقاتی) که تا کنون موجود بوده و رو به اضمحلال یا فساد کشیده شده وجود ندارد که علی الخصوص باید فعالین انقلابی جامعه پاسخگوی آن می بودند، در این خصوص یکی از رفقای انقلابی سوئدی که خود از چهره های سرشناس کارگری و مبارز این جامعه است به نام اوله ساهلاسترم گزارشی را تحت عنوان دوره ای از سایه عظمت فراهم آورده و درباره آینده اتحادیه اروپا، هویت و چشم انداز شان مینویسد. او به مدت دوسال گشت و گذاری در اروپا داشت و با مسائل و معضلات اتحادیه های اروپا از نزدیک به بررسی پرداخته و این دوران را دوره سخت و بی افقی بیشتر اتحادیه ها باز گو میکند و نیز مات بودن و بی افقی بیشتر آنها در این دوره را گزارش میدهد. اما در حین حال اشتیاق آنها به راه یابی و بیرون آمدن از این رخوت را مشاهده کرده است. گزارش زنده تهیه شده، یک زن فعال کارگری میگوید: سازماندهی و متشکل شدن، بله البته ضروری است، اما برای چه، چه ایده ای و چه نوع اتحادیه ای…امیدواریم به زودی بتوانیم خلاصه ای از آنرا در نشریه کارگر سوسیالیست ارائه دهیم.
اما به هر روی فاکت هایی از این قبیل پیش رو است و چپ متحزب در این جوامع نیز تا کنون تنوانسته آلترناتیو جایگزینی و انقلابی ای را برای طبقه کارگر این جوامع در برابر تهاجم سرمایه داری واقعیت بخشد (حتی مطرح کند) و بدین سبب می توانیم به بحران سیاسی و تشکیلاتی احزاب موجود که سابقاً و بر اساس شرایط دیگر شکل یافته اند پی ببریم.
اما نگرش های سیاسی موجود در بین نیروهای چپ و انقلابی که در شرایط بحران سرمایه کاربست نمی یابند تنها مشمول حال سازمانهای اروپایی نبوده و می توان عدم پیشروی آنرا در دیگر نقاط دنیا نیز مشاهده نمود، سنتاً احزاب و سازمان های کمونیست در خاور میانه و شمال افریقا نیز در شکلهای گوناگون موجودند و بدین طریق در جوامعی که برای خویش تعریف کرده اند حضور نسبتاً آزاد دارند(حد اقل پس از بهار عربی) اما آنچنان ما که شاهد هستیم، بهار عربی حتی با حضور سازمانهای کهن چپ در این کشورها نه فقط به سمت سوسیالیسم نمی رود که روز به روز به دامن ارتجاع اسلامی کشیده شده و می شود، در همین حین برخی سازمانها و آژیتاتورهای سوسیالیست ایرانی عدم توفیق نظریه های خویش را چنین می پندارند: عدم حضور علنی ما در جامعه به صورت آزاد و در نبود یک حکومت دموکراتیک است، (البته اینجا از امکان وجود اینترنت به عنوان یک ابزار انتقال آگاهی صرف نظر می کنیم که امروز در ایران کاربرد گسترده ای داشته و در بین خیل کاربران سیاسی، لازم به ذکر است که علی العموم تحت هژمونی سیاست های راست هستند) که چنین وضعیتی را پدید آورده و مانع از پیش روی نظریات ما در جامعه می گردد، و من به قطع می افزایم که این می تواند یکی از دلایل موجود باشد اما در همین حین چند فاکت برای شخص مخاطب می تواند ظاهر گردد که مدعیات نظریه های ایشان در سی سال گذشته را متناقض نما می نماید:
یک. سازمانهای سوسیالیست و کمونیستی طی دهه های گذشته با کمی تفاوت با ایشان که آنها نیز حاصل مبارزات دهه های گذشته و نه منطبق با شرایط روز، حداقل در جوامع غربی برای فعالیت متحزب و سازمانیافته در اروپا و غرب آزاد بوده اند و اما توفیقی نیافته اند، اما بپردازیم به اینکه اگر نظریه پرداز های ایرانی رادیکال تر هستند یا جامعه ایران بر خلاف غرب رادیکالیسم را پذیرا می باشد، البته امیدوارم آژیتاتورهای ما ادعایی مبنی بر خود برتر بینی نسبت به نظریه پردازها کشورهای غربی نداشته باشند، چون نا گفته همه می دانیم که بسیاری از متون و نگرش های ارائه شده توسط اینها در طی سی سال گذشته به نوعی با رفرنس منابع اروپایی و علی الخصوص انگلستان و فرانسه بوده است، اما با نگاهی بر عدم تسلط سوسیال دموکراسی در شرایط روز اروپا و شعله های خشم برافروخته مردم و طبقه کارگر این جوامع نشان می دهد که طلب پاسخ رادیکال نه خاصه مردم خاورمیانه که می تواند باشد به قطع پاسخ بحران سیاسی و اقتصادی که خرخره زحمتکشان را می فشارد نیز باشد و در این بین قدرت بیشتر، نه به سمت رادیکال ها که در عدم وجود آلترناتیو عینی آنها در جامعه، با اینکه تقریباً هیچ مانع قانونی ای را نیز پیش روی ندارند پاسخگو نیست.
دو. اما اگر چنین نتیجه بگیرند که دیکتاتوری مسیر پیشروی آلترناتیو سوسیالیستی را بسته و تنها یک قیام مردمی و بازگشت آنها به ایران می تواند شرایط را به نفع آلترناتیو سوسیالیستی تغییر دهد و جامعه ایران تشنه سیاست رادیکال بوده و فردای سرنگونی اتحادیه و تشکل های کارگری در این جامعه به مانند قارچ رشد می کنند باید بگویم زهی خیال باطل، به حماقت خویش پایان دهید:
الف: بهار عربی به ما نشان داد اگر امپریالیسم و دول غربی برای بحران کشورهای خود پاسخ سیاسی ندارند، اما در عوض برای کشورهای حاشیه در عرض چند روز نسخه را پیچیده و یک انقلاب دموکراتیک (به زعم شما را که بهترین و به تعبیر من راحتترین شرایط برای گسترش سیاسی در ذهن شما است) به مانند شمال افریقا و سوریه که هنوز به سرنگونی هم منجر نشده را لوله کرده، و درون جیب حاکمین جدید سرمایه خواهند گذاشت.
ب: این بار نسخه پیچیده شده به مانند انقلاب ۵۷ برای رشد نیروهای انقلابی در جامعه صبر نکرده و آنطور که دیدیم با پشتیبانی ناتو و به انواع گوناگون، قتل و عام و سرکوب نیروهای پیشرو را از همان فردای سرنگونی آغاز نموده و چه بسا که در صورت قدرتمند نبودن سیاست کارگری، اضافه می کنم سیاست کارگری و نه فقط حضور کارگران در انقلاب، حتی اجازه ورود شما را به جامعه هم دیگر نداده و شما را در خواب غفلت و آسوده خفتن رها کنند.
پ: محض اطلاع شما که سی سال است رنگ آن جامعه را ندیده اید، بر خلاف تصور شما که فقط تشکل های کارگری عین قارچ رشد می کنند باید بگویم آلترناتیوهای راست از همین امروز برای فردا بازی را در دست گرفته و از دانشگاه تا کارخانه به مانند قارچ رشد کرده اند، کیست که نداند امروز موسوی و رفقای سابق و حال ایشان که از حکومت جدا شده اند پای اصلی قدرت در صورت سرنگونی جامعه بوده و توان هژمونیک سیاسی همین چند ده نفر هزار برابر سنگینی می کند بر پیکر تمامی احزاب چپ ما(حتی به نوعی کردستان(.
می خواهم بحث را به آنجا بکشانم که رفقای انقلابی ما کنار از شرافت و صداقت و تمام توانایی های سیاسی که دارند توانای پاسخگویی به مسائل روز چه به شکل تئوریک و چه به صورت سازمانیابی و سازماندهی را نداشته و از این پس نیز آنچنان که طی حداقل دو دهه ثابت نموده اند نخواهند داشت، زیرا بند نافشان هنوز با مبارزات سیاسی و سازمانی گذشته گسست نکرده، حال آنکه در همان زمان که شکل نیز گرفته اند با همین شیوه نتوانستند پاسخگو باشند، بماند اینکه ادعا و شیوه های گذشته برای شرایط روز کمی کسالت آور است.
شرایط روز دنیا قطع به یقین آنچنان که شرق تا غرب و از انقلاب ۱۹۱۷ و کمون پاریس گرفته تا می ۶۸ فرانسه به ما اثبات نموده، تنها آن نیروی رادیکالی به سازماندهی انقلاب نزدیک شده و می تواند پیروز گردد که فرزند زمانه خویش باشد، امروز برای پیشبرد سیاست رادیکال کارگری بیش از هر چیز به گسست از دنیای گذشته و حتی ماحصل مفید آن از جمله احزاب و سازمان های کارگری لازم است، و عدم پیش رفت اینها در جامعه با این پیکره پوسیده، نشانگر آن است که هر لحظه توهم به آنها، مدتها مبارزات رادیکال و کارگری را به تعویق خواهد انداخت که خود جای بحث دیگر دارد.
http://www.socialist-workers.org/