فرانسه، جامعه ای رادیکال شده

در حول و حوش انتخابات ریاست جمهوری، یکی از تلویزیون ها مصاحبه ای با مردم داشت. زنی جوان گفت: من به ملانشون و شاید هم به مارین لوپن رای خواهم داد. دو قطب رادیکالیسم چپ و راست.

سارکوزی، از پدری مجار و مادری فرانسوی، شخسیتی کاملا بالزاکی دارد. فرانسوی ها عادت دارند رئیس جمهورشان را با درجه رمانی بودنشان محک بزنند. منظور درجه راز و رمز دار بودنشان است. میتران در کنار همسر رسمی اش، معشوقه ای هم داشت که چند سال قبل از مرگش مجله پاری ماچ با چاپ عکس دخترشان وجودش را علنی کرد. “دنیای کوچک سیاسی ـ رسانه ای” (اصطلاح و ابداعی فرانسوی) با این راز بیگانه نبودٍِ، اما ناگهان ده ها میلیون فرانسوی وجود این دختر جوان را که بعدها با یک سینماگر مراکشی ازدواج کرد کشف کردند. شیراک هم به سنت فرانسوی معشوقه داشتن خیانت نکرد (!) و راننده شخصی اش فاش کرد که او را به اماکن رانده ووهایش می برده است.

سارکوزی اما کاملا متفاوت بود. شخصیتی مستقیما بیرون آمده از رمان های بالزاک و استاندال. ژولین سورل “سرخ و سیاه” ، سمبل های ارتش و کلیساِ، به علاوه پول و شهرت رسانه ای. ازدواجش با کارلا برونی اشراف زاده ایتالیایی ـ فرانسوی، که کلکسیونی از معشوق از هر افق داشت و عکس برهنه اش را خیلی ها دیده بودند، خود داستانی است. عکس دیدار سارکوزی از لندن را پیدا کنید و ببینید : نخست وزیر دولت فخیمه بریتانیا با چنان حسرتی به کارلا برونی نگاه می کند … . سارکوزی جمله آخر رمان بالزاک است : اینک من و تو پاریس. اینک من و تو جهان، من و تو شهرت و ثروت.

اما این آدم پر انرژی تقریبا تا حدی فوق بشری، کسی که لب به مشروب و سیگار نمی زند، فوق العاده با هوش و مصمم، چیزی را نفهمید (ژاک آتالی مشاور ویژه میتران می گوید که در سن بیست و شش سالگی با او تماس گرفت تا بیاید و الیزه را ببیند، با دقت و کنجکاوی خانه ای را که نزدیک به سی سال بعد مستاجرش شد نگاه کرد). نفهمید که نباید پا روی دم شیر بگذارد و کارگران را عصبانی کند. تا آخرین لحظات رویاهای تاچریش را دنبال کرد و آن را به نمایش گذاشت. برای کارگران و سندیکاهایشان خط و نشان کشید و اولدوروم بولدوروم کرد.

خدا حافظ Monsieur le Prédident . هر چند من به شما ارادتی شخصی دارم.
در سال ۲۰۰۷، چند هفته بعد از ورود سارکوزی به الیزه، نامه ای الکترونیکی برای او فرستادم. چند هنته بعد آخرین ملاقاتم با یک مسئول دولتی انجام شد و کمتر از ده ماه بعد ملیت فرانسوی ام که ده سال به علت فعالیت های سیاسی ام معلق مانده بود رسید. چند خط از نامه پایین هست. هنوز که هنوز است وقتی آن را به کسانی نشان می دهم، چه ایرانی یا فرانسوی یا غیره، شاخ در می آورند : چطور جرئت کردی؟ جرئت نکردم، طور دیگری نمی توانستم بنویسم.

Je suis marxiste. Je considère l’extrême gauche française trop molle, par rapport à mes convictions et mes rêves. Je considère la droite et la gauche française trop tolérantes et conciliantes à l’égard du Jurassic Park islamiste au pouvoir en Iran. Vous ne m’entendrez jamais faire des discours du genre : « La France est ma deuxième patrie », « J’adore la
France avec ses baguettes et ses vins », etc
Je vous demande, SVP, de m’arranger, le plus tôt possible, cette affaire
* J’exige

من مارکسیست هستم. چپ افراطی فرانسه را نسبت به اعتقادات و رویاهایم بیش از اندازه سست می دانم. چپ و راست فرانسه را بسیار متحمل و سازشگر نسبت به ژوراسیک پارک اسلام گرای حاکم در ایران می دانم. هرگز از من این حرف ها را نخواهید شنید: فرانسه میهن دوم من است، من عاشق فرانسه با باگت ها و شرابش هستم و غیره… . از شما می خواهم، لطفا، که در اسرع وقت این کار را برای من درست کنید. توقع دارم.

* فعل exiger خواستن از موضع قدرت و با تحکم است.