دل تنگی های شبانه

دیشب در خواب دیدم
ساحل ی با شن های به سپیدی برف
وبا گرمائی مطبوع
با پا های برهنه
قدم می زدم
دیدم لاک پشت های بزرگ را
با خستگی
از یک زایمان شبانه
آهسته آهسته می کشیدند
تن خسته خود را
بسوی دریا
دیدم خودم را درهیبت آنها
خسته اما بدون حرکت
دریا مرا صدا میزد
اما من روی شن ها
بی حرکت وصامت ایستاده ام بودم
خورشید برمن می تابید
وهم چون قالب یخی آب می شدم
تلاش می کردم
تا خود را به دریا رسانم
اما شن هامرا
درخود فرو می بردند
قلب م آخرین ضربا نش را می زد
تا خونم را
به تمام اندام هایم
برای آخرین بار پمپ کند
بیدار شدم
از این خواب آشفته
صدای امواج آرام دریا
از پنجره کلبه ام
مرا فرا می خواند
ومن هم چون
لاک پشت های خسته
به دریا زدم.

اکبر یگانه ۲۳۰۴٫۲۰۱۲